ما فریب خوردیم، با کلام زاهدی که ما را به یکی شدن گرد ایده ای تاریک و نا روشن فرا می خواند؛ فریب خوردیم در جهانی که دیوارهایش موش داشت و موشهایش گوش! و ما چشم و گوش بسته هایی که نمی دانستیم آزادی چیست، دمکراسی کدام است و حق انسان چیست، وقتی که نوشتن نام آزادی می توانست یک جوان را به زندانی مخوف در افکند و آینده اش را تباه سازد، وقتی که روزنامه های داخلی سانسور بودند و نشریات خارجی به سختی به داخل راه میافت .
از این همه تو خود حدیث مفصل خوان!
در آن سیاهی و نا امیدی که آزادی نام پرنده ای در قفس بود و ما زاده سرزمینی بودیم با مردان! و اسبان بسیار! ناگهان صدایی پیرمرد زاهدی بگوش رسید که با گویشی روستایی که لرزه بر ستون استبداد حاکم می انداخت فریاد می زد: همه با هم!
جادو گر پیر با آن ظاهرساده و روستایی که نشان از صفا و صداقت داشت، طلسمش را بر سر شهر و روستا پاشید و چشمهایمان پر از خواب و رویا شد وجادوی نادانی و جهل بر ما اثر کرد. ما می دانستیم ولی چشمها را بستیم تا دشمن بزرگ را بزیر افکنیم وسپس این روستایی را هم می توان در قم نشاند تا لاطائلات ببافد و فقه بگوید.
او می گفت در اسلام همه چیز هست، هم آزادی و هم انسانیت که قرار شد ما را به مقام انسانیت برساند و ما دریغا که نپرسیدیم که انسان از نظر او کیست؟
سخن از همه با هم و وحدت کلمه کرد واکثرا منگ و منکوب نپرسیدیم همه با هم برای چه و وحدت کلام بر سر کدام کلمه و مفهوم؟
کسانی با زبانی نارسا و گنگ سخن از آزادی و برابری و برادری هم می زدند که در هیاهوی وحدت کلمه گم شد.
کسانی که یک بار دیگر معجزه ای را بدون آنکه خوانده باشند کشف کردند که در اسلام همه چیز هست! هم آزادی هست، هم اقتصاد هست، هم معنویت هست وهم معرفت هست
چنین شد که همه با هم به زیر چتر خدایی رفتیم که دیگرانش می پرستیدند و پرسیدیم که والا پیامدارمحمد ! آیا درتنگ پر تبرک آن نازنین عبا ! جا هست بیش و کم آزاده را ، که تیغ کشیده است بر ستم؟
امروز پس از چهل و سه سال با گوشت و پوست و جان خود فهمیدیم که در زیر آن نازنین عبا اساسا جایی برای کسانی که پرسش دارند نبوده و نیست.
از این کوتاه نقبی زدم به گذشته ای که هنوز ما را در تار و پود خود دارد و رها نکرده است و عبایی که باید در زیر آن جمع می شدیم تا ضامن و تامین کننده همه خواسته های ما باشد عبای پیامبر اسلام نبوده است
چتری که می تواند امروز ما را در زیر خود جمع کند تا با قدرت بتوانیم از دام عنکبوتی که در آن افتادیم رهایی یابیم باید اصولی غیر قابل منازعه و اصولی که از منافع اقتصادی و منافع اعتقادی مذهبی و ایدئولوژی در مقامی برتر قرارگیرد
در مقامی بلندترواقع شود .
اما مگر به همین سادگی می توان از «من و ما» عبور کرد؟ می توان از خود گذشت و در جمعی وسیعتر بدون آنکه شاید دیده شود برای حقوق انسانها نیرو گذاشت ؟
حقوق انسانی مردم ایران نقض و نادیده گرفته می شود، ما در چنین شرایطی هستیم و این نادیده گرفتن، همه را شامل می شود و فقط مربوط به این گروه و آن گروه نیست، با اینکه می توان گفت همسان نیست و گروهی کمتر و گروهی بیشتر ولی حق انسانی ما پایمال می شود، اگر زن باشی، اگر کرد و عرب و بلوچ باشی، اگردگر اندیش باشی، اگر مذهبی و دینی دگر داشته باشی، اگر دگرباش باشی و یا حتی اگر هیچ کدام اینها نباشی و مستقل از طرفداران حکومت نفس بکشی ، حقوق انسانی ات را نقض می کنند.
