قاتلین معصوم،
آنان که هرگز کسی را نمی کشند،
می دزدند کشتگان،
تا گم شوند نامها،
درچاله های بی نشان.
چاله ای آنجاست، پشت آن تپه،
غرق در سیاهی شبی تاریک.
سرد است و نمی، زده است پاییز،
مینشیند تیغۀ بیل بر خاک خیس،
تا بگشاید آن چاله،
که زندان کسی است.
می برند مردمانی در سکوت،
یک نام بر شانه های خویش،
تا آرام گیرد در خاک آشنا،
جوار گندمزار، همسایه یار،
جایی که شود میعادگاه،
بماند، بترساند، بشوراند.
افزودن دیدگاه جدید