بخش اول
توضیح
مطلب حاضر گزیدۀ مختصری است از رسالۀ "گذار از اقتدارگرائی به دموکراسی: درسهائی از رهبران سیاسی"، نوشتۀ آبراهام اف لونتال (Abraham F. Lowenthal) و سرجیو بیتار (Sergio Bitar). خود رساله هم مجموعه استنتاجاتی است از مصاحبه های مفصل با 13 تن از رهبران 9 کشور، که همگی تجربۀ گذار به دموکراسی را زیسته و در هدایت آن نقش بارزی داشته اند. مجموعه مصاحبه ها در سپتامبر سال 2015 در کتاب قطوری زیر عنوان "گذار دموکراتیک: مصاحبه با رهبران جهان" انتشار یافته است. مصاحبه شدگان:
- فلیپه گونزالس (Felipe González)، رئیس جمهور اسپانیا از سال 1982 تا 1996،
- فردریک ویلم د کلرک (Frederik Willem de Klerk)، رئیس جمهور افریقای جنوبی از سال 1989 تا 1994،
- تابو مبکی (Thabo Mbeki)، رئیس جمهور افریقای جنوبی از سال 1999 تا 2008،
- بشارالدین یوسف حبیبی (Bacharuddin Jusuf Habibie)، رئیس جمهور اندونزی از سال 1998 تا 1999،
- فرناندو هنریک کاردوسو (Fernando Henrique Cardoso)، رئیس جمهور برزیل از سال 1995 تا 2005،
- پاتریسیو آیلوین (Patricio Aylwin)، رئیس جمهور شیلی از سال 1990 تا 1994،
- ریکاردو لاگوس (Ricardo Lagos)، رئیس جمهور شیلی از سال 2000 تا 2006،
- جری جان راولینگز (Jerry John Rawlings)، رئیس جمهور غنا از سال 1993 تا 2001،
- جان آگیِکوم کوفور (John Agyekum Kufuor)، رئیس جمهور غنا از سال 2001 تا 2009،
- فیدل راموس (Fidel Ramos)، رئیس جمهور فیلیپین از سال 1992 تا 1998،
- تادوش مازوویسکی (Tadeusz Mazowiecki)، رئیس جمهور لهستان از سال 1989 تا 1991،
- الکساندر کواسنیوسکی (Aleksander Kwasniewski)، رئیس جمهور لهستان از سال 1995 تا 2005،
- ارنستو زدیلو (Ernesto Zedillo)، رئیس جمهور مکزیک از سال 1994 تا 2000،
بوده اند.
در مطلب حاضر ابتدا مقدمه و سپس فصل نخست رساله، زیر عنوان "نمای کلی 9 نمونه گذار موفق" از نظر خوانندگان می گذرد. متعاقباً فصل دیگری از رساله که به "چالشهای مکرر گذار" اختصاص دارد، تقدیم خوانندگان خواهد شد.
مقدمه
جنبشهای مخالف که اغلب خواهان دموکراسی اند، رژیمهای اقتدارگرا را در کشورهای مختلفی مانند مصر، تونس، یمن، میانمار، ... به چالش کشیده اند. اکنون برخی از این رژیمها جا سپرده اند و برخی دیگر قاعدتاً جا خواهند سپرد، زیرا رژیمهای غیردموکراتیک در شرق و غرب آسیا، شمال و جنوب صحرای آفریقا، آمریکای لاتین و منطقۀ کارائیب با تقاضاهای فزایندۀ شهروندان برای مشارکت مواجه اند.
تحقق دموکراسی برای جایگزینی رژیمهای اقتدارگرا آسان و سریع نبوده است و در اکنون و آینده نیز چنین نخواهد بود. با این حال چندین دهه است که جریانهای خواهان تغییر، گاه در مواجهه با نیروهای مخالف [تغییر]، عموماً به سمت سیاستهای بازتر، مشارکت جویانه تر و پاسخگوتر حرکت کرده اند. امید و توقع شهروندان از استقلال فزایندۀ شخصی و ابراز وجود سیاسی، با سطوح بالاتر شهرنشینی، درآمد، تحصیلات و سواد تقویت شده اند. تکنولوژیهای نوین اطلاعات و ارتباطات، به نوبۀ خود، بسیج جنبشهای مخالف را تسهیل و شکل گیری توقعات گفته شده را تسریع کرده اند.
