تردید در قاعده، ساختارشکنی استثنا - ادامه
جودی فاج (Judy Fudge) و رزماری اوون (Rosemary Owen) نیز، به سیاق محققان عرصۀ حقوق، ایده کار بی ثبات همچون یک پدیده جدید در حیات سرمایه داری را مورد تردید قرار داده اند. آنها این گزاره را پیش می کشند که که "کشف" کار بی ثبات در دهه 1980 با کاهش "مناسبات استخدامی استاندارد" در میان مردان همراه بود، زیرا زنان حتی قبل از آن نیز اشکالی از بی ثباتی شغلی را تجربه کرده بودند. به گفته فاج و اوون، ادعای جدید بودن کار ناپایدار نتیجه یک رویکرد چشم بستۀ جنسیتی است که توسط محققان و سیاست گذاران اتخاذ شد. اینها بودند که به "مناسبات استخدامی استاندارد" به عنوان یک قاعده نگاه می کردند، در حالی که این مناسبات در واقع تنها گروه خاصی از کارگران مرد را که به کار در بخش تولیدات سنگین اشتغال داشتند، مشخص می کرد. گسترش کار بی ثبات همراه با به اصطلاح "زنانه شدن جهانی کار" موجب تغییراتی در هنجارهای قانونی شده است. فاج و اوون با مطالعۀ رابطۀ بین کار بی ثبات و تغییر هنجارهای قانونی نشان میدهند که قوانین و سیاستهای ملی در طول تاریخ نقشهای جنسیتی در کار را وسیعاً و عمیقاً تقویت کردهاند: بر اساس این قوانین زنان شاغل معمولاً در مشاغل موقتی تر، بی ثبات تر و متزلزل تر استخدام می شده اند.
ایده "مدل اشتغال استاندارد" همچون یک قاعده، در سطح تجربی نیز با مطالعاتی که بر دیدگاه جنسیتی-تاریخی اتکا دارند، دستخوش تردید و نفی شده است. این مطالعات با بررسی تجربه زنان و مهاجران در کار بی ثبات وجود اشکال تولید و شرایط کاری مختلف اما همزمان را در هر دو دوره فوردیسم و پسافوردیسم، و درجات این اشکال را نشان می دهند. صفیه الیسه شوکت (Saffia Elisa Shaukat) به وضوح نشان داده که چگونه از دهه 1950 تا کنون، بی ثبات کاری شاخص شرایط کار و زندگی کارگران فصلی ایتالیایی، که به سوئیس مهاجرت کرده اند، بوده است. مطالعات خود من در مورد کارگران زن ایتالیایی در 60 سال گذشته نیز نشان داده است که تقسیم کار جنسی و تبعیض مبتنی بر جنسیت تا چه میزان در کانون و ذات جنسیتی کار بی ثبات قرار داشته است و شرایط کار زنان را در تمام بخشهای اقتصادی مشخص می کرده است؛ خواه در جوامع صنعتی و خواه در جوامع فراصنعتی.
قاعده مندی "استثنا"
از نقطه نظر جنوب جهانی، کار تقریباً همیشه کار بی ثبات بوده است. رونالد مانک (Ronald Munck) با نقد اصالت و اهمیت ایدۀ "پرکاریا" (بی ثبات کار) که گای استندینگ (Guy Standing) ابداع کرد*، سهم قابل توجهی را در درک نقش کار بی ثبات در طول تاریخ سرمایه داری فراتر از کشورهای غربی ادا کرده است. نقد مونک از نوشته های مربوط به کار بی ثبات (و بی ثبات کاران) یک نقد اساسی است: نقطه مرجع تجربی آن عمدتاً شمال محور است؛ زیرا، چنان که خود او تصریح می کند، "شمال جهانی شناخت اندکی از آنچه با اصطلاح "کار بی ثبات" توصیف شده، دارد در حالی که کار بی ثبات همیشه در جنوب جهانی معمول بوده است. از یک دیدگاه جهانی، از آنجا که فوردیسم/ دولت رفاه/ مدل کینزی «استثنائاتی بر قاعده» بودند، به عنوان مفاهیمی برای سنجش وضع در جنوب جهانی فاقد اعتبار و اهیت اند. با این حال، اهمیت دولت پسااستعماری در جنوب جهانی، در شکل دادن به تجربه جنوب از کار بی ثبات نمی تواند دست کم گفته شود."
عدم امکان ترجمه گفتمان کار بی ثبات به عنوان توصیفی عام از کار معاصر در مقیاس جهانی به وضوح در مواجهه با واقعیتهای جنوب جهانی پدیدار شد، زیرا مفهوم بی ثباتی - چه از نظر تحلیلی و چه از نظر سیاسی - در تقابل با افول فوریسم و دولت رفاه در شمال ساخته و پرداخته شده است. به گفته مونک، نیلسون-روسیتر و دیگران، مفاهیم بی ثباتی شغلی و کار بی ثبات، باید بر متن و زمینه ای فهمیده و مفهوم بخشی مجدد شود که در آن "مدل استخدام استاندارد" هرگز مبین مناسبات استخدامی استاندارد نبوده و برعکس، کیفیات غیررسمی کار همیشه معمول و مسلط بوده اند.
افزودن دیدگاه جدید