رفتن به محتوای اصلی

ابله نمی داند

ابله نمی داند

در این روزهای خاکستری

راه طولانی آمدم 

خسته ام،

اما هنوز از پا نیافتادم

چه سخیف است و بیهوده

آن که سرمست و بولهوسانه

نگاه بر عذاب من دوخته

وقتی با نگاهش می کوبد، 

زبان در کام گیرم وُ 

سکوت اختیار کنم

زیرا که شعر در من مرده است

دشنامی که هر روز 

از دهان یاوه تکرار میشود

و من را هر روز می کُشد

اما او نمی داند 

من از غوغای درونم

از نهیب سپیدارها

بیدار می شوم

وز نجوایِ گلهای سرخ سرشارم 

و شعر از لبهایم 

لبریز می شود

و من از مرگ نجات پیدا میکنم

چه سخیف است و بیهوده

آن که چشم بر مرگ من دوخته 

اما نمی داند،

شعر در من چون رود می گذرد 

از میان سنگریزه ها.

 

رحمان - ا   ۶ / ۴ / ۱۴۰۱

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید