چرا اختلاف در دیدگاه به جدائی تشکیلاتی انجامید؟
به دلیل دو ضعف مشترک در هر دو طرف.
دلیل اول: بی تجربگی و فقدان اتوریته. سن متوسط کسانی که انشعاب کردند ۲۳ سال بود. چون سال ۶۰ وقتی ما سرشماری کردیم سن متوسط سازمان ۲۴ و سن متوسط رهبری ۲۹ سال بود. تقریباً همه هم سن بودیم. من آن زمان ۳۳ ساله بودم و از پیرترین ها. همه ما به لحاظ سطح تجربه، توانمندی فکری و سیاسی و قدرت مدیریت بحران تقریباً در یک طراز بودیم. اتوریته سیاسی و سازمانی روی هم نداشتیم. تا وقتی بیژن بود همه او را قبول داشتند. همه مرجع فکری داشتند. وقتی انقلاب شد این مرجعیت در سازمان وجود نداشت. همه هم قد بودند. اقلیتی ها همه بیژن را قبول داشتند. اگر بیژن بود بسیار بعید بود اقلیتی ها از او انشعاب کنند. اکثریتی ها هم. شاید کسانی کنده می شدند و به سمت راه کارگر یا حزب توده می رفتند. اما انشعاب به این معنا که یک عده بیایند وسط و خود داعیه رهبری مستقل داشته باشند، به نظر بسیار بعید بود. رفیق حمید هم اگر بود، گرچه با ماها هم سن بود، اما نظر به جایگاهش در تاریخ سازمان خیلی بهتر از ما می توانست جلوی انشعاب را بگیرد.
دلیل دوم: اعتقاد به مارکسیسم لنینیسم به مثابه یک دستگاه منسجم فکری که پاسخ های روشن برای تمام مسایل حیاتی دارد. ما همه ایمان داشتیم که حقیقت و راه درست یکی است و جز آن نیست. ما همه قبول داشتیم که در بطن هر اختلاف عمده نوعی انحراف یا جدایی ایدئولوژیکی مستتر است. ما سازمان را برخوردار از وحدت ایدئولوژیک تعریف می کردیم و اختلاف نظر در درون خود را نشانه وجود انحراف فکری در ذهن مخالفان درونی خود می پنداشتیم. ما همزیستی با اختلاف را قبول نداشتیم. نه ما قبول داشتیم و نه رفقای اقلیتی ما. تازه آنها تندتر هم بودند. در نظام فکری که در آن روزها بر ذهن ما حاکم بود همزیستی با اختلاف، «همزیستی با انحراف بود»، و این هرگز پذیرفته نبود.
جالب است که اقلیتی ها البته یک دلیل دیگر هم داشتند برای انشعاب که ما اکثریتی ها نداشتیم. آنها تحلیل اشتباهی از وضعیت سیاسی داشتند. حکومت برآمده از انقلاب را «ارگان سازش» می دیدند و پیروزی ۲۲ بهمن را با انقلاب فوریه روسیه همطراز می دیدند و فکر می کردند شرایط عینی برای خیزاندن انقلاب به سطح انقلاب اکتبر در چشم انداز است. آنها روند ریزش نیروهای طرفدار حکومت جدید را بسیار سریع تر از ما اکثریتی ها می دیدند. آنها در ما نوعی صفاتی منشویکی می دیدند و خود را مسئول می دیدند که فرصت طلایی پیش رو را از دست ندهند. علت تعجیل ایشان برای انشعاب یکی هم همین ارزیابی غلط از وضعیت سیاسی بود. آنها بعداً در کنگره ای که سال بعد در ایران تشکیل دادند صریحاً گفتند که «انشعاب زودرس بود».
آیا انشعاب ٥۹اجتناب ناپذیر بود؟
از این سؤال دو برداشت می توان داشت. یکی این که آیا اختلافات فکری و سیاسی چنان عمیق بود که ستیز دو نیرو اجتناب ناپذیر بود. دیگر این که با وجود اختلافات سیاسی که در آن شرایط مشخص صفوف ما را شکسته بود، امکان فعالیت زیر یک سقف واحد ممکن نبود.
به نظر من ما در بهار سال ٥۹ هنوز در حدی شناخت و شعور سیاسی نداشتیم که بتوانیم جلوی انشعاب را بگیریم. اما در ما آنقدر شعور و شناخت وجود داشت که جلوی درگیری اقلیت و اکثریت را بگیریم. اکثریتی ها عموماً نوعی دلسوزی و تأسف نسبت به اقلیتی ها داشتند و هیچ کس آنها را «دشمن» یا «خائن» نمی شناخت. اقلیتی ها از دست ما خیلی عصبانی بودند.
به نظر من اگر سطح شعور و شناخت ما و اقلیتی ها در حد ده سال بعد بود انشعاب قطعاً اجتناب پذیر بود. دهسال که سهل است، اگر اقلیتی ها دو سال دیگر مانده بودند به احتمال قوی انشعاب نمی شد. در آن صورت نمی توان تصور کرد که خط مشی «حمایت و انتقاد» با ویژگی هایی که از آن می شناسیم خط غالب سازمان بشود؛ و می توان تصور کرد که محال بود مبارزه مسلحانه و هسته های سرخ به خط غالب سازمان بدل شود اقلیتی ها خودشان هم خیلی زود، زمانی که هنوز در ایران بودند، فهمیدند که «انشعاب زودرس بود».
درس های آن انشعاب در شرایط امروز
به نظر من فدائیان خلق چنان از دیدگاه ها و سطح شعور سیاسی موجود در سال های ٥۹ – ٥۷ فاصله گرفته اند که درس های انشعاب اقلیت از آموزه های دوره قبل از دبستان است. تنها درسی که از آن انشعاب به درد مسایل امروز ما می خورد، حک کردن و ماندگار کردن این پند بر ذهن خویش است که: «عجله، در کاری که خیر نیست، کار شیطان است».
این را هم اضافه کنم، خود جدایی سنگین ترین ضربه به سازمان نبود. تغییر شتابناک نام سازمان و افزودن نام اکثریت و اقلیت به انتهای نام ها بود که انشعاب را در ناخودآگاه جامعه ایرانی ابدی کرد. برخی از ما اکثریتی ها با این پسوند قصد سیاسی و جدا کردن خود از «ماجراجویی و بی مسئولیتی» داشتیم. برخی دیگر محذور اخلاقی داشتند که وقتی بخشی از فدائیان بودند به نام تمام فدائیان معرفی شوند.
جالب است که فقط در این انشعاب است که بحث تغییر نام پیش می رود. نه در انشعاب جناح چپ و ۱۶ آذر و نه در انشعاب گروه اشرف دهقانی هیچ کس یاد تغییر نام نیافتاد. این است که من به خود اجازه نمی دهم نقش بهره های آنی و سیاسی تغییر نام در آن مقطع، به بهای به فراموشی سپردن تأثیرات ماندگار حک کردن شکست در صفوف فدائیان را، عامل و انگیزه اصلی تغییر نام ندانم. در اغلب تغییر اسم دادن های احزاب سیاسی پاک کردن گذشته تاریخی یک اتفاق عمدی یا اجباری بوده است.
بغرنجی های مندرج در روند وحدت نیروهای چپ کشور، حتی بغرنجی های احیای وحدت در صفوف فدائیان خلق، چنان است که فکر نکنم، جز توجه بیشتر به پیامدهای آن تعجیل فرصت طلبانه برای تغییر تصویر خود در جامعه، انشعاب ٥۹ در گره گشایی از پیچیدگی های روند جاری وحدت چپ، خیلی ما را مددکار باشد. اما باز آموزی انشعاب ۱۶ آذر و روند وحدت با حزب توده اصلاً این طور نیست. آن روندها درس های به مراتب مفید تری برای شرایط امروز ما دارند.
