پرسش 3) اصل موضوع در تبیین ساختار قدرت چیست؟ در پیش نویس سه طرز برخورد قابل رد گیری است و مشخصاً دو فرمولبندی آلترناتیو آ- برای سیاست گذاری لزومی به تفکیک ولایت فقیه از جمهوری اسلامی نیست، اینها یک چیزند؛ ب- ساختار قدرت را در محوریت ولایت فقیه توضیح دهیم؛ پ- ساختار قدرت را به شکل "بلوک" ببینیم و با وزنی بیشتر برای ولایت فقیه. اهمیت مسئله در تعیین سیاست چیست؟
باور شخص من پیشنهاد "ب" است در مقام آلترناتیو مورد "پ". مرتبط با بحث در این باره، من نقدی نسبت به "بلوک" نوشته و تقدیم کمیسیون کردم که همینجا آن را برای اطلاع حزب می آورم.
راستی چه می توان گفت در باره فرمولبندی "بلوک قدرت" که سه مولفه "ولایت فقیه"، "سپاه" و "نیروهای راست افراطی" و البته با وزن اصلی برای ولایت را در خود جا می دهد؟
1) اول از همه اینکه وقتی سخن از خصلت بندی پایدار قدرت می رود و نه که جناح بندی های درون حکومت، قرار دادن جناح "راست افراطی" به عنوان عنصری قایم به ذات در ساختار قدرت فاقد مبنای منطقی است. این واقعیت دارد که "راست افراطی" با همین نام رمز دریافتی از سوی اصلاح طلبان در قدرت می تازد. تندروانی در جمهوری اسلامی، که به لحاظ اقتصادی عمدتاً ریشه در بازار سنتی و از نظر عقیدتی بیشتر منشاء در بخش بنیادگرای حوزه دارند. اما این اصلاً واقعی نیست هرگاه بخواهیم ان را پای مستقلی از ساختار قدرت بشناسیم. این جریان، نه منشاء قدرت که بهره مند از آنست. اینکه ولایت فقیه مامن نیروهای راست افراطی می شود و محمل عمل آنها قرار می گیرد، خود از منطق ساختار ولایی بر می خیزد و به خصوصیت آن بر می گردد. تجمع این جریان حول علم ولایت، نه امری ناشی از وقوع تصادف در جریان تقابل میان جناح های اسلامی که دقیقاً محصول ولایت است.
چسباندن راست افراطی به عنوان یک مولفه مستقل از قدرت به ولایت فقیه از زرادخانه تفکر اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی می آید و درست نیست ما تحول طلبان به باز تکرارش بر خیزیم. متاسفانه هنوز هم بیشترینه اصلاح طلبان بر این باورند که می توان به ولایت شکل نرمینه داد، راست افراطی را از آن جدا کرد و مثلاً چپ اسلامی و میانه روی به آن تزریق نمود. تحول طلب از اینرو بر خصلت ولایت فقیه چونان خیمه گاه این نظام تاکید دارد که با کلیت حکومت مبتنی بر دین مخالف است. مسئله ما تغییر دهی در بلوک قدرت نیست، بلکه وداع با اصل قدرت در این سیستم است.
2) دوم اما "بلوک" سازی است از ترکیب ولی فقیه و سپاه پاسداران. ما از نیمه های دهه 70 به درستی بر افزایش شتابناک سهم و نقش نهاد پاسدار انقلاب اسلامی در نظام جمهوری اسلامی انگشت گذاشتیم و در ادبیات خود گفتیم و نوشتیم که چنگال های آن در حوزه های نظامی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و عقیدتی همچنان و بیش از پیش بر جان این کشور فرو می رود و خواهد رفت. اشاراتی هم به مشابهت های آن با ارتش پاکستان نمودیم و البته نیز برای نشان دادن نقش فزاینده و مخرب آن. اینها همه درست بودند و هستند اما نه که به سپاه جایگاهی مستقل از ولایت داده شود، از آن منفک گردد تا حدوداً هم ارز همدیگر جابیفتد. قدرت یابی سپاه پاسداران همچون بازوی عملیاتی ولی فقیه در همه جهات، اساساً نتیجه و ناشی از تقویت قانونمند نهاد ولایت فقیه در این نظام بوده است و بس.
اتفاقاً در تعیین جایگاه واقعی پاسداران در قدرت جمهوری اسلامی نه بر مشابهات آن با ارتش پاکستان و با فاصلهای بیشتر با ارتشهای دو کشور ترکیه و مصر، بلکه دقیقاً باید بر تفاوتهای آنها با یکدیگر و خود ویژگیهایشان تاکید کرد که معرف و تعیین کننده موقعیت سپاه هم بیشتر همین تفاوت هایند. هنگام برشمردن اشتراکات این دو لازم است مشخصاً تصریح را عمدتاً بر تفاوت های آنها گذاشت تا استنتاج های سیاسی از نوع اینهمانی پدید نیاید. به نظر من، ناسیونالیسم پاکستانی – و ناسیونالیسمی باسمهای و بی ریشه - اعتبار خود را از علم کردن اسلام برای جدایی از مادر سرزمین هند گرفت. در ایران ما اما، سپاه پاسداران در پاسداری از انقلاب اسلامی است که فونکسیون خود را می یابد حال آنکه ارتش در همین جمهوری اسلامی با هر بزک و دوزک دینی هم که صورت گرفته باز نهایتاً با دفاع از مرزها و ایرانیت است که تشخص میپذیرد. اگر ارتش سر جایش خواهد ماند و تنها تصحیح و بازسازی خواهد شد چون ایران ناگزیر از ماندن است و نجات یافته از دست ولایت؛ سپاه اما ناچار به ادغام در ارتش است و از بین رفتنی زیرا که اسلام نمی تواند سیاددت بر حکومت را ادامه دهد.
بر تفاوت های این دو درنگ بکنیم. سپاه پاسداران قدرت حقوقی و حقیقی خود را از ولایت فقیه می گیرد ولی ارتش در پاکستان، تجسم قدرت حقوقی و حقیقی مستقلی است همچون چتری بر فراز قدرت نهادهای منتخب. در آنجا روحانیت بنیادگرا متکی بر ارتش عمل می کند و هر رئیس جمهور منتخب، بید لرزانی است در برابر باد و طوفانی که ستاد ارتش راه می اندازد. وگرنه، محکوم به برکنارشدن و حتی اعدام و ترور. در ایران ولی، این ولایت است همچون تجسد ایده انقلاب اسلامی که به سپاه میدان می دهد و آن را همچون بازوی اقتدار خود طی زمان مستمر به کار می گیرد و در مقاطعی از زمان نیز که لازم بیفتد در شکل چماق و بگونه زمخت وجودش را به رخ قدرت "عرفی" می کشد! فرماندهی سپاه جدا از اراده ولایت فقیه، فاقد اعتبار و قدرت عمل است و در آن، فرمانروای مقتدر و تعیین کننده ای مانند رئیس ستاد ارتش پاکستان، شکل گرفتنی نیست! اینجا ولی فقیه است که به یک شماره مهره های فرماندهی را عزل و نصب و جابجا میکند.
منظور این است که در استنتاج مشخص از نسبت نهادهای قدرت در ایران، تمرکز باید بر ولایت فقیه باشد و سپاه صرفاً از زاویه بازو بودن برای ولایت زیر ضرب رود و نه که علیرغم هر اختیار نظامی، امنیتی، اقتصادی و سیاسی ای که دارد پای مستقلی از "بلوک قدرت" تلقی شود. بر خطر بروز دو گرایش در سپهر سیاسی کشور باید تاکید داشت. یکی تز خطرناک – و راستش مشکوک! – کسانی همچون امیر احمدی که می گویند چون سپاه است رقم زننده قدرت آینده ایران پس لازم است که در برابر "آخوند"ها تقویت شود و با تشریف بردن آقایان به قم هر چه زودتر به حالت عرفی درآید! دیگری نیز تزی که، تصور (توهم) دارد تمرکز باید بر تضعیف سپاه گذاشته شود و به پادگان برگردد تا بتوان ولایت فقیه را به نرمینگی رساند! آخر ولایت فقیه کی حاضر می شود خود را از اصلی ترین بازوی حمایتی خویش محروم کند؟!
نتیجه اینکه تا ولایت تشریف دارد سپاه هم موجود است! ولایت که برود، سپاه نیز ناگزیر از ادغام در ارتش می شود! مبارزه برای سکولار دمکراسی در ایران، از تمرکز مبارزه با ولایت فقیه می گذرد. و این تمرکز یابی، نه تصمیمی خود خواسته، بلکه ناشی از منطق ساختار قدرت حاکم در همانی که هست: یعنی، ولایت فقیه و نه "بلوک" تراشی های ناچسب برای آن. اندیشه اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی، همان اندازه به چنین "بلوک" سازی ها نیاز دارد که نیروی تحول خواه گذر از این نظام محتاج احتراز جستن از افتادن به چنین دامی! اهمیت این فرمولبندی و حساسیت بر روی آن از همینجاست و در واقع و به یک اعتبار مبنای تحلیلی مشی سیاسی تحول خواهانه از قدرت. وقتی در کمیسیون همگی معتقدیم که داریم سند گذر از جمهوری اسلامی را برای حزب می نویسیم خصلت بندی قدرت واقعی را هم می باید درهمانی تبیین کرد که حقیقت دارد. حقیقتی که واقعیتها آشکارا مدلل و مدلول آنند.
افزودن دیدگاه جدید