مردم در همه جا می خواهند صدایشان شنیده شود و به آن توجه شود. خواست ابراز وجود سیاسی موضوع گذار از رژیمهای اقتدارگرا به دموکراسی را در دستورکار بینالمللی گذاشته، مطالعه گذارهای دموکراتیک قبلی و چگونگی نیل به آنها را تا الزام روز ارتقاء داده است. این امر به ویژه مهم است، زیرا گذارهای پیروزمند قبلی به هیچ وجه اجتناب ناپذیر نبودند و حتی در بسیاری از موارد شگفت آور بودند.
رسالۀ حاضر از مصاحبه های ما با 13 رهبر سیاسی از 9 کشور استخراج شده. این رهبران همگی در پایان دادن به خودکامگی و ایجاد دموکراسی در کشور خود در ربع آخر قرن بیستم سهیم بوده اند. 9 کشور مورد نظر عموماً به حاکمیتی دموکراتیک – اگرچه به تفاریق و گاه ناقص، اما بدون بازگشت - دست یافتند.
تلاش برای گذار به دموکراسی در کشورهای دیگری شکست خورده است. ما بر روی این 9 مورد موفق مکث کرده ایم تا با نگاه رهبرانی آشنا شویم، که [اکثر آنها اکنون مدتها از مبارزات سیاسی حزبی کناره گرفته اند و] نقش بارزی را در هدایت کشورشان به دموکراسی به عهده داشته اند. ما می کوشیم اصولی را به دست دهیم که می توانند برای کسانی مفید باشند که میخواهند در گذارهای آتی به دموکراسی سهیم باشند.
ما با ترسیم برخی از خطوط کلی این 9 نمونه گذار می آغازیم و شباهتها و تفاوتهای اصلی آنها را برجسته می کنیم. بر چند زاویۀ دشوار، که مکرراً و به اشکال مختلف طرح شده اند، مکث می کنیم. سپس نشان می دهیم که رهبران سیاسی – هم حاکمان رژیمهای اقتدارگرا، که آماده حمایت از گذار به دموکراسی بودند، و هم رهبران جنبشهای اپوزیسیون، که هدفشان دستیابی به گذار بود - چگونه این مسائل تکراری را درک کردند و به آنها پرداختند. ما استراتژیهایی را که این رهبران پروردند و پیشه کردند، موانعی که با آنها روبرو شدند، و درسهایی را که می توان از تجربیات آنها آموخت، بررسی می کنیم. ما بررسی می کنیم که شرایط گذار در حال حاضر و در آینده، چه تفاوتی با شرایط اواخر قرن بیستم خواهد داشت، و این که این تفاوتها مبین چه چیزی می توانند باشند. ما با تشخیص ویژگیهای متمایز رهبری سیاسی، که در مصاحبه ها منعکس اند و مورد نیاز بسیار زمانۀ مایند، رساله را پایان می دهیم. رهبران به تنهایی نمی توانند دموکراسی به بار آورند، اما سهم آنان ضرور و حیاتی است.
نمای کلی 9 نمونه گذار موفق
- قریب به اتفاق این نمونه های گذار از اقتدارگرایی به دموکراسی، روندهای پردامنه ای بودند و نه رویدادهایی منفرد. لحظات چشمگیری که مبین تغییری مشهود اند – همچون روی کار آمدن نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی، برآمد قدرتمند مردم در فیلیپین، پیروزی قاطع کمپین «نه» در همه پرسی سال 1988 شیلی، یا شکست شگفتانگیز کمونیستهای لهستانی در انتخابات نیمه آزاد سال 1989 - توجه بسیاری را به خود جلب کردند. اما گذار در این کشورها و در دیگر کشورهای نه گانه به تدریج و در مدت زمان قابل توجهی تحقق یافت. رویدادهای نمادین می توانند نقشی حیاتی در تسریع گذار داشته باشند و همچون نمادی برای تحول سیاسی عمل کنند، اما راه به سوی دموکراسی سالها قبل از این رویدادهای نمادین آغاز می شود (و تا سال ها بعد ادامه خواهد داشت). آنان که می خواهند مسیر گذار به دموکراسی را پیشه کنند، یا به حمایت از آن برخیزند، باید این را در نظر داشته باشند.
گذار معمولاً از زمانی به مراتب پیشتر از لحظه فراموش ناشدنی پایان رژیم استبدادی سرچشمه می گیرد. اولین گامها به سوی گذار اغلب بی سروصدا و نامحسوس برداشته می شوند: شاید در اپوزیسیون سیاسی، شاید درون خود رژیم استبدادی، و شاید هم در جامعه مدنی یا در محیطی دیگر.
این مراحل پیشاگذار - که غالباً احزاب سیاسی، گروههای مطالعاتی، اندیشکده ها، اتحادیه های کارگری، جنبشهای زنان و دانشجویی، و سایر سازمانهای غیردولتی را درگیر می کنند - به ایجاد یا تعمیق مناسبات شخصی و تقویت اعتماد در میان مخالفان مختلف در جنبشهای اپوزیسیونی کمک شایانی کرده اند. در برخی موارد، این مراحل ارتباطات و مراودات را نیز بهبود بخشیده و درک متقابل چهرههای رژیم اقتدارگرا و رهبران اپوزیسیون را تسهیل کرده اند.
- روند گذار، پس از شروع، با سرعتهای مختلف، با پیشروی و عقب نشینی، و اغلب با زیگزاگ پیش می رود. رویدادهای نامنتظره می توانند تأثیرات عمده ای بر این روند داشته باشند. رئیس جمهور منتخب برزیل، تانکردو نِوِس (Tancredo Neves)، که به عنوان نامزد جنبش اپوزیسیون در انتخابات غیرمستقیم سال 1985 انتخاب شده بود، در آستانه روی کار آمدن به عنوان اولین رئیس جمهور غیرنظامی پس از دو دهه حکومت نظامی، دچار یک بیماری مرگبار شد. مبتنی بر توافق سیاسی ای که برای جلب مخالفان به انتخابات حاصل شده بود، مرگ نِوِس منجر به ریاست جمهوری نامنتظرۀ خوزه سارنی، معاون منتخب ریاست جمهوری، شد. خوزه سارنی، یک چهره غیرنظامی محافظه کار از دوران رژیم کودتا بود. این رویداد ظاهراً روند گذار را کند کرد، اما در اساس آن را سرعت بخشید. توطئه ترور نافرجام آگوستو پینوشه توسط افراط گرایان چپ در شیلی در سال 1986، اپوزیسیون دموکراتیک را ناگزیر به تبری و جدائی قطعی از خشونت گرایان کرد. ترور لوئیس کاررو بلانکو (Luis Carrero Blanco) در اسپانیا، کریس هانی در آفریقای جنوبی و بنینو آکینو - رهبر اپوزیسیون سیاسی رژیم فردیناند مارکوس در فیلیپین، که هنگام بازگشت از تبعید به مانیل در سال 1983 بر روی باند فرودگاه کشته شد – لزوم انتخابهای سیاسی مهم را صراحت بخشیدند. فروپاشی دیوار برلین در سال 1989 - و تغییرات متعاقب آن در داخل اتحاد جماهیر شوروی و سرانجام فروپاشی آن - زمینه را برای گذار در لهستان و نیز آفریقای جنوبی اساساً تغییر داد. بحران مالی آسیا در سالهای 1997-1998 موجب تضعیف محسوس سوهارتو در اندونزی شد. رهبران سیاسی این کشورها هیچ یک از این رویدادهای غافلگیرکننده را پیش بینی نکرده بودند. این رویدادها، که بسیاری شان موانع پیش بینی نشده ای را در راه گذار عیان کردند، نیازمند پاسخهای زیرکانه ای بودند، اما امکان دستیابی به دموکراسی را به هرز ندادند.
- در موارد نادری، رژیمهای اقتدارگرا ناگهان فروپاشیدند: در مواجهه با بحران اقتصادی، مانند اندونزی در سال 1998، یا خشم مردمی ناشی از رویدادهای تحریک کننده ای مانند ترور آکینو و به دنبال آن انتخابات "زودهنگام" به شدت تقلبی که توسط مارکوس در سال 1986 برگزار شد. با این حال، حتی در این موارد استثنایی، یک روند پردامنۀ بسیج اجتماعی علیه رژیم، که مبتنی بر آن مذاکرات ضمنی یا صریحی [بین رژیم و اپوزیسیون] انجام شد، به دستیابی به توافق حول اصول و رویه های لازم برای امکانپذیر کردن حاکمیت دموکراتیک انجامید. دموکراسیها مستقیماً از میان خیابان پدید نیامدند، اما خیابان در پدید آمدن دموکراسیها تأثیرگذار بود.
- سالها طول کشید تا اکثر این نمونه های گذار به بلوغ برسند و نهادینه شوند. در برخی از کشورها - از جمله برزیل، شیلی، فیلیپین، لهستان، آفریقای جنوبی و اسپانیا - برای پایان دادن به حکومت اقتدارگرا به سالها فشار از سوی جنبشهای اپوزیسیونی نیاز افتاد. گذار روندی است با مراحل متعدد و گاه هم توأم باشکست. در آفریقای جنوبی، غنا، لهستان و برزیل، رژیمهای اقتدارگرا (یا بخشهایی در درون آنها) به انگیزۀ تقویت مشروعیت بینالمللی شان یا در پاسخ به فشارهای خارجی، با عناصر معتدل اپوزیسیون تماس گرفتند و مناسباتی را با نیروهای مخالفی که مایل به مذاکره برای گذر از آن رژیم ها بودند، برقرار کردند. برای نمونه، در اسپانیا، آفریقای جنوبی و لهستان، روند پایدار گفتگو و مذاکره میان طرفین از درون درگیریهای طولانی مدت بین آنها برخاست، در حالی که هر از گاه با نمایش قدرت توسط این یا آن یا هر دو طرف هم همراه می شد. این مذاکرات منجر به تثبیت برخی ضوابط شد و امکان تکوین تدریجی اصول و قواعد پایه ای تعامل را فراهم آورد؛ کیفیتی که حمایت گسترده ای را نصیب جنبشهای دموکراتیک کرد و نهایتاً به انتقال قدرت انجامید.
- این نمونه های گذار دارای برخی ویژگیهای مشترک اند، اما هر یک از آنها آغاز، توالی و مسیر ویژۀ خود را داشته است. برخی شان در شرایطی شکل گرفتند که یک دیکتاتوری فردی با حمایت نیروی نظامی بر کشور حاکم بود (اسپانیا، اندونزی و فیلیپین). در برزیل و شیلی حکومت نظامی نهادی وجود داشت و در غنا یک مستبد کاریزمایی در رأس یک دولت شبه نظامی حکومت می کرد. سیستم حزبی در مکزیک و لهستان، اگرچه از انواعی بسیار متفاوت، اما در هر دو کشور مبتنی بر تسلط تک حزبی بود، که این سلطه در مورد لهستان با حمایت خارجی اتحاد جماهیر شوروی تقویت و تواماً محدود می شد. و بالاخره حکومت انحصاری یک الیگارشی سفیدپوست در افریقای جنوبی که مدت مدیدی اکثریت سیاه پوست را سرکوب کرده بود.
این رژیمها به جهات دیگری نیز متفاوت بودند و این تفاوت چگونگی پایان هر یک از آنها و چشمانداز دموکراسی را مشروط می کرد. آنها به درجات متفاوتی قلمرو ملی خود را تحت کنترل داشتند و نیز به درجات متفاوتی از وفاداری شهروندان - از جمله افراد دارای تعلقات قومی، اعتقادات مذهبی و وابستگیهای منطقه ای گوناگون - برخوردار بودند. چنین تفاوتهایی تأثیر شایانی بر روند گذار در اسپانیا، آفریقای جنوبی، غنا، اندونزی و فیلیپین، که مناطق و گروه های قومی خاص خواستار خودمختاری و منابع بیشتری بودند، داشت.
در برخی از این کشورها رژیمهای اقتدارگرائی حاکم بودند که در دستیابی به توسعه اقتصادی، ارتقای رفاه اجتماعی، و حفاظت از امنیت ملی و امنیت شهروندان، حداقل برای بخش بزرگ جمعیت، به میزان قابل قبولی موفق بودند، در حالی که در برخی دیگر از کشورها این چنین نبود. گذار از رژیمهای نسبتاً موفق و رژیمهای به شدت متزلزل مسیرهای متفاوتی را طی کرد. این تفاوت در اساس به قدرت نسبی دولتها در برابر نیروهای اپوزیسیون وابسته بود. برای نمونه، گذار در برزیل، شیلی و اسپانیا تحت تأثیر موفقیت ملموس دولتهای اقتدارگرای وقت در تأمین امنیت شهروندان و رشد اقتصادی قرار داشت.
این نمونه های گذار همچنین بر اساس درجه انضباط حرفه ای و انسجام نیروهای مسلح، پلیس، اطلاعات و سایر سرویسهای امنیتی، و نیز سطح حمایت عمومی از این نیروها تکوین یافتند و از قدرت نسبی نهادهای غیرنظامی - از جمله احزاب سیاسی، قوه مقننه و قوه قضاییه – تأثیر پذیرفتند. گذار در شیلی و برزیل با استفامت و احیای احزاب، نهادها و سنن سیاسی از قبل موجود تسهیل شد. هنجارها و شبکه های قانونی و "مشروع" موجود در اندونزی، فیلیپین، غنا، مکزیک و اسپانیا نیز دارای اهمیت به سزائی بودند. در برخی از کشورها، بیزاری از تجارب زندۀ خشونت، سرکوب و/یا فساد، و گاه نوستالژی برای جنبه های ارزشمند گذشته، گذار را تحت تأثیر قرار داد.
این گذارها کمابیش تحت تأثیر توانائیهای نسبی و کیفیتهای متمایز سازمانهای جامعه مدنی (سمن ها) - مانند اتحادیه های کارگری، جمعیتهای مذهبی، فدراسیونهای دانشجویی و گروه های زنان - نیز قرار گرفتند. این که این سازمانها و گروه ها چگونه پیوندهائی با رژیم اقتدارگرا، نیروهای امنیتی و بخشهای اقتصادی داشتند، نیز اهمیت داشت. کنگره ملی آفریقا در آفریقای جنوبی، ائتلاف برای "نه" و سپس "ائتلاف احزاب برای دموکراسی" در شیلی، حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا و حزب کمونیست در اسپانیا، "همبستگی" در لهستان، و سایر احزاب، جنبشهای سیاسی و سازمانهای مدنی در کشورهای دیگر بسیج برای اعمال فشار بر دولتهای اقتدارگرا را میسر کردند. هر چه حمایت سازمانیافته از جنبش اپوزیسیون و رهبری آن گسترده تر می شد، این احتمال که امتیازات مهمی در مذاکرات صریح یا ضمنی با دولت اقتدارگرا به دست آیند، نیز بیشتر می شد.
- برخی از این انتقال ها حداقل تا حدی با تقرب متقابل بخشهایی در رده های بالای رژیم اقتدارگرا و عناصر اپوزیسیون آغاز شد؛ از جمله در برزیل، اسپانیا، مکزیک، لهستان و غنا. در برخی موارد، رژیمها عمدتاً به فشارهای بسیج اجتماعی، که از پایین بر آنها وارد می شد، پاسخ دادند. لهستان، اندونزی، شیلی، فیلیپین و آفریقای جنوبی از این دست اند. بسیاری از گذارها در جریان مذاکرات ضمنی یا صریح بین عناصر دولت وقت و اپوزیسیون پدید آمدند. اسپانیا، برزیل، آفریقای جنوبی، شیلی، اندونزی، مکزیک و لهستان، هر یک به طریق خاص خود، این راه را طی کردند. چند نمونه گذار (اما نه تعداد زیادی) مبتنی بر توافقهای رسمی میان نخبگان واقع شدند، مانند پیمان مونکلوا در اسپانیا حول سیاستهای اقتصادی، که بعداً به توافقات سیاسی فرارفت.
- همه این گذارها نتیجه تعامل نیروها و فرآیندهای داخلی بودند، اما به طرق مختلف تحت تأثیر فضای گسترده تر بین المللی و بازیگران خارجی خاص قرار داشتند. اوضاع و گرایشهای منطقه ای، ایدئولوژیهای مسلط در سطح بینالمللی و پیوند با دموکراسیهای جاافتاده ، و نیز چندوچون تنیدگی اقتصاد هر کشور در اقتصاد جهانی عوامل مهمی بودند. در موارد معینی، فشار نیروهای قدرتمند جهانی، کشورهای همسایه، نهادهای بین المللی و سایر بازیگران خارجی - از جمله سازمانهای غیردولتی، سازمانهای کسب و کار، اتحادیه های کارگری، رسانه ها، و نیز دیاسپورای کشور مربوطه – نقش قابل توجهی در گذار ایفا کردند. چنان که مصاحبه های انجام شده با فرناندو هنریکه کاردوسو، ریکاردو لاگوس، تابو امبکی و بی جی حبیبی نشان می دهند، در تعداد قابل توجهی از نمونه های گذار، تجربه شخصی رهبران سیاسی در خارج از کشور، که اغلب در تبعید به سر می برده اند، و ایدهها و شبکۀ ارتباطات حاصل از زندگی در خارج از کشور نیز دارای اهمیت بوده اند.
در برخی (اما نه در همۀ) موارد، رهبران سیاسی، احزاب سیاسی و سایر کوشندگان، از تجربیات پیشین و تبادل نظر بین المللی ایده های قابل توجهی گرفتند. امبکی تشریح می کند که چگونه توصیه جولیوس نایرره، رئیس جمهور تانزانیا، به ایجاد یک قانون اساسی جدید بر تفکر کنگرۀ ملی افریقا تأثیر گذاشت و چگونه تجربه شیلی در ایجاد "کمیسیون حقیقت و آشتی" به آگاهی رهبران افریقای جنوبی از "عدالت دوران گذار" مدد رساند. ریکاردو لاگوس بر اهمیت توصیۀ فیلیپه گونزالس اسپانیایی برای مردم شیلی در مورد برخورد با نیروهای مسلح، پلیس و سرویسهای اطلاعاتی تأکید دارد. تادوش مازوویسکی و الکساندر کواسنیوسکی، از لهستان، هر دو اشاره می کنند که چگونه تهاجم شوروی به چکسلواکی و مجارستان بر رویکرد ژنرال وویچ یاروزلسکی و مخالفان در لهستان تأثیر گذاشت.
جنگ سرد بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی و پایان آن، عمیقاً بر همه این گذارها تأثیر گذاشت. اگرچه بازیگران بینالمللی به تنهایی نتیجۀ هیچ یک از این گذارها را تعیین نکردند، اما تقریباً در همه این موارد، حمایت بین المللی، تعامل این بازیگران با بازیگران محلی، و/یا قطع حمایتهای خارجی از رژیم اقتدارگرا دارای اهمیت بود.
با این حال هیچ یک از این عوامل ساختاری، تاریخی و زمینه ای به خودی خود زمان و چگونگی پایان این یا آن رژیم اقتدارگرا را تعیین نکرد، و نیز این را که آیا بالاخره می توان دموکراسی را متحقق کرد و اگر آری، چگونه. تصمیمات حیاتی باید توسط رهبران سیاسی دولت مستقر، احزاب و جنبشها گرفته می شدند، آن هم تصمیماتی که غالباً غیرجذاب بودند. و در این میان مهارت و اقبال رهبران نیز بی نقش نبودند.
همه گذارها در این 9 کشور، به حاکمیتی دموکراتیک مبتنی بر قانون اساسی منجر گردید، که از طریق انتخابات منظم، عمدتاً آزاد و نسبتاً منصفانه، همراه با محدودیتهای معنی دار بر قدرت اجرایی و تضمینهای عملی حقوق اساسی سیاسی، به ویژه آزادی بیان و اجتماعات، نهادینه شد. برخی از این کشورها هنوز مسائل مهمی در رابطه با ماهیت حاکمیت مؤثر دموکراتیک و ابعاد آن دارند، یا محدودیتهایی را بر آن اعمال می کنند. اما نهادهای دموکراتیک اساسی در همۀ آنها پابرجا هستند. واقعیت این است که همه این کشورها توانسته اند به حاکمیتی دموکراتیک دست یابند که در یک نسل (یا بیشتر) تغییر نکرده است. پس یادگیری از رهبران سیاسی، که در هدایت این تحولات تاریخی نقش داشته اند، بسیار سودمند خواهد بود.
با توجه به شرایط و مسیرهای مختلف گذار از حکومت استبدادی به دموکراسی، نمی توان مدلی را «برای همۀ فصول"، متناسب برای همیشه و هرجا، یا راهنمای ساده «بهترین شیوهها» برای گذار یافت. اما ما میتوانیم چیزهای زیادی از رهبرانی بیاموزیم که به این گذارها شکل دادهاند. کاوش در نحوه مواجهۀ آنان با مسائل کلیدی، که تقریباً در همه نمونه های گذار وجود داشته اند، و مدیریت این مسائل، دارای اهمیت ویژه است.
افزودن دیدگاه جدید