من در کنگره ۱۷سازمان اکثریت در این باره صحبت کردم. دل نگرانی ها، امیدها، ارزیابی ها و تصامیم و واکنش های رفقای ما در آن انشعاب با دغدغه ها و دل گرانی ها و پیچیدگی های روند جاری وحدت و تأسیس حزب چپ دارد تشابه و این همانی دارد؛ بر آن نیستم که در این جا گرایش های مختلف درون حزب چپ و سازمان اکثریت را تحلیل کنم و برای سوق همه نیروهایمان به سوی وحدت نقشه راه ارائه کنم. اما به همه رفقای فدایی، چه آنها که در حزب چپ هستند یا هنوز نپیوسته اند، توصیه می کنم با مرور مجدد قطع نامه های پیشنهادی در پلنوم مرداد ۶۰ و کالبد شکافی علل طرح آن قطع نامه ها، و حساب و کتاب های نهفته پشت آنها، با مرور اسناد مکاتبات میان رهبران انشعاب و مسئولین سازمان در روند انشعاب، با مطالعه مرور مجدد مربوط به روند وحدت حزب و سازمان در فاصله ٥۹ تا ۶۱، مناسبات رفقای منشعب با اعضای سازمان بعد از انشعاب، همه حاوی درس هایی است که هر کدام از رفقای ما که آنها را مرور کنند برای یافتن راه حل مناسب و رفتار مناسب در روند وحدت چپ درس های مفید دارند.
دیدگاهها
این کامنت را رفیق فرخ نگهدار…
این کامنت را رفیق فرخ نگهدار در پاسخ به یکی از کامنتهای ارسالی توسط کاربران، ارسال کرده است:
اگر ما فدائیان خلق به خواهیم درهم فشردگی و در هم تنیدگی صفوف خود را احیا کنیم، اگر ما بخواهیم اعتمادها و حس تعلق به سازمان واحد را احیا کنیم باید در باره آنچه در سال های اول انقلاب کرده ایم قضاوتی به روز شده، منصفانه و مستند داشته باشیم. هیچ کدام از ما امروز نه سیاست هایی را که در سال های اول انقلاب پی گرفته ایم قبول داریم و نه قبول داریم که قضاوت هامان در باره یک دیگر در آن روزها و سال ها عاری از عصبیت، خشم، نفرت، ترس یا توهم بوده است. خوشبختانه زمان، تجربه و سیر رویدادها به ما کمک کرده است از فضاهای روانی دهه 60 فراتر رویم.
یکی از نقدهای در پای نوشته ام درباره به مناسبت چهلمین سال انشعاب اقلیت و اکثریت آمده حاکی از آن است که علت اصلی انشعاب تضاد در خط مشی سیاسی بین اقلیت و اکثریت بود. و من علت اصلی انشعاب را بی تجربگی و انعطاف ناپذیری ایدئولوژی دانسته ام. به نظرم این نقد بسیار جدی است و بحث بنیانی تری را می طلبد.
واقعیت این است که اگر اختلاف در مشی سیاسی شکل نمی گرفت، انشعاب هم شکل نمی گرفت. استدلال رفقا در این مورد که انشعاب 59 به دنبال اختلاف سیاسی رخ داده است عین حقیقت است.
اما سوال مهم تری که پیش روی ماست این است که مگر همین امروز و همیشه در احزاب سیاسی اختلاف حتی تضاد در خط سیاسی همیشه در احزاب سیاسی جا افتاده و هویت یافته وجود داشته و خواهد داشت. این توان مدیریتی و ساختار ایدئولوژیکی احزاب است که آنان را ناتوان یا توانمند می کند که اختلاف سیاسی را به سمت انشعاب ببرند یا به سمت تحمل و مدارا و همزیستی با اختلاف تا زمانی که زمان اختلاف را حل کند.
از فاصله پلنوم مهرماه 58 تا خرداد 59 به تدریج اختلاف بر سر مشی چریکی به اختلاف در تحلیل ماهیت حاکمیت فرا روئید. و از خرداد 59 تا خرداد 60 اختلاف بر سر تحلیل ماهیت حکومت به تضاد در زمینه خط مشی سیاسی تبدیل شد. مجاهدین وارد فاز نظامی شدند و اقلیت هم به مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی برای براندازی آن روی آورد. و اکثریت راه مبارزه قانونی، علنی و مسالمت آمیز برای شکوفایی آن را در پیش گرفت.
امروز هم در حزب چپ در زمینه خط مشی سیاسی دو نظر متفاوت وجود دارد. اکثریت برای «تغییر نظام» (براندازی به زبان سابق) فعالیت می کنند و اقلیتی هم در حزب وجود دارند که برای «تغییر در نظام» (شکوفایی به زبان سابق) مبارزه می کنند.
اما در مقایسه با سال 59 و 60 دو تحول عمده در میان تمام فدائیان ایجاد شده است. اولا همه آنها مخالفند که حزب برای مبارزه مسلحانه تدارک ببیند. همه به اشکال مسالمت آمیز مبارزه پای بند شده اند، ثانیا، هر دو طرف یاد گرفته اند که چگونه با اختلاف همزیستی کنند. و اگر این دو تحول نبود محال بود اختلافِ براندازی طلبان دیروز با شکوفایی طلبان دیروز به یک «در» محدود و تولد حزب چپ ایران (فدائیان خلق) ممکن گردد.
نسیم جان راستش رابخواهی من…
نسیم جان راستش رابخواهی من آنزمانی کهسیاستهای اکثریت رابه نقدمیکشی اکثریتی نبودم .من فقط گفتم بایددررابطه باجامعه این انشعاب رافهمید.رهبران اقلیت واکثریت (درآن موقع)هرکه بودندتاثیرازجامعه میگرفتند.من تاییدنکردم همه کارهای اکثریت رابلکه گفتم اکثریت میخواست درمقابل انقلاب حرکتی انجام دهدولی اقلیت نه.چرابه الان رجوع دادم به خاطرنتیجه کاربعدازچهل سال.همین امروزتوکل دلیل دستگیری سعیدسلطانپوررااکثریت معرفی کرددرتلوزیون شورایی.دوباردرکامنتها گفتم دررابطه باجامعه الان هم همین رامیگویم اگرانقلاب رادرنظرنگیریم فقط این میماندکه نگهدارچه گفت توکل چه گفت .من همین حالا هم به نگهدارانتقاددارم.ولی دلیل نمیشودانشعاب راازدیدرهبران ببینیم فقط به خاطراین بودکه فضای جدیدی گشوده شده بودوتنوع فکرگریزناپذیر.وسازمان به لحاظ تشکیلات جوابگوی این تنوع نبود.وبازقبول دارم انتقادشمارابه نوع صحبت نگهدارولی گفتم حرف من مطلقا دیدآقای نگهداربه انشعاب نیست .حتی اگرایشان هم نبودندانشعاب سرجایش بوددلیلش چهل سال فعالیت اقلیت.یکی ازآرزوهای قلبی من این است که فداییان دوباره گردهم بیایند.حتی درپایین ترین سطح یعنی اتحادعمل های موردی.
کاوه گرامی،شما همچنان به…
کاوه گرامی،
شما همچنان به محکوم کردن اقلیت مشغول هستید، آخر بحث که بر سر این موضوع نیست. شما علیرغم اینکه بدتان می آید همچنان به تعریف و تمجید اکثریت (و در ادامه حزب چپ) مشغول هستید، آخر بحث بر سر این موضوع هم نیست.
آقای نگهدار عجول و شتابزده بودن را عامل اول و اعتقاد به مارکسیسم لنینیسم را عامل دوم انشعاب می داند. من هم با تحربه و دانش کم مایه خودم نشان دادم، یا سعی کردم نشان دهم، که این تفکر فرار از پاسخگویی و فرار از افشای حقیقت برای عموم است. بن مایه اصلی انشعاب (بدون صرفنظر کردن از سایر عوامل فرعی) پیروی اکثریت از امام ضد آمریکایی به امید تحویل ایران به شوروی بود. برای این کار هم بنظر آقای نگهدار و همفکرانش باید تیغ دادگاههای انقلاب برای سرکوب مائوئیسم مزدور امریکایی بران تر و برادران سپاه به سلاح سنگین مجهز می شدند. اقلیت را هرچه راست و ناراست، هرچه شدید و شدیدتر که می خواهید بکوبید، باز هم این واقعیت از بین نمی رود و روزی باید صادقانه تحلیل گردد.
بقول لگاسف: هر دروغی که می گوئیم یک بدهی به حقیقت بار می آوریم، دیر یا زود این بدهی باید پرداخت شود.
به نظرمن بایدبرگردیم به…
به نظرمن بایدبرگردیم به آموخته هایمان یعنی همان دیالکتیک تاریخی.سازمان درکلیت یک نگرشی داشت اما درمواجه با شکل تازه وجدیددرجامعه که همان انقلاب باشدتفرق ایده کاملا طبیعی بودولی غیرطبیعی دربعدازانقلاب نوع ساخت تشکیلات بود.این ساخت ممکن بودبرای شرایط خفقان قبل ازانقلاب جوابگو می بود.ولی بعد ازآن طبیعی بودفوران اندیشه های جدیدبه خاطرجامعه کاملا فرق کرده باقبل ازانقلاب وساخت تشکیلاتی قدیم .حتی هم اکنون نیزاقلیت به ساخت حزبی نزدیک نشده است .وهمان نگرش چهل سال قبل رادارد.جدا من ازتعریف بدم می آیدچون تقریبا بی معنی است ولی جایی که اکنون حزب چپ به آن رسیده است درمخیله من درسالهای اول انقلاب نمی گنجید.هرمقاله حزب چپ چنان باواقعیت ها چفت شده است که اگربامقالات اقلیت مقایسه کنی زمین تاآسمان فرق دارد.همین موضوع میتواندراهگشاباشدکه اقلیت نخواست وضع تازه راببیندودرعملکردش انعکاس دهداما اکثریت ودردنبال آن حزب چپ هرچندافتان وخیزان ولی رسیدندبه جایی که می بایدمیرسیدند.سخن کوتاه فقط باجامعه بایدبررسی کردبا رهبری اقلیت واکثریت راه به جایی نمیبریم.
دوستان گرامی ، کاوه و نسیم ،…
دوستان گرامی ، کاوه و نسیم ، ببخشید که وارد بحث شما میشوم ، بهتر نیست به چرائی انشعاب سال ۵۹ بپردازیم؟
من فکر می کنم رویدادهای شتابا ن بعداز انقلاب و درگیری های مختلف در گنبد ، کردستان و خوزستان، رهبری سازمان را به محافظه کاری گرایش داد.
برخورد سازمان به مجلس خبرگان و قانون اساسی آن از یک طرف و موضع گیری سازمان نسبت به اشغال سفارت آمریکا همراه با حمایت از مواصع مترقی و ضد امپریالیستی خمینی و در ادامه موضوع استحاله قشریون و نطائر این حرفها واکنش محافظه کارانه ی چپ روی های
بعداز انقلاب بود. باید قبول داشته باشیم که اختلاف نظر ها پنهان و آشکار دیده و شنیده می شد.
در ماجرای انقلاب فرهنگی و تخلیه دفاتر سازمانها در دانشگاهها بروشنی آن اختلاف دیده می شد. به همان دلایل وقتی قرار شد دانشجویان پیشگام محل دبیرخانه ی دانشگاه تهران را تخلیه کنند انشعاب اقلیت کلید خورد.
بنظر من اگر بنا باشد بررسی منطقی از پروسه شکل گیری اختلافات و تشدید آنها داشته باشیم رهبران سازمان می دانند که در مورد مجلس خبرگان ، همه پرسی قانون اساسی ، موضوع گیری در مورد اشغال سفارت آمریکا ، حمایت از مواضع مترقی و ضد امپریالیستی خمینی ، استحاله ، انقلاب فرهنگی و... چه تنش ها و اختلافات مشخص و مطرح شده در سطح رهبری بین کسانی که بعدا به اکثریت رهبری و اقلیت رهبری موسوم شدند وجود داشته ست . این به معنی این نیست که اکثریت رهبری یا اقلیت رهبری حق داشته اند یا اشتباه کرده اند . اصلا معلوم نیست که آنها در مورد تمام آن رویداد های بعداز انقلاب چگونه برخورد کرده اند. روایت و شایعات همیشه وجود داشته ست.
شاید در بسیاری موارد اقلیت رهبری با اکثریت رهبری توافق داشته اند یا تقریبا تعادل پنجاه پنجا ه وجود داشته ست که بعداز انقلاب فرهنگی آن تعادل بهم ریخته ست. من هیچی نمی دانم.
از همه مهم تر این ست که امروز بسیار روشن تر از سال ۵۷ و ۵۸ می توان در مورد مواضع سازمان در آن سالهای حساس داوری کرد
و هر کدام از حاملان فکری اکثریت و اقلیت می توانند به نگرش و تحلیل خود در آ» دوره بازنگزی کنند . حتما می توان ریشه های اختلاف بینشی آن سالها را پیدا کرد.
مثلا :قانون اساسی ولایت فقیه ، اشغال سفارت آمریکا و معاملات پنهانی خمینی با رونالد ریگان برای شکست جیمی کارتر در انتخابات 1980 ، سفر مک قارلین به تهران و......
کاوه گرامی، من اصلا" نگفتم…
کاوه گرامی،
من اصلا" نگفتم که دیدگاه اقلیت درست بود یا نبود. گفتم علت اختلاف عجله نبود هر چند وجود شتابزدگی بعنوان محصول فرعی اختلاف اصلی را قبول کردم. اگر شما اعتقاد دارید که اقلیت دیدگاه غلطی داشت و دارد پس شما هم به اختلاف در دیدگاه بعنوان علت اصلی انشعاب معتقدید، من هم مثل شما.
تمام آن حوادث به تاریخ پیوسته ولی بقیمتی بسیار بسیار گران، گفتم صریح باشیم و با اعتماد و احترام به نظر مقابل یا مخالف ریشه های مسئله را بازیابی و بررسی کنیم.
تحلیلی که جوهر نتیجه گیری اش «عجله، در کاری که خیر نیست، کار شیطان است» باشد، در ادامه بحث به بحارالانوار مجلسی استناد خواهد کرد.
به نظرمن شماهم درگیرهمان…
به نظرمن شماهم درگیرهمان ایرادی هستیدکه به نگهدارمیگیرید .انشعاب نمی شداگرسازمان دیدگاه یکدستی درمقابل انقلاب وحاکمیت داشت .مگردیدگاه اقلیت درست بودکه به اکثریت ایرادمیگیرید.به نظرمن هنوزهم اقلیت دیداشتباهی دارد.وهیج سعی نکرده انتقادازخودی انجام دهد.حرف مردچهل سال همانست که بود.اقلا اکثریت این شجاعت راداشت.وقتی مفاهیم اساسی به دلیل رشدعلم یاکنارگذارده میشوندویاتکامل مییابندکه موردقبول همان کسانیکه به آنهااعتقاددرحدایمان داریدهم موضع اقلیت راردمیکندوهم اکامل اکثریت راتایید.
ممکن است بگویید که من از…
ممکن است بگویید که من از موضع اقلیت به مسئله نگاه می کنم، سعی میکنم اینطور نباشد.
دلیل شماره 1 و اصلی شما در مورد انشعاب بی تجربگی و شتابزدگی است. حتما" چنین علتی هم وجود داشت، اما اینکه تمام انشعاب را از برخورد به ماهیت وظیفه یک سازمان و رابطه اش با حاکمیت و مردم جدا کنیم