رفتن به محتوای اصلی

شهین توکلی: زنی که جهان را به مهر تفسیرمی کرد و معنی می بخشید!

شهین توکلی: زنی که جهان را به مهر تفسیرمی کرد و معنی می بخشید!

شهین توکلی: زنی که جهان را به مهر تفسیرمی کرد و معنی می بخشید!شهین توکلی: زنی که جهان را به مهر تفسیرمی کرد و معنی می بخشید!

گوشی را بر می‌دارد تصویرش بر صفحه تلفن ظاهر می شود .از پشت شیشه عینک هاله نازکی از اشگ را می توان دید .طبق معمول بسیار آرام صحبت می کند .میخواهم درگذشت خواهرش را تسلیت بگویم . می گوید:"خواهش می کنم یک ساعت دیگر زنگ بزن دارم در این بلوار کوچک قدم می زنم خلوت کرده با خودم وخیالش."

اندوه نشسته بر چهره اش را حس می کنم اندوه برادری که بخش بزرگی از خاطراتش با او گره خورده است. ساعتی بعد زنگ می زند .صدایش طبق معمول آرام است اما همراه با لرزش دردی افزوده برآن!

وحید جان "تسلیت می گویم ." مکثی می کند، چهره اش فشرده می شود؛ به دیوار تکیه می زند "ابوالفضل جان میدانی در این چند روز چند نفر زنگ زده تسلیت گفتته اند؟ کسانی چنان متاثر وگریان که من بدلجوئی آنان نشستم!

همه به خود شهین به کاراکتر فداکاراوبرمی‌گردد، که همه چیز را تحت الشعاع قرار می‌داد. سال ها زندان کشیدن و تحمل آن همه ستم که بر او رفت، برایم آن اندازه برجسته نبود که جنبه های وسیع انسانی او.

او را همیشه بانوی چراغ به دستی می‌دیدم که در پی انسانی دردمند کشیده می شود واز هیچ چیزی برای آسایش او دریع نمی کند. حتی زندان رفتنش نیزدر رابطه با انسان و مبارزه برای عدالت و ساختن جهانی انسانی بود.

چشمه ای از درونش می جوشید لبریز از عشق وتعهد نسبت به انسان هیچ امر مربوط به انسان بخصوص انسان های ساده و زحمتکش نبود که او با آن بیگانه باشد.

گوئی تنها برای این پا بجهان هستی نهاده بود که بخشی از باررنج ومحنت رنج دیدگان را بر دوش بکشد. بی آن که لحظه ای بخود بیاندیشد.

 

از کودکی چنین بود. ماه گذشته که سکته کرد و در بیمارستان بستری گردید، تمام روزها انبوهی ازمردم عادی، کسانی که او را از دور و نزدیک می شناختند برای دیدنش به بیمارستان می رفتند. ناظرانی که او را نمی شناختند، می پرسیدند که این شهین توکلی کیست؟ انسان شکوهمندی که حتی در زندان زمان شاه نیز در هر سلول در هر بندی که قرار گرفت سکوت زندان شکست، شادی و امید آفرید."

"شهین جوان ترینِ ما بود. زادۀ نخستین روز بهار، اول فروردین ۱۳۲۷ در مشهد. جوان و زیبا و تیزهوش و وفادار. تیزهوشی اش همه جا و همه وقت به دادِ ما می رسید. چه در سلول های نمور و تاریک زیرزمینِ ادارۀ اطلاعات شهربانی کل کشور، چه در زندان اوین و چه در زندان قصر. اگر بخواهم از درایت و تیزهوشی اش مثال هایی بنویسم، به درازا خواهد کشید. به این مختصر بسنده می کنم که در آن دوره ی غلبه ی شور و شعار بر شعور، بودنِ شهین در کنارِ ما برای پیروی از منطق «مغزی سرد و قلبی گرم»، برایمان نعمتی بود. به همان اندازه که تحرک فکری داشت، تحرک جسمی هم داشت. این دو خصیصه، شهین را یار و یاور روزهای سخت مان در زندان کرده بود.آنقدر مهربان بود که می شد طپش های عاطفی اش را از درخشش چشمان زیبایش دید. همیشه لبخند به لب داشت که هم حکایت از شرمی دخترانه می کرد و هم مهری مادرانه. لبخندهای او گاه طنز ناگفته ای را در برداشت. از روی نوع لبخند و حرکات سر و گردنِ شهین می شد فهمید که درذهن او چه می گذرد .همیشه این بیت را زیر لب زمزمه می کرد .

من که ملول گشتمی از نفسِ فرشتگان

قیل و مقال عالمی می کشم از برای تو"

بخشی از نوشته خانم رفیه دانشگری

"در اوین هیچ ملاقاتی نداشتم و از همه چیز بی خبر بودم. به سلول عمومی هم که رفتم وضع بقیه هم بهتر از من نبود. یکی دو نفر زیر اعدام بودند و چند نفری منتظر دادگاه و همه بدون ملاقات. بعد از مدتی حرفها و خاطره گویی ها تمام شده بود و تعدادمان ثابت مانده بود. زمان کند می‌گذشت و حالتی از کلافگی و پرخاشگری بر فضا سنگینی میکرد. شروع کرده بودیم به بهانه گرفتن و به پر و پای هم پیچیدن.

با این نوع حال و هوا ها به تجربه آشنا بودم، چه در بیرون که معلم بودم و چه در زندان. به تجربه میدانستم بهترین راه حل در حال و هوایی که کلافگی و پرخاشگری بر روح و روان آدمی مسلط میشود، رو آوردن به کار است. کاری که احساس آفرینش، تولید کردن و مفید بودن را در وجود آدم برانگیزد، زنده کند.

سپس داستان ساختن یک گلدان از خمیر نان را که به ابتکار او صورت می گیرد نقل می کند کار شبانه روزی یک ماهه زندانیان هم بند برای ساختن آن.

برای ساختن گلدان حدود یک ماه با جان و دل کار کرده بودیم. بدنه گلدان و نقشهای برجسته روی بدنه چنان محکم و یکپارچه از آب درآمده بود که انگار سنگ مرمری را تراش داده باشیم. گلدان زیبایمان را با نقشهای رنگین برجسته اش گذاشتیم روی لبه پنجره. دیگر نمیخواستیم آن را از چشمها پنهان کنیم.

در حال راه رفتن و در هرگوشه اتاق که بودیم با عشق به آن نگاه میکردیم و در باره زیبایی و محاسن آفریده خودمان حرف میزدیم.

تا روزی که سرانجام نوبت بازرسی اتاق ما رسید. نگهبانها گلدان را با تحسین فراوان از اتاق بردند. چند روزی غصه خوردیم. تا اینکه یکی از همسلولی ها گلدان ما را در ویترین مخصوص دفتر رئیس زندان، سروان روحی دید. جایی که زیباترین کارهای دستی زندانیان زن و مرد در اوین، گردآوری میشد. از جمله مجسمه اسبی که تو ساخته بودی ویدا!

دیگر خیالمان راحت شد. می دانستیم که حاصل کارمان از میان نرفته و در کنار کارهای هنری دیگری، حتی زیباتر از خود جا گرفته است."بر گرفته از نوشته شهین توکلی در کتاب «داد و بیداد» ویدا حاجبی

"او چنین بود تمامی این سال ها که در مشهد در کنار مادر بود پرستاریش کرد هر پرستاری که آمد مدتی کار کرد و مورد قبول مادر نشد ورفت او مدتها بعد از رفتنشان حقوق آن را می پرداخت. چرا که اعتقاد داشت این حق آن ها و وظیفه کسانیست که آن را به کار خوانده اند.

دیروز زنی زحمت کش به خانه مان رفته، هنوز مادرم زنده است گریه کرده، گفته است من در مقابل تمام محبت های شهین خانم فقط می توانم بیایم و بی دستمزد کار کنم! چرا که در تمامی دروران سخت زندگی من و فرزندانم دست من را گرفت. این حداقل کاری است که می توانم بکنم.

حال او رفته است با دنیائی از خاطرات انسانی . همین چندی قبل بود که بمن زنگ زده گرفته و غمگین از زن کارگری گفت که دختر چهارده ساله اش را از مدرسه بیرون کرده بود التماس می کرد که کمکش کنم. گفتم بیاورد خانه تا در حد امکان درس هاسش را یاری کنم. دخترک قادر به درس خواندن نبود چرا که گرفتار فحشا بود و شاید اعتیاد. برحال دخترک گریه میکرد و این که کاری ازدستش بر نمی آمد. این جامعه کجا می رود؟ که در مشهد دختر چهارده ساله روسپیگری می‌کند و مادر رنج می کشد چه کار باید کرد؟ و اشگ می ریخت.

مکثی می کند. چه می توانم به مردی بگویم که اندوه از دست دادن خواهری چنین را در غربت ناگزیر باید تاب آورد؟ لب فرو می بندم ! احساس می کنم که من نیز احتیاج به تسلیت شنیدن دارم. نه من بلکه ملتی که چنین زنانی در دامان آن ها پرورده می شوند.قدم به زندگی می نهند آن را معنا می کنند! تلطیفش می نمایند،سیمای انسانی به آن می بخشند ! مشام زندگی ،مشام جهان را عطر آگین می سازند!با اکسیر مهر ومهربانی جاودانه وبی گزندش می کنند ومی روند.

یاد شهین توکلی گرامی باد!

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید