امروز یکی از عشق سخن می گفت
از قلب چند پاره اش،
گفت تکه ای از قلبش را
در غروبِ گندمزارها
کنار جوی که لبخند ماه
بر آن نشسته بود
نمی توانست پس بگیرد
و تکه دیگری از قلبش را
در گرگ و میش دریا
کنار بِرکه فراموش شده
از پرنده مهاجری که رفت وُ برنگشت
نتوانست پس بگیرد
تکه دیگری از قلبش را
در آتشبار خرمشهر،
در میان نخلهای سر بریده
که خون فواره می زد به کارون
نتوانست پس بگیرد
او اکنون با قلب چند پاره
در زیر مهتاب راه افتاده
حلقه طنابها را می شمارد
حلقه طنابها را
بر گردن نُه نفر آویختند
و در طلوع خونگرفته پس از باران
نهُ نفر دیگر را
از دار فرود آوردند
و حالا من معلق،
در میان زمین و آسمان
راه می روم
از عبور سایه ها می گذرم
بوی تندِ تنپوشِ سیاه و نوحهِ
شهر را گرفته
بویِ پونه و آویشن را از یاد بردم
روزهایِ استیصال و کشنده
پشت به پشت می گذرد
و من همچنان در ریشه هایم
تکرار میشوم
رحمان- ا ۱۶ / ۵ / ۱۴۰۱
افزودن دیدگاه جدید