ایستاده است بهار در آستانه در.
دستش به کوبه نمی رود.
او می آید از دل زمستانی ،
که منجمد شد در آن ،
پاییزیی خونین.
وترسیده است.
ازازدحام جوانان خفته،
در عمق زخمها ی زمین یخ زده.
دیده است میهمانانی سرخ
در گردش اب،
که جاری بوده اتد زمانی،
در رگهای زنده.
و خوانده است باد،
در گوش اش،
[ ] ضجههایی که بودهاند
[ ] باوزش او، هم پرواز،
اری ترسیده است بهار.
میترسد ببلعد این میراث شوم،
جلوه او.
همچنانکه پا به پا میشود،
ودارد کلنجار با تردید خویش،
می شنود آوای خفته گان،
. از اغوش بسته زمین.
منتظریم بر آری از کوبه صدایی،
تا بگشاییم به رویت،
امید به زندگی، زیبایی وشادی.
آنچه که بود اماج ما،
و هماره هست،
ره آورد دامان تو.
بشنو ما را ،
ازعشقزاران سینه دشت.
واردشو ،رخ بنما.
بگو تا نفس بکشد خاک،
وبر آید از ان گرمای حیات.
فرمان بده به شکفتن جوانه،
ورقص شکوفه.
بیا امسال رنگین تر از هر سال.
تا بگیرد دنیای الوانت، رنگ ایمان ،
از سین، سفره های ،
گسترده بر سنگ.
بارش خروش مردم،
برنغمه های عاشقانه ات،
لبریز کند کاسه ترس خون پرستان.
و، رم کنند گماشتهگان پلیدی،
از درخشش قاب چهرههای زیبا ،
بر دیوار های گل افشان ات.
بیا.
وهم آواز کن نوخواهی ات،
.با رمزپنهان در گیسوان دخترکان
و مژده بده خاک گلگون را
به پایکوبی گامهای پیروز،
برسینه زخمی دشت های سبز،
که می اورند با خود، خبر فتح.
خبر بهار در بهار.
۱۴۰۱/۱۲/۹
س_خرم
افزودن دیدگاه جدید