کسانی می گویند که یکبار دنبال همه با هم رفتند و دیگر نمی خواهند دنبال چنین چیزی باشند، در حالی که همه با هم در ذات خود بد نیست، مهم این است که گرد چه چیزی همه با هم می شوند، مگر آنجا که سیل می آید یا زلزله همه با هم به کمک هم نمی رویم؟ مگر ما همه با هم از حقوق انسانی خود دفاع نمی کنیم.
ما در شرایطی هستیم که انسانیت را مورد تعرض قرار داده اند
این «همه با هم »متل آن «همه با هم» که ما را به قهقرا برد نیست، اگر محورمان همان باور به حقوق بشر باشد و نه باور به یک دین و مذهب و یا یک ایدئولوژی خاص!
آیا می توانیم بر محور کنوانسیون جهانی حقوق بشر یکی شویم تا یک زندگی نورمال ؟ جایی که به عنوان یک انسان، به عنوان یک شهروند به رسمیت شناخته شویم؟
از نظر من آری و ما باید قبل از اینکه دیر شود ، قبل از اینکه رشته های انسانی ما از هم بگسلد، قبل از اینکه خون و نفرت جای همزیستی را بگیرد، راهی بیابیم و از این مهلکه که بر سر را ما قرار گرفته عبور کنیم. این یکی دیگر از خوان های فرزندان رستم است که باید از آن عبور کنند.
-------------------------
@siamakfarid twitter
تیتر فوق را از مقاله آقای ناصرکاخساز مندرج در سایت ایران امروز به عاریت گرفته ام
حقوق بشر هم استراتژی هم تاکتیک
دیدگاهها
با سلام به مهرداد مصطفایی…
با سلام به مهرداد مصطفایی عزیز ممنون از توجه ات و وقتی که گذاشتی
پرسش اولی که مطرح کردی از نظر من اگر بگوییم فقط سیاست و یا فقط فرهنگ را باید مد نظر داشت یک جای کار خواهد لنگید
به نظر من مبارزه در هر دو حوزه ضروری است
سالهاست که این روند نبرد سنت و مدرنیته ادامه دارد و در مجموع این سنت است که پس رفته است هر چند اگر سنت هنوز حاکم باشد و بزور قدرت بخشهایی از آن سرپا نگه داشته می شود
در مورد چپ هم باید بگویم مفهوم چپ در ذهن من تغییر یافته است، چپی که در ذهن من است بر یک سری برنامه های اقتصادی و سیاسی استوار است و از آن تقدس گرایی دور شده است. از نظر من چپ در جوهره خود حتی بیش از جریانات راست و لیبرال به دموکراسی نزدیک است زیرا آزادی بیان و مطبوعات آزاد یک چیز است و فراهم بودن استفاده از این امکانات یک چیز دیگر. عدالت اجتماعی در تحکیم و گسترش آزادی ها نقش بسزایی دارد زیرا «برابری شانس » و امکان استفاده از امکانات یک کشور را عادلانه در اختیار همه قرار می دهد
شاد و پیروز باشید
با درود! نوشته یا متن شما…
با درود! نوشته یا متن شما حاوی نکات بسیا مثبت و حتی میتوان گفت کمتر اندیشه ورز یا فعال نحله فکری چپ به این نکته کلیدی که شما بدان اشاره کردید داشته و دارد هم اکنون نیز. چرا که کلماتی مانند دموکراسی،حقوق بشر ، شهروند،حق شهروندی،آزادی بیان،حق انتخاب شهروند بر پایه و بنیان انتخاب عقلانی و با تکیه بر قوه عقلانیت انسان، صندوق رای و …..فقط در هوا پرتاب میشود و شده ورد زبان تقریبا تمام اپوزیسیون از تمامی نحله های فکری و از جمله چپ که خود بخشی از این اپوزیسیون است و نکته کانونی اینجاست که این کلمات و مفاهیم نه تنها به فرهنگ و سنت های فکری ما ایرانیان ارتباطی ندارد که یکسره از فرهنگ دیگر که هیچ ارتباطی به فرهنگ و سنتهای فکری مای ایرانی ندارد و خاستگاه آن مغرب زمین است و میوه و حاصل پدیده ای است بنام «مدرنیته».و تقریبا دقت کنید تقریبا تمام کسانی که این کلمات را فقط به هوا پرتاب میکننداصلا در ابتدا بررسی نکرده اند که این کلمات را در کدام بستر فکری و کدام فرهنگ و با کدام سنتهای فکری و فرهنگی بکار میبرند و برای کدام ملت با کدام پیشینه تاریخی و فکری و نحو نگاه به پدیده های اطراف خود و تعریف آن پدیده ها در سنت های فکری سرزمین خود، آن کلمات را بکار میبرند و فقط بکار میبرند و در هوا پرتاب میکنند بدون اینکه بستر های لازم در این مفاهیم را در سرزمین خود به وجود آورده باشند. و دقت ندارند که مخاطبین آنها چه فهمی از این کلمات و یا چه برداشتی از مفاهیم این کلمات دارند خاصه در عرصه فکری جامعه و الیت یا نخبگان فکری و فعالین سیاسی و اجتماعی.
فعالین عرصه چپ هنوز چنان درگیر تحلیل های سیاسی هستند که گویا بزرگترین و کانونی ترین مشگل مای ایرانی (از این پس هرجا از مای ایرانی استفاده کردم منظور مای ایرانی مسلمان و شیعه است)که جامعه ایران بر بنیان این سه عنصر حرکت داشته و دارد، مشگل سیاسی پ ساختار سیاسی است . چرا این را میگویم؟؟چون اگر مشگل را سیاسی ویا ساختار سیاسی نمیدانستند تمام هم و غم خود و اندیشه و ذهن خود را بر کانون تحلیل ها و گفتار های سیاسی نمگذاشتند و به مشگلات فرهنگی و تاریخی این جامعه نیز میپرداختند و نیمی از اندیشه و ذهن خود را به درک مفاهیم و باز کردن گره های فکری ،تاریخی خاصه سنتهای فکری تاریخی ما که ما را به این فلاکت امروز رهنمون بوده و هنوز هم در این مرحله قفل هستیم.آیا مشگل مای ایرانی ساختار سیاسی است یا مشگل فرهنگی؟؟؟؟ اگر سیاسی است ما از آستانه مشروطیت تا امروز دو انقلاب و دو نظام سلطنتی را واژگون و به نظام سلطنتی نیز پایان دادیم و ده ها جنبش ملی که نیرومند ترین آنها جنبش ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق بوده و از بقیه نام نمیبرم و صدها شورش و قیام مردمی بوده ایم ولی در تمام اینها یکسره شکست خوردیم؟آیا ریشه های این شکست ها بررسی شده ؟؟؟؟؟ همواره دو کار انجام دادیم یا علل شکست ها را دخالت خارجی قلمداد کردیم یا ریشه و علل آنها را به گردن یکدیگر انداخته ایم و یکدیگر را مقصر این شکستها دانسته ایم. آیا این کار بررسی و نقد این شکست ها بوده است ؟؟؟؟
نوشته یا متن شما نشان از این دارد که مشگل را فرهنگی میدانید که اگر اینگونه نبود انسان و مفهوم و معنی آنرا کانون نوشته خود قرار نمیدادید. ولی این نوشته شما هم از نظر من فقط گامی است به جلو و با کمبود ها و به جرات میگویم با خطاها و کج فهمی هایی از نظر من خواننده روبرو است که به نقد آن میپردازم.
اولاینکه شما در متن نوشته خودتان چه کس یا کسانی را مخاطب اصلی خودتان قرار داده اید؟ خطاب شما به کدام نحله فکری جامعه ایرانی چه داخل کشور و چه خارج کشور؟یا خیر جنبه عمومی دارد و خطاب شما مردم هستند یا نخبگان عرصه فکری واجتماعی ؟ و یا اپوزیسیون خارج از کشور ؟؟؟
چون شما با جمله ما فریب خوردیم آغاز میکنید پس باید مخاطب شما فریب خوردگان فلاکت ۵۷باشد!! و کانون دلیل این فریب را فضای بسته کشور در آن مقطع تاریخی که اندیشه و اندیشیدن زیر فشار سانسور و سرکوب قرار داشت که خب دست روی نکته درستی گذاشته و اشاره شما درست است ولی آیا این تمام دلیلی است که مصیبت های بعدی را رقم زد؟؟ سوال اینست که آیا در آندوره یا مقطع خاص جامعه ایران نخبه یا الیت یا فاقد روشنفکر و انسانهای آگاه به مسائل روز بود؟یا جملگی این آگا همان و روشنفکران زیر عبای خمینی علم خود را برافراشتند و اگر چنین کردند چرا ؟مگر آنها قشر آگاه و پیشرو و روشنفکر جامعه خود نبودند و اگر بودند عجز فکری و بنیانهای تفکر آنان بر چه پایه هایی قرار داشنت که زیر عبای خمینی و اسلام علم خود را برافراشتند ؟مگر از دین و نگاه دینی میتوان دموکراسی و حقوق بشر استخراج کرد؟؟؟؟
البته امیدوارم که این کانون و محوریت سانسور و اندیشه در نوشته شما را در قبل از ۵۷ و آستانه آن با محوریت سرکوب چپ و اندیشه های مارکسین گره نزده باشید یعنی چون چپ سرکوب میشده پس جامعه بسته بوده و سانسور و دلایل دیگر منظور من اینست که فقط چپ نبوده که سرکوب میشده و یا به عقب رانده میشده البته و سد البته فشار بر چپ بیشتر بوده چرا که پهلوی دوم بزرگتری نیروی اپوزون و مخالف خود را که معتقد بوده که میتواند به قدرت مطلقه او آسیب برساند و خطر اصلی را از جانب چپ میدیده که از این بابت متاسفانه در بلاهت کامل بسر میبرده که جای بررسی آن در این نوشته نیست و من فقط تیتر وار اشاره کردم. در دوره پهلوی دوم علاو بر فشار و سرکوب و سانسور چپ در عرصه دیگر به طور موازی ولی با شیوه ای متفاوت «تفکر عقلانی »نیز زیر فشار و حتی میتوان گفت تا حدودی سانسور و فشار نیز قرار داشته یعنی اصولا مدیران و برنامه ریزان فرهنگی و هدایت کننده های عرصه فکری جامعه و بخوصوص در عرصه دانشگاهی و روشنفکری جامعه و یا حتی برنامه ریزان آموزشی کشور در آندوره اصولا با «عقلانیت و شیوه تفکر بر پایه و بنیان های عقلی و خرد ورزی »و یا حتی «پوزیویتیسم »نیز زاویه و مسئله داشتند و سعی در عقب راندن و بی رنگ و کمرنگ گردن این شیوه در عرصه های آموزشی و رسانه ای و مطبوعاتی و هنری داشته اند و عرصه های فکری اجتماع آندوره. و آنچه را که کاملا آزاد گذاشته بودند فقط تفکر بر بینان ایمان و نگاه دینی در تمامی عرصه های اجتماع آن دوران ایران بوده خاصه در دانشگاه ها و مراکز علمی و محافل روشنفکری آن دوره.که البته دلیل اصلی آن هم این بوده که پهلوی دوم در این اندیشه بوده که اگر این عرصه یعنی نگاه بر بنیان عقل، را آزاد بگذارد باز جوانان کشور به چپ و اندیشه های مارکسینی جذب و هدایت میشوند یا مشوق هدایت به سوی چپ میشود که این هم از بلاهت ایشان و مدیران فکری جامعه آندوره بوده که جای بررسی آن در این نوشته نیست و فقط اشاره ای کوتاه به نقش انجمن سلطنتی فلسفه به ریاست فرح پهلوی و مدیریت و رهبری ارکستری که سید حسین نصر این ویرانگر اندیشه عقلانی در ایران آندوره و فیلسوف نمایانی چون احمد فردید و داریوش شایگان احسان نراقی و ده ها ریز و درشت دیگر سازی مینواختند که عرصه فکری و آموزشی ایران را مسموم و به رشد و ترویج بینش دینی بر پایه و بنیان ایمان در دو خوانش آن حکمت خسروانی و نوع شریعتی و آل احمدی آن داشتندو تا توانستند عرصه های فکری و اجتماعی و آموزشی از پایه آموزشی راهنمایی آن گرفته و در دبیرستانها و دانشگاه ها میان دانشجویان و میان روشن فکران و منبر هایی در مساجد از سخنوارنی چون فلسفی گرفته تا چون سید محمود طالقانی و ده ها ریز و درشت دیگر که باز و با امکاناتی که از جانب رژیم و برنامه ریزان فرهنگی آن دوره . که وارد جزئیات نمیشوم و فقط تیتر وا ر بدان اشاره میکنم. حال ببینینم حاصل چه بوده و این حرکت چه مصیبت هایی برای مای ایرانی رقم زده که کار به شورش ۵۷رسید.در این نگاه بر پایه ایمان انسان و جایگاه آن چگونه تعریف شده است ؟؟؟؟ همان محور نوشته شما، یعنی نگاه و تعریف این تفکر و یا بنیان نگاه آن به انسان و جایگاه این انسان چیست و انسان را چگونه تعریف میکرده و چگونه به انسان و نیازهای زمینی او نگاه میکرده؟؟؟؟. در این بینش انسان را خدا یا الله آفریده و این انسان تنها یک وظیفه دارد و آن اینکه در اطاعت و بندگی مطلق الله قرار دارد و از خود نه اراده ای دارد و فقط زیر سیطره فرامین این خداوند قرار دارد و در صغارت او و نیروهای وهمی و قدسی خب حال که این خدا با الله که ملموس نیست و یک خیال و یا رویای موهومی بیش نیست چه میشود؟؟ خداوند با انتخاب از میان برگزیدگان که میشود پیامبر و در خوانش شیعی ایرانی ما امامان معصوم هم به آن اضافه میشوند و در ادامه کار بررسی به امام غایب کشیده میشود و جانشی امام غایب که میشود ولایت فقیه و در خوانش دیگر آن یعنی حکمت خسروانی انسان و تعریف این نگاه از انسان میشود اهورا مزدا خالق یکتا و توانا هستی را به وجود آورده و چون آنجا هم همین مشگل به وجود میآید یعنی او هم موضوعی وهمی و خیالی است با انتخاب نماینده خود بر زمین یعنی نماینده یا منتخب اهورا مزدا میشود تخمه یا نژاد فرهی و انسان نیز در این خوانش باید در صغارت و اطاعت محض از این تخمه و نژاد فرهی باشد و شاه و تخت سلطنتی میشود نماینده اهورا مزدا و انسان و حقوق او میشود بندگی و اطاعت محض از نماینده اهورا مزدا یا شاه سایه خدا بر زمین یا خدا شاه میهن بر زمین خب نتیجه چه میشود وقتی که در این نگاه انسان و حق و جایگاه او اینگونه تعریف میشود و انسان مفهومی جز این ندارد؟؟؟
بعد از چهار دهه شلاق حکومت دینی آرام آرام زیر پوست اندیشه و تفکر بعضا چون شما یا ده ها چون شما مفهوم انسان، جایگاه انسان، حق حیات انسان ، مطرح میشود یعنی تازه آرام آرام در دیدگاه های ما انسان میشود کانون و محور اندیشه و بدنبال حقوق حقه این انسان و مفاهیم این چنینی قرار میگیریم و تاریخ را نه فقط عرصه مبارزات طبقاتی بلکه پدیده های دیگری را هم وارد عرصه فکری خودمان میکنیم. و باید توجه داشته باشیم که ما در درازای تاریخ خودمان چه قبل از اسلامیتمان و چه بعد از اسلامیتمان اصلا اینگونه نه به انسان نگاه کرده ایم و نه انسان را اینگونه شناخته ایم را که این نگاه مربوط به فرهنگ دیگری است که ما یعنی مای ایرانی اصلا به آن فرهنگ نه تعلق داشته ایم و نه هنوز این فرهنگ و حتی خود خاستگاه این فرهنگ که مغرب زمین باشد شناخته ایم در تمامی این چند دهه اخیر خاص در نحله چپ مغرب زمین اقتصادی را با مغرب زمین فرهنگی را خلط و آمیزش کردیم و با مفاهیم ضد امپریالیستی ترکیب کردیم و به مقابله با تمامی ارزشهای این فرهنگ برخاسته ایم نمونه ساده آن بلایی که بر سر کلمه لیبرال از ۵۷ تا ۶۱با تلاش شخصی کیانوری و رهبری حزب توده ایران لیبرال را کردیم یک فحش سیاسی چرا ؟چون لیبرال جزو ارزش های غربی بود و ما (بخش برزخ و غالب از چپ در قامت حزب توده و سازمان اکثریت) و تکلیفمان هم با دموکراسی و حقوق بشر هم روشن بوده چون از نظر نگاه آندوره چپ اینها یکسره ارزشهای غربی بوده و وظیفه چپ آندوره هم مبارزه با غرب و ارزش های غربی بوده)پس فقط داستان سانسور و بسته بودن جامعه آندوره نبوده نگاه اندیشه ورزان و متفکران چپ به مفاهیم و معانی این چنینی چگونه بوده؟؟؟ و چگونه به این پدیده ها نگرش داشته اند؟؟؟ که این کژ راه ها و خطاهای فکری نیز در به وجود آمدن این فلاکتها باید مورد بررسی و مداقه قرار گیرد ولی چپ امروز آیا دغدغه اینکار و ضرورت این بررسیها را دارد یا یکسره مشغول تحلیل سیاسی است، آیا مشگلات ما سیاسی و تغییر ساختار سیاسی است؟؟ یا مشگلات ما فرهنگی و نقد نشدن سنتهای فکری و نحو نگاه مای ایرانی به پدیده های اطراف خودمان است؟؟؟؟؟ به دیگر سخن ما دو نحو نگاه یا تعریف از انسان بیشتر نداریم یا بر پایه و بنیان ایمان انسان را تعریف میکنیم که به تعاریف یا آن نحو نگاه در سرور بالا پرداختم یا با نگاه بر بنیان یا پایه عقل به انسان نگاه و جایگاه این انسان را تعریف میکنیم که نگاه عقلانی انسان را بطور خلاصه اینگونه تعریف و پایه شناخت خود قرار میدهد
«انسان چونان هستنده ایی یا حیاتمندی خردورز، آزاد مستقل از هر گونه قیدی و موهومات و نیروهای ماورایی، که تمایز انسان با دیگر حیاتمندان بر زبان و شناخت استوار است»
خب ما این کارها را کرده ایم که این مفاهیم را و یا این تعاریف را وارد عرصه فکری جامعه خود و ذهن جوانان میهن خود کرده ایم یا هنوز بر سر دوراهی انتخاب سیاسی بین بد و بدتر و یا میروم رای میدهم که رئیسی نشه رئیس جمهور و اتلاف نیروی ذهنی و هدر دادن ساعتها وقت در دیگر عرصه های سیاسی مثلا بنشینیم و ساعتها با تاجزاده و امثال او در کلاب هاوس نرد عشق بزنیم و ماه ها منتظر تلویزیون ها فارسی زبا بنشینیم و تحلیل ریاست جمهوری نظام بر پایه و ساختار ولایت فقیه را بکنیم بدون بستر سازی بر پایه های درست!!!!!
تمام کلماتی که شما در نوشته یا متن خود بکار برده اید مانند حقوق انسانی،حقوق بشر، کنوانسیون جهانی حقوق بشر، شهروند ، حقوق انسانها میوه و ثمره پدیده ای است بنام «مدرنیته» که مای ایرانی مسلما ن و شیعه از آستانه مشروطه و طی انقلاب مشروطه که خواستیم تحولی در زیست خود به وجود آوریم وارد فرهنگ فکری سیاسی و اجتماعی خود کرده ایم بدون اینکه بستر مناسب این مفاهیم را در زمین خودمان فراهم آوریم چرا که نه ما به آن فرهنگ تعلق داشتیم و نه اصولا راه آنها یعنی انسان مغرب زمینی را طی کرده ایم و خواسته ایم حاصل وثمره تلاش آنها را وارد زیست خود کنیم یعنی تاریخ آنها را از آخر وارد آن روز خود کرده ایم و از همان ابتدا نیز در غالب اکثر روشنفکران آندوره بجز تنی چند در حد انگشتان دو دست هم نمیرسد آن مفاهیم را خاصه در مفهوم قانون و قانون مداری و حکمیت قانون با شریعت محمدی خلط و آمیزش کردیم و در تعارض بین سنت و مدرنیته یکسره جانب سنت را گرفتیم و به این تعرض دامن زدیم. به دیگر سخن این مدرنیته در ایران موانعی دارد تاریخی و فرهنگی که فقط با نقد سنتهای فکری خودمان آن هم نقدی متدیک و تاریخی میتوان این موانع را عقب راند که ما هنوز بجز تنی چند انگشت شمار در فرهنگ فکری خود بدان نپرداخته ایم ولی تا دلتان بخواهد تحلیگران سیاسی و سیاستمداران خالی از علم سیاست داریم که فقط یاد گرفته اند آنگونه کلمات را در فضای اجتماعی و رسانه ای به هوا پرتاب کنند .نوشته یا متن شما از نظر من نقدهای دیگری به دیگر نکاتی که بدان اشاره داشتید دارد که اگر بخواهم بدانها نیز بپردازم رشته کلام درازتر خواهد شد.
با دوستی و مهر
مهرداد مصطفایی
افزودن دیدگاه جدید