علم هرمنوتیک یا هنر تفسیر، حداقل 2700 سال در غرب سابقه دارد و به معنی فهم، ترجمه، و متد درک متون یا آثار هنری گذشته است. سرنوشت هر فلسفه ای نیز وابسته به تفسیر آن است. هرمنوتیک یا هنر تفسیر می کوشد متون قدیمی و گذشته را در رابطه با زمان، شرایط تشکیل، بیوگرافی و انگیزه خالق و نویسنده بفهمد و در اختیار خواننده بگذارد. هرمنوتیک از نظر فلسفی، تئوری تفسیر است؛ که در مقابل روش توضیحی علوم تجربی، خواهان فهمیدن بهتر موضوعات علوم انسانی است. هرمنوتیک، سیر تاریخ کوشش هنر تفسیر از زمان هومر و فیلسوفان رواقی تا زمان هایدگر و زمان ما است. آغاز آن اشاره به هرمز، پیام آور اسطوره ای میان انسان و خدایان، پیرامون رازهای جهان است.
متد و روشهای علوم تجربی برای توضیح پدیده هاست، ولی هنر تفسیر در علوم انسانی، شرایط و امکانات و کوشش در راه فهمیدن متون است. هرمنوتیک یا تفسیر به عنوان علم معنی در علوم انسانی خود را با تولیدات فکری انسان مشغول می کند. برای شرایط بهتر و مناسب تفسیر باید به فاصله زمانی میان نویسنده متن و خواننده آن توجه کرد. در سده های میانه، حوزه آزادی تفسیر در چهارچوب سنت دگمهای مذهبی محدود بود، ولی با اصلاحات دینی مارتین لوتر در پروتستانتیسم، آن قدری تغییر کرد، و جنبش هومانیسم تا حدود زیادی موجب استقلال و سکولاریسم هنر تفسیر از دگم و جزمهای ایمانی-عقیدتی شد.
شلایرماخر (1834-1768م) فیلسوف آلمانی، علم هرمنوتیک را به شکل تئوری عام و جهانشمول "فهم" درآورد. آن در قرن 19 میلادی توسط دلتای، فیلسوف دیگر آلمانی به اوج خود رسید و اساس فهم در علوم انسانی شد. از زمان وی بین روش توضیحی علوم تجربی، و متد فهم علوم انسانی فرق گذاشته می شود. شلایرماخر می گفت: "نخستین شرط تفسیر، فاصله زمانی تاریخی با متن و اثر هنری است. تئوری فهم روی همه علوم اجتماعی قابل بسط است، ولی به دلیل منحصربفردبودن انسانها، قانون عام نمی شود و به این دلیل هیچ تفسیری صددرصد یقین نمی شود و مانند پایان زندگی انسانها، مقوله تفسیر خردگریز است. به این دلیل تفسیر، گاهی متکی به الهام و اشراق و نبوغ و گمان یا حتی گاهی شارلاتانیسم دینی، ایدئولوژیک، ناسیونالیستی، و غیره می شود".
دیلتای می گفت: "مشخصه هرمنوتیک مدرن، خودشناسی انسان در تاریخی بودنش است. در علوم انسانی نقش شناختی هنر تفسیر، مقوله فهمیدن، و در شناخت به سبک علوم تجربی، توضیحات از طریق قانون علیت است". در این زمینه هایدگر هم مثل همیشه از هرمنوتیک "هستی" می گوید. نظر چپها پیرامون هدف تفسیر این است که از زمان دیلتای، آن، روش و کوششی است خردگریز، شبه شناختی، عرفانی، اریستوکراتیک، و طبقاتی؛ که تمایل دارد شناخت و قانونمندی اجتماعی-روانی را بی ارزش کند یا مانع گردد. یعنی هرمنوتیک و تفسیر ایده آلیستی در مقابل تفسیر ماتریالیستی قرار می گیرد. تفسیر متون و آثار هنری می توانند طبقاتی-ماتریالیستی یا ایده آلیستی بورژوایی باشند. در سال 1972 میلادی متفکری به نام زند کوهلر پیشنهاد کرد که هرمنوتیک ماتریالیستی فقط از طریق دیالکتیک ماتریالیستی تعریف، اثبات، و انجام گیرد.
ارسطو برای زبان 2 نقش و وظیفه قائل بود: معنی کردن و نشان دادن. در جنبش پروتستانتیسم علیه کاتولیک گرایی مسیحی، مفهوم "تاریخیت تفسیر" در مقابل مفهوم "سنت گرایی" کاتولیسیسم قرار گرفت. هرمنوتیک واژه ای است یونانی به معنی تفسیر، توضیح، فهمیدن، شرح، ترجمه متن، و شرایط فهم در متون کتبی و قدیم. آن از زمان هومر، در محافل رواقی- استویی یونانی، در میان پیروان فلوطین در شهر اسکندریه مصر، و در سده های میانه، مورد توجه و بکارگیری بوده، و امروزه بعد از توجه گادامر و هایدگر به آن، در دانشگاه های غرب تدریس می شود. هدف تفسیر غیر از جنیه زبانی-فلسفی، عرضه معنی یک متن یا بیان به شکل صحیح است. متد ماتریالیسم دیالکتیکی، مسائل فلسفی هرمنوتیک را، جور دیگری مطرح می کند. سارتر کوشید تا میان توضیح متن علمی و فهم متن در علوم انسانی فرقی گذاشته نشود. تئوری تفسیر شناخت و متد تفسیر می خواهند استقلال عینی و مادی پدیده ها را رعایت کنند.
هرمنوتیسم در رشته های فرهنگ سنتی به اشکال دین، اخلاق و قانون مورد استفاده قرار می گرفت. از نظر تاریخ، هرمنوتیک دارای 3 منبع الاهیاتی، حقوقی قضایی، و زبانشناسی (خصوصا از دوره رمانتیک) بوده؛ از هنر تفسیر قبلا در متون و جریانات کیمیاگری، جادوگری، فالگیری، آینده نگری، و ستارهشناسی خرافاتی، سوء استفاده می شده؛ هرمنوتیک در قرن 19 میلادی اساس زبانشناسی کلاسیک شد و در رشته های فلسفه، علوم اجتماعی، و تاریخ (توسط تفسیر شاهدان) بی تاثیر نبوده است. هنر تفسیر در جریانات و مکاتب فکری مانند پدیدارشناسی، هستی شناسی، فلسفه زبان، و تئوری شناخت مکتب فرانکفورت نیز وارد شد.
ویلهلم دیلتای (1911-1833م) فیلسوف آلمانی، یکی از روش شناسان مهم علوم انسانی و نظریه پردازان هنر تفسیر غربی است. وظیفه فلسفه او تعیین فرق بین علوم تجربی و علوم انسانی، و تأکید روی گروه دوم است. وی یکی از مهمترین نمایندگان "تئوری فهم" در علم هنرمنوتیک است. او می گفت: "چون انسانها زندگی مشترک دارند، دارای یک جهان تاریخی مشترک اند، و زندگی وابسته به پدیده فهم است، فهم یک عمل و کارکرد زندگی است". دیلتای هنر تفسیر را تبدیل به اصل متدیک در علوم انسانی کرد. در حالی که نیچه شناخت را غیرممکن، ذهنی، شخصی، خودسرانه، و بی ارزش می دانست، دیلتای به طرح تئوری فهم برای مقوله شناخت پرداخت و می گفت: "طبیعت را می توان با کمک قانون علیت توضیح داد، ولی برای زندگی فرهنگی روانی، آثار فکری در علوم انسانی را فقط می توان از طریق تفسیر فهمید. برای درک جهان تاریخی باید نقد خرد تاریخی را جانشین نقد خرد محض کانتی کرد".
دیلتای تاثیر مهمی روی اندیشه متفکرانی مانند شلر، هوسرل، هایدگر، و گادامر گذاشت. بحث تفسیر در پایان قرن 19 میلادی توسط دیلتای در کتاب "تشکیل هرمنوتیک" مفهوم جدیدی یافت. از آن زمان "علم" هرمنوتیک وارد فلسفه مدرن بورژوایی و جریانات ذهنی، ایده آلیستی، و خردگریز مانند فنومنولوگی، اگزیستنسیالیسم، و غیره شد؛ یا تا حدودی اشاعه یافت. دیلتای منکر ماتریالیسم تاریخی و مارکسیسم به شکل عام بود؛ چون قانونمندی عینی قابل شناخت در جامعه و در اندیشه انسان را خلاف علم هرمنوتیک می دانست. مارکسیستها، چنان که اشاره شد مقوله هرمنوتیک را علم نمی دانند.
هانز گادامر(2002-190.م)،فیلسوف آلمانی و شاگرد هایدگر، پایه گذار "هرمنوتیک فلسفی" و یکی از مهمترین نمایندگان مقوله "تفسیر مدرن" و طراح سئوال عمومی و جهانی بحث "فهم و فهمیدن" است. او می گفت که هرمنوتیک باید اساس خودشناسی و جهانشناشی باشد، چون آن علم نقد متن و فهم جهان است. گادامر در کتاب اصلی اش "حقیت و متد"، خصوصیات موضوع فهمیدن را با کمک آثار شلایرماخر، دیلتای، هوسرل، و هایدگر آنالیز می کند و می گوید: "فهمیدن مهمترین بخش هستی انسان است". در تئوری هرمنوتیک گادامر، زبان نقش مهی دارد چون به قول او هستی که بتوان درک کرد، زبان است. هرمنوتیک گادامر نه تنها روی فلسفه بلکه روی ادبیات، فرهنگ سیاسی، الاهیات، و حقوق نیز تاثیر گذاشت. دستاوردهای هرمنوتیکی-تفسیری در زبان، فهم، تفسیر، شرح، و غیره ممکن است دگمی و ایده آلیستی یا پویا و ماتریالیستی باشند.
هایدگر می گفت هرمنوتیک باید در خدمت تفسیر هستی باشد. انسان می خواهد که هستی او و هستی جهان از طریق هرمنوتیک قابل فهم باشند. گرچه در عصر ما گاهی نه متفکر و نه شاعر خود را نمی فهمند! یکی از وظایف هنر تفسیر آن است که مفسر، نویسنده و خالق اثر هنری را ،بهتر از خودش بفهمد! نویسنده و خالق اثر هنری همیشه فقط بخشی از دانش و شناخت خود را وارد متن و اثر می کنند! مفسر باید بتواند وی را ورای اثرش بشناسد. هومبولت نیز مانند شلایرماخر در آلمان از کوشندگان طرح تئوری هرمنوتیک بود.
باید پرسید چرا غالب تئوریسینهای هنر تفسیر، آلمانی هستند؟ شاید چون زبان آلمانی مانند زبان فارسی مملو از امکان سوء تفاهمهای فهمی و معنی و توضیح و شرح است. مارکسیستها نیز شاید به همین دلیل برای دفاع از مقوله هرمنوتیک دکان و کلاپی باز نکردند.
کوشش ابزاری "هنر تفسیر" یا "علم هرمنوتیک" گویا بیشتر در سده های میانه، برای توجیه و تفسیر و ترجمه و سوء استفاده های متون ادیان ابراهیمی بوده است. هرمنوتیک الاهیاتی در اروپای مسیحی رشته ای مستقل شد و در دانشگاه و دیر و صومعه و کلیسا و کنیسه و مکتب و مدرسه و دربار تدریس می شد. وظیفه آن درست فهمیدن وحی و گرامر درک متون مذهبی، و سوء استفاده در تفتیش عقیدۀ مخالفان و سکولارها و آگنوستیکرها و کفار و شکاکان و اصلاحگرایان بود. روش تفسیر، غالباً ترجمه کلمه به کلمه با تکیه بر جزمهای تعیین شده روحانی و مذهبی بود. آگوستین یکی از نظریه پردازان آن بود. سرانجام در پایان قرون وسطا یا پایان سده های میانه، مارتین لوتر، رهبر جنبش پروتستان در مقابل دگمهای مذهب کاتولیک، تأکید خاصی روی معنی ادبی تفسیر متون انجیل کرد؛ گرچه پیش از آن، مفسر اجازه نداشت به ماهیت محتوایی متن دست بزند.
منابع:
- metzler philosophie lexikon,peter prechtl,, s.232
- philosophische begriefe,uwe meyer, s.286
- philosophisches wörterbuch, georg klaus, band 1, s. 517
دیدگاهها
مشکلات ترجمه اززبان های…
مشکلات ترجمه اززبان های اروپایی به فارسی راآرامش دوستداربه شکل گسترده ای شرح داده است اما ترجمه بعضی ازمتون کلاسیک چپ چنان افتضاح است که خواننده ازخیرش میگذرد.یک راه حل این است که مانندمحسن حکیمی یک متن رابه زبان مترجمی بخوانیم که میدانیم حداقل به ادبیات چپ وارداست.اینها به کناربعضی ازمتون نویسنده های چپ ایرانی چنان سخت وپیچیده است که بازهمان رابایددوباره به فارسی ترجمه کرد.اگرمترجم یا نویسنده چپ بنارابراین بگذاردکه حداقل یک کارگرآگاه بتواندراحت درک کندآنوقت میتوان امیدگسترش اندیشه های چپ راداشت.همین تزهای فوئرباخ راببینیدآندترجمه وتقریبا کاملا متفاوت درفارسی ترجمه شده است
افزودن دیدگاه جدید