رفتن به محتوای اصلی

آغوش

آغوش

وطنم امسال نیز،

 بر نداشتم چشم،

از ان زمین شخم خورده،

از ان درخت گیلاس،

تا شدم شاهد ،

بر نفس های گرم زمین،

 و خیز شادمانه،

نو عروسان سپید پوش،

 که دادند نویدم ،

موسم آغوش های باز.

انگاه به تن کردم لباس شوق،

دستی کشیدم به سر وصورت ،

و دویدم مشتاقانه  به سویت،

تا شاید بیابم‌ در اغوشت،

 گوشه ای امن.

 دریغ اما،که امسال نیز،

 بسته بودند دستانت،

حتی تنگتر از پار،

تا پاک شود خاطره اغوشت،

از یاد تو ومن ،شکوفه وخاک.

 در اوج نا امیدی دیدم اما،

گسست طناب های زخمی ،

زیر رگبار منقار های تیز،

 هزاران مرغ عاشق،

دیدم وحشت در چشمان بندگان بند.

واکنون بازگشته ام به خود،

  تا بمانم  بار دیگردر انتظار،

با این یقین،

که نزدیک است،بسیار نزدیک،

افسانه طناب،

 دستهای ازاد.

 و گشودگی  اغوشت،

به روی تشنه گان رهایی.

من وما،درخت وزمین.

شاید این بار زودتر از نفس خاک.

زود تر ازرقص شکوفه های گیلاس.

۱۴۰۱/۱۲/۲۶

س _خرم

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید