رفتن به محتوای اصلی

چشمه

چشمه

چشمه

 
چشمه جلا می داد
سرخی خاک کوزه ها
آیینه می شد برای دخترکان
تا ببینند گیسوان بافته خویش در ان
پر بود حافظه اش
ازمزه شور اشک
از تصویر عاشقا ن
گوش شنوا داشت سنگ صبور کف چشمه
روان آبش می شست تا گفته درد ها
هزاران را ز ،مدفون در زلال سینه ها
خروسخوان ، دخترک نشست بر لب چشمه
تصویر خود انداخت به آب
چشمه،، منم آهو ،امده ام تنها
نیست قصد آب بازی ام امروز
بازی سنگریزه وموج هم در میان نیست
پدر کشت عروسکم
اورده ام پاره های پارچه را
می سپارم به خاک،، کنارتو
گفتند بزرگم من، زنم دیگر
خواهم رفت خانه مردی در ده بال
چه دیده اند درمن که خود نمی بینم
می تر سم،چشمه می ترسم
نمی دانم چه رخ داده
چه خواهند کرد بامن
چه خواهد شد انجا
دخترک چاله ای کند وگریست
اشکها با آب چشمه درامیخت
ابری کنار رفت وتابید خورشید
دید دخترک با رقص نور در اب
خاله ها عمه هاخواهران،مادر،مادربزرگ خویش
همه با قامتی چون او، عروسکی پاره در دست
می امد صدایشان در میان گریه ها
می ترسیم،چشمه می ترسیم
نمی دانیم چه رخ داده
چه خواهند کرد با ما
چه خواهد شدانجا
 
 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید