باغ درون
نمی ایند به شمار
انان که بذرعشق نشاندند ورفتند
بیشمار گمنام ،جان نهادند
در پای نهالی که نشاندند
بر آمد از آن بذر , از آن نهال
باغچه عشق درون من
عشق ،باغ درون تو
هردگر باغ،
که هست کشتگاه عاشقان
گرنمی رفت بذری
در دل خاک درون
بود به یقین، برهوت، جهان برون
اگر هستند هنوز جانها
که فدا شوندنه برای خویش
بسیاری بر نتا بند بساط قلدران
جهانی خواهند در شأن انسان
گر گره می خورند بازوان به هم
تا آید پدید زنجیره رزم
دل ودست هابی می روند سوی هم
سینه هابی هست سپر، مقابل خصم
همه هستند میوه های باغ درون
گر نمی خواهیم دنیایمان را خار زار
رفت باید همان ره
که رفتند بذر کاران عشق کار
باید داشت ایمان
بست امید
به جوانه،به نهال،به باغستان
نگهبان باید بود برای هر باغ درون
بایدبود باغبان
س-خرم
افزودن دیدگاه جدید