رفتن به محتوای اصلی

معنای «همه با هم»؟

معنای «همه با هم»؟
آموزهاي انقلاب بهمن!،" همه با هم " يا " همه با من "

بیش از چهار ماه از جنبش انقلابی "زن، زندگی، آزادی" می گذرد. این جنبش طی مدتی کوتاه بسیاری از مفاهیم را دگرگون و تثبیت نمود. احترام به زن، موضوع حجاب و شکسته شدن اتوریته نظام و رهبر مستبد آن علی خامنه ای در اذهان مردم برای حتی حکومتیان و.. را نهادینه کرد. اما ضعف پراکندگی نیروهای اپوزیسیون دموکرات، امکان به زیر کشیدن استبداد حاکم را به تاخیر انداخته است. در این دوره تلاش هائی از طرف جریانات مختلف صورت گرفته تا نیروی خود را هماهنگ نمایند. این تلاش ها می بایست با سنجیدگی و بدون دستپاچگی، شتاب گیرد. این پرسش که اپوزیسیون چپ و نیروهای دموکرات جامعه چگونه می توانند انرژی و توان خود را برای دستیابی به دموکراسی و عدالت اجتماعی هماهنگ، همصدا، متحد و نیرومندتر کنند، فرا روی تمامی جریانات سیاسی ایران و همه فعالانی که دل در گرو آزادی و عدالت دارند، قرار گرفته است. در پاسخ به این پرسش و روش همبستگی و اتحاد، بحث هائی نیز پیرامون شعار "همه با هم" داغ شده است. این شعار به دلیل نداشتن درک یکسان از آن با دو برداشت متفاوت روبروست. گروهی آن را یک انحراف بزرگ می دانند، در مقابل این نظر، نیروهای دیگری هستند که چشم بستن روی این شعار را یکی از عوامل پراکندگی می بینند. در نظر داشتم در این مورد برداشتم را بنویسم. در مراجعه به مطالب پیشین خود به مقاله ای برخوردم که دقیقا ۱۸ سال پیش در سالگرد انقلاب، ۲۲ بهمن سال ۱۳۸۳ پیرامون این مساله نوشته و منتشر نمودم. مرور دوباره اش مرا بر آن داشت که برای پرهیز از دوباره کاری و به دلیل انتشار آن در سال ها پیش و همچنین مضمون قابل دفاع بسیاری از احکام آن در امروز، به انتشار دوباره اش بیاندیشم به این امید که بتواند به بحث بیشتر در این زمینه دامن زند. با این توضیح که شعار «رفراندم براي قانون اساسي جمهوري اسلامي و تشکيل مجلس موسسان» که ۱۸ سال پیش در این نوشته مورد تاکید قرار گرفته است، نسبت به خواست مردم ایران که با حضورشان در خیابان به جمهوری اسلامی نه گفته اند، امروز پاسخگو نیست و گامی است به عقب.

آموزهاي انقلاب بهمن!
" همه با هم " يا " همه با من "

۲۶ سال از انقلاب بهمن ماه سال ۱۳۵۷ مي گذرد. انقلابي که مردم ايران جان هاي بس گراني نثارش کردند ، حاصل آن به نام مردم ، اما به کام نابکاران سياهکار شد. از همان نخستين روزهاي انقلاب، زماني که خورشيد آزادي از درون سالهاي سخت اختناق سر بر کشيد و بر دشت و دامان ديار ما روشنايي بخشيد و در پي فتح ميهن، به تن سرد بهمن گرما و جان دميد، هنوز لبخند ها بر لب ها نشکفته بود که جغدهاي شوم بر آمده از کهنه حجره هاي قرون، بر بام خانه و کاشانه مان ايران، بال گشودند تا مردم تازه رسته از چنگ سلطنت را بار ديگر به سوگواري عزيزانشان بنشانند.

از آن روز تا کنون اين تازه قدرت يافتگان دمي از تعرض بازنمانده اند. هنوز از راه نرسيده به حريم زنان تجاوزو سپس به حقوق شهروندان تعرض شد. بر صندلي قدرت جا خوش نکرده، توپ ها و تانک هاي آنان از زمين و آسمان خواب از چشم مردم سنندج ربود. رفراندم جمهوري اسلامي به سبک و سياق خودشان بر گزار شد و در فضاي تب و تاب انقلاب، خسته ازآن بيداد و استبداد ، ۹۸ در صد مردم شرکت کننده درانتخابات به جمهوري اسلامي راي دادند.

از آن پس تا کنون اين حکومت تا تيغ اش بريده است از فشار و سرکوب دمي نياسوده است. ابتدا تصفيه از درون حکومت آغاز شد. نهضت آزادي از قدرت رانده وسرکوب در جامعه تشديد شد. يورش به مجاهدين خلق نقطه آغاز سرکوب سازمان يافته حکومت بود. سپس جريان هاي چپ يکي در پي ديگري از زير تيغ گذشتند. اوج کشتاردر سال ۱۳۶۷ صورت گرفت. در آن سال چندين هزارزنداني سياسي مجاهد و چپ به خشن ترين و وحشيانه ترين شکل قتل عام شدند. ازآن پس نيز سرکوب - هر چند کم دامنه تر- ادامه يافته است.

اين که امروز آمار کشته ها و تلفات در قياس با دهه پيش کمتر شده است، به رشد وآگاهي و مقاومت مردم از سويي و ناتواني حکومت در پيشبرد سرکوب از سوي ديگرمربوط مي شود. جمهوري اسلامي طي ۲۶ سال حاکميت سياه خود ضربات جبران ناپذيري به مردم و جريانات سياسي وارد کرده است. اما همزمان و با گذشت زمان، خود نيز کوچک و کوچک تر شده است. نه تنها اکثريت مردم ايران روي از او برتافته اند، بلکه بخش زيادي از حکومتيان نيز از گردونه نيروهاي "خودي" خذف و از قدرت سياسي بيرون رانده شده اند. نيروي حکومت در بالا ضعيف تر وفاصله آن از مردم عميق تر شده است.امروز به نظر مي رسد اين گفته که بزرگ ترين امتياز رژيم در ناتواني اپوزيسيون ترقي خواه است، چندان بي پايه نباشد. با درد و افسوس شاهد آنيم که اين را خود اپوزيسيون ترقي خواه هنوز به خوبي در نيافته و به راهيابي نپرداخته است.

تا کنون از آموزه هاي انقلاب بهمن سخن بسيار گفته شده است. هرکس و هر جريان بسته به شرايط و اوضاع و احوال مساله اي را برجسته کرده و نتيجه اي گرفته است. در بسياري از اين بررسي ها آموختني کم نيست. من در اين ياداشت مي کوشم تا به چند نکته برجسته شده در ذهنم که بي ارتباط با شرايط کنوني نيست ، اشاره کنم:

«همه با هم» يا «همه با من»

شايد بتوان يکي از قوت هاي انقلاب را حضور وسيع مردم در آن دانست. حضور گسترده و مليوني مردم در انقلاب مهمترين عامل سرنگوني سلطنت پهلوي بود. خميني بعنوان بالاترين و قدرتمندترين اتوريته انقلاب زير عنوان شعار "همه با هم" جريانات سياسي ومردم ايران را به ميدان مبارزه فراخواند. آنچه که خميني از اين شعار مي فهميد و به آن عمل مي کرد شعار "همه با هم" نبود. مضمون اصلي و واقعي شعار او "همه با من" بود. خميني همه را زير چتر سياست خود فرامي خواند. او فرمان صادر مي کرد و از بقيه اطاعت مي خواست. نفي شعار "همه با هم" که امروز نه تنها باب، بلکه فضيلت نيز شده است و بعضا آنرا "درس بزرگ انقلاب بهمن" مي پندارند، ريشه در نگاه انزواجويانه و سکتاريستي از حرکات اجتماعي دارد. جوهر اصلي پيام"همه با هم" به معناي اتحاد است که امروزکيميا ست. شرط اول آن در درجه نخست داشتن هدف و سياست روشن است. در درجه دوم نيازمند تفاهم آن مجموعه اي است که "همه" از گرد آمدن تک تک آن جمع شکل مي گيرد. و بالاخره اهميت دارد جريانات وگرايشات که از جمع آنها " همه " ساخته مي شود، هر کدام داراي هويت سياسي روشن و برنامه مشخص باشند. اين سه شرط، سه پايه و سه ستوني است که شعار «همه با هم» مي تواند بر آن استوار شود. زماني که قرار است "همه" گردهم آيند، اين "همه" حول کاري معين و تحقق سياست و برنامه اي مشخص مي توانند اجتماع کنند. بدون هدف و سياستي روشن، هر تجمعي بي حاصل و سر درگم مي ماند. از سوي ديگر اگر قرار است "همه با هم" باشند لازمه "با هم" بودن تفاهم و انعطاف است. افزون بر اينها، مشارکت جريانات در يک حرکت عمومي نافي هويت سياسي تک تک آنها نيست. اهميت روشن بودن هويت سياسي اين است که به مردم امکان مي دهد با آگاهي دست به انتخاب بزنند.

عقل هاي کل و حقيقت هاي مطلق، آفت جان "با هم" بودن است. بي جهت نيست که خميني از شعار"همه با هم" درک و برداشت"همه با من" را داشت. دليلي ندارد که حقيقت آسماني خميني توسط نيروهاي زميني تعديل شود. وجه ديگر اين حقيقت آسماني، درک مطلق گرايي بر روي زمين است که به دليل اين که حقيقت زميني را در دست دارد "همه با هم" را بعنوان درس بزرگ انقلاب نفي مي کند. اين درک نيز در عمل مدافع سرسخت شعار "همه با من" است. تنها تفاوت اين دو انديشه به هويت اين "من" ها باز مي گردد. يکي نماينده خداوند ا‌ست بر روي زمين و ا‌ز آسمان حقيقت به او نازل شده است، ديگري حقيقت را درروي زمين به نمايندگي از طرف مردم و در پرتو جزم انديشي ايدئولوژيک و با تکيه بر"اصول" ابدي کشف کرده است. يکي با الهام از اين شعار نيروي مليوني مردم را متفرق کرد و ديگري با ايستادن براين فکر نه تنها امکان گسترش خود را سد مي کند، بلکه نيروهاي محدود خود را نيز پراکنده و به فرقه اي جدا از ديگران تبديل مي نمايد. پايبندي به شعار «همه با من» جريانات سياسي را به سکت هاي جدا از هم و به سمت تلاشي مي کشاند.

در حرکات اجتماعي و مبارزه سياسي بسيج وسيع ترين نيرو براي تحقق هدف، شرط موفقيت آن حرکت است. آن نيرويي که با سياست ها و روش هاي مناسب چنين شرايطي را بتواند فراهم کند بيشتر مي تواند مورد اقبال مردم قرار گيرد. و اين چيزي است که بسياري از جريانات سياسي کشورمان ناديده مي گيرند. اين جريانات شيپور را از دهانه گشادش مي نوازند. جنبش سياسي ايران از تفرقه و پراکندگي در رنج است نه از کار مشترک. از جدايي و بر هم بودن آسيب ديده است نه از با هم بودن.

تاريخ دو دهه اخير سرشار است از تجزيه ها و گسيختگي ها. ما يک نمونه (با تاکيد مي گويم) يک نمونه از کار مشترک "همه با هم" را تجربه نکرده ايم.‌ " همه با من " را خواسته ايم، اما همه با خميني را تجربه کرده ايم. درک ما نيروهاي چپ و ترقي خواه بي شباهت به درک خميني از اين شعار نيست. تفاوت اينجاست که او توانست "همه با من" را عملي کند، اما ما با اين شعار واين درک پراکنده تر شده ايم. جرياني که اين شعار را به معناي درست آن (و نه واژگونه) نمي پذيرد، از کار جمعي و تن سپردن به الزامات آن هراس دارد. کساني که خود را عين حقيقت مي دانند ضرورتي به کار مشترک با ديگران نمي بينند. دليلي ندارد حقيقت مطلق خود را با کار مشترک خدشه دار کنند. اين طرز تفکر تنها اقداماتي را قابل قبول و درست مي داند که خود – وارث حقيقت ناب – در مرکز آن باشد و سياست آن را تعيين کند. در بهترين حالت ديگران را به اتحاد حول خود فرا مي خواند. البته هستند کساني که به اين نيز رضايت نمي دهند و همين را "همه با هم" مي دانند. حتي پس از تعيين سياست خود، بازهم از ميان داوطلبان دست به گزينش مي زنند تا به اصطلاح صف ها درهم نريزد. به سبب اين گونه انديشيدن است که در مقابل جمهوري اسلامي، نيروي چشم گيري نتوانسته برآمد کند. بزرگترين گردهمايي و تجمع نيروهاي اپوزيسيون درصد بسيار ناچيزي از مردم ناراضي از جمهوري اسلامي را نمايندگي مي کند. به دليل همين طرز فکر "همه با من" در کار مشترک، هنوز نزديکترين نحله هاي سياسي به يکديگر و منعطف ترين و باز ترين آنها، نتوانسته اند قانونمندي کار مشترک را به شکل شايسته اي رعايت کنند. نتيجه چنين نگرشي، پراکندگي نيروي بسيار وسيع اپوزيسيون ترقي خواه است. جرياني که اين ضعف بزرگ را نمي ببيند و براي آن در حد خود چاره انديشي نمي کند، اما درشيپور نفي سياست "همه با هم" مي دمد و آن را به عنوان درس بزرگ انقلاب در برنامه تدريس سياسي خود مي گنجاند، اگر ازبيماري سکتاريسم در رنج نباشد، حداقل از سياست چندان بهره اي نبرده است.

يکي از آموزه هاي انقلاب بهمن براي من رد سياست "همه با من" است.

برخي سياست ها در شرايطي مي توانند قابل قبول و در شرايطي ديگر مردود باشند. سياست "همه با من" هم ديروز، هم امروز و هم فردا مردود است. بنياد چنين تفکري نفي تمام عيار فکر وانديشه ديگران و قرار دادن خود در مرکزعالم بعنوان تنها وارث حقيقت است.

آري، حضوروسيع و مليوني مردم در انقلاب نقطه قوت آن بود. مشارکت گسترده و بي سابقه مردم بيش از هر چيز حاصل حکومت محمد رضا شاه و سلطنت پهلوي بود. مردم شاه و دم و دستگاه سلطنت را نمي خواستند. اقشار گوناگون مردم با ايده ها و خواست هاي متفاوت و منافع اقتصادي مختلف تحت فشار بودند. در چنين اوضاعي شعار "مرگ بر شاه" به دليل عام، روشن و ملموس بودن آن، بسرعت زبان مشترک مردم ناراضي و سرکوب شده جامعه شد و جنبش وسيعي حول آن شکل گرفت. در جريان اين حرکت خميني به اعتبار ايستادگي اش در برابر شاه و بر زمينه پيوند مذهبي مشترک با مردم، توانست به سرعت نظر مردم را جذب و اعتماد آنان را جلب نمايد. با قدرت گيري خميني شعار استقلال ، آزادي و جمهوري اسلامي که مدتي پس از شعار مرگ بر شاه طرح شد، به اعتبار اتوريته خميني پذيرفته شد و ابهام آن در سايه قرار گرفت. روشني و صراحت در شعار نفي که جنبشي حول آن سر بر آورد، قوت انقلاب بود. به همان گونه که ابهام در شعارهاي اثباتي بلاي جان و ضعف اساسي آن بود. آنچه که بعدا بر اساس استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي پي ريخته شد با آنچه که مردم از آن مي فهميدند کاملا تفاوت داشت. خميني و دستگاه روحانيت با ديکتاتوري درافتاده بودند، اما بيش از آن با آزادي در ستيز بودند. با هر چه مدرن و امروزي بود مخالفت داشتند. سرمايه داري را بدلیل جنبه هاي مدرن آن نفی می کردند. مخالفت خميني با شاه در ابتدا بخاطربرخي رفرم هاي مدني براي زنان بود که سبب تبعيد او شد. محمد رضا شاه پهلوي چنان خفقاني ايجاد کرده بود که هر ستيزي با او ارزش توليد مي کرد. در قدرت گيري خميني و دستگاه روحانيت بيش از هر چيز رژيم پهلوي نقش داشت. رژيم جمهوري اسلامي زاده رژيم سلطنت بود و پاسخي به زورگويي ها و قلدرمنشي آن. در هيچ نقطه اي از جهان زماني که حق راي آزاد وجود داشته است انقلابي رخ نداده است.

نيروهاي چپ و دموکرات جامعه نيز که از سويي در مرکز تهاجم و سرکوب رژيم شاه قرار داشتند و بسيار بيشتر از ساير نيروها آسيب ديده بودند، نتوانسته بودند تجاربشان را جمعبندي کنند. از سوي ديگر عموما تحت تاثير ايدئولوژي و ديدگاههايي قرار داشتند که مخالفت جريان هاي ارتجاعي و سنتي با شاه و ضديت آنها با امپرياليسم را در راستا و در خدمت ترقي و سوسياليسم مي پنداشتند. از اينرو خوش باورانه نقش و وظيفه خويش را نا گفته به اين جريان ضد آزادي سپردند و نتوانستند با برنامه سياسي مستقل و روشني برآمد کنند.

نتيجه اين که:

همانگونه که ديکتاتوري شاه اقدامات رژيم جمهوري اسلامي را توجيه نمي کند، آزادي ستيزي جمهوري اسلامي هم حقانيتي براي هيج نيرويي به ويژه جريان سلطنت ايجاد نمي کند. نيروي سلطنت را از اين نظر مورد تاکيد قرار مي دهم که امتحان خود را در قدرت داده است، اما همچنان ارث و ميراث سلطنت پهلوي را رها نمي کند. افزون بر اين هنوز در برنامه هاي پيشنهادي خود جوهر دموکراسي يعني حق انتخاب و عزل را نمي پذيرد و براي ارث ارزش معنوي قائل است.

ديگر اينکه انقلاب بهمن نشان داد در تحولات بزرگ، اعمال قدرت و نيرو نقش تعيين کننده اي دارد. شاه را جنبش مردم به زير کشيد و ارتش و گارد شاهنشاهي را بسيج و حرکت مليوني مردم در خيابانها فلج کرد. جمهوري اسلامي نيزاز اين قاعده جدا نيست. با فشار و مبارزه يکپارچه و مليوني مردم اين رژيم از قدرت کنار زده مي شود، اما مردم حول شعارهاي عام و ملموس مي توانند در ابعاد وسيع و توده اي به ميدان کشيده شوند. من فکر ميکنم امروز آن خواست و شعاري که بيش از ساير خواستها امکان به ميدان کشاندن مردم را دارد، شعار رفراندم براي قانون اساسي جمهوري اسلامي و تشکيل مجلس موسسان است. اين شعار از آنجا که در شکل نرم و حقوقي و در مضمون راديکال است ، امکان فرا گير شدن را دارد.

و بالاخره انقلاب بهمن به ما مي آموزد که شکل گيري يک جنبش وسيع و مليوني عليه حکومت گر چه بسيار لازم و ضروري است، اما بخودي خود و به تنهايي به استقرار دموکراسي نمي انجامد. شکل گيري جنبش هاي مردمي توجه به برنامه هاي سياسي و حساسيت نسبت به برنامه ها را بالامي برد. نيروهاي چپ و دموکرات کشورمان اگر مي خواهند مهر دموکراسي را بر پيشاني تحول آينده بنشانند، موظف اند در يک اتحاد بزرگ پا به ميدان گذارند. استقرار دموکراسي تنها با مشارکت نيروهاي دموکرات و در جريان مبارزه دست يافتني است. غيبت در اين ميدان راه را براي آلترناتيوهاي ديگر باز مي کند. برنامه جريانات سياسي در اين پروسه است که پذيرفته يا توسط مردم کنار مي رود. خميني و روحانيت طرفدار او در جريان انقلاب و در غياب برنامه هاي نيروهاي مترقي توانستند به آلترناتيو بي چون و چراي رژيم تبديل شوند. از اينرو ارائه يک برنامه روشن و حضور متحدانه در مبارزه راه را بر توده اي شدن اين برنامه ها واستقرار دموکراسي مي گشايد.

محمد اعظمي
۲۲ بهمن ۱۳۸۳

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید