رفتن به محتوای اصلی

طلسم

طلسم
سرزمینم،
 بیگمان طلسم ات کرده اند، شیاطین،
که هرکه نظر کرد در تو،
هر که شد چند گاهی سوار،
 بر توسن ات،
نامید خویش راصاحبت،
تاخت به مردم ات،
وندید تو را،
جز طعمه ای درشت وچرب.
وهر زمان که بر خاستی،
 تابشکنی طلسم ورها کنی خود،
سیاه شد اسمانت،
 از پرواز لاشخور های کمین کرده.
 
وسایه های شومشان،
 گرفتند نور از برزن هایت،
تا پیکر زخمی تو،
گم کند مسیرش در تاریکی،
بتازند صاحبان جدید بر خون های، گرم تن ات،
وطلسم نشکند.
اکنون رسیده است بزنگاهی دیگر،
ودیگر بار امده اند به میدان،
مردمانت بامشت وجان،
رم کرده اند اسب ها.
 نزدیک است افتادن قدرت به خاک.
و بوی شیطنت می اید باز.
رها کرده اند کمینگاه، کرکس ها،
وجولان می دهند در اسمانت،
می بینی سایه سنگین،
چتر بالهایشان،
در دنیای مجاز، از ان سوی شیشه ها
اینان یکبار ضرب شستی،
گرفته اند از تو.
 وجای تیپایت هست  بر تن شان.
و باز است زخم هایشان،
 بر پیکرت هنوز.
این دلبستگان طلسم سرمایه،
 عزم سواری کرده اند دو باره، 
برای انتقام،
 دفن ارمان وعدالت،
سپردن خون ها به فراموش خانه.
این بیگانگان با گرسنگی،
،شکنجه وزندان،
 بسته اند.کمر به لوث ازادی،
 به حذف زحمتکشان.
سرزمینم، پر است تاریخ ات،
 از تجربه شکست.
نخور فریب.
بشنو فریاد جغرافیایت،
بنگر به خود.
 رسوا کن لاشخور های شیک.
  گر نشکنی طلسم این بار،
شاید نباشد فرصتی دگر،
 دیگر بار.
۱۴۰۱/۱۱/۲۳
س_خرم

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید