رفیق
بابا نان داد و غرور
مادر عشقم آموخت وعاطفه
تجر به کردم با دوستان ،بازی،شادی
زندگی اما رنگی دگر گرفت
آن زمان که یافتم جاودان همزاه خویش
«رفیق»
چه داشت این بیگانه
که چنین شدم شیفته اش
جاودانه شدپیوند مان
فارغ از هر نام ونشان
نپرسیده ،گشتیم محرم اسرار
چه را زی است که او
بیکرا ن همگام دارد، چون من
من نیز دارم بیشمار همراه چون او
مانده ام با او،،مانده است با من
می مانیم با هم تا دم مرگ
تمامی نیست ما را
هستیم هر جا
جاودانه است نسل ما،، نسل رفیقان
رفیق، سلطان واژه ها
همراه ترین همراه
گرفته دلم ،دم کرده هوا
ببر مرا به گذشته ها
آموختم از تو نگاه به جهان
مشق عشق با تو نوشتم
بخند به رویم
باز هم بفشار دستم
سخن بگو، جدل کن با من ،قانعم کن
امیدم ده ،بگیر ترسم
رفیق شعری بخوان
،زمرمه کن باز سرود فتح
دلم هوای شعف کرده،
طرح کن ان سیوال سخت
کد بیاور، اثبات کن حقیقت
بگذار جان بگیرد
هیجانم بار دیگر
همنوردم ، به یاد آر
،مسیر قله که یافتیم با هم
گامها زدیم پر نفس،سرود خوان
دست در دست هم گذر کردیم
از سر ما ی استخوان سوز سوزان
تند شیب ها ،پرتگاه ،نشدندمانع راه
چه افتادیم،بسیار، برخاستیم
به خاطر داری
یک دست، زد دستبند بر دستانمان
پا هایمان از یکجا تاول گرفت
یک جنون شکافت قلب رفیقان
آنزمان گفتی به من
پیوند ما نمی آید
از خاک، خون، سود، مکان، زبان
حک است نقش اندیشه مان
بر هر زمان
ریشه ما در نبرد فقر است وغنا،
نمی خشکیم
من اکنون می گویمت
مغز ما، قلب ما، دست ما
سلاح ما
هستی، در خوانده هایم
قلبم با تو می زند
دریغ مکن دستان گرمت از من
نثارت می کنم واژه اعجاز
«رفیق»
س- خرم
افزودن دیدگاه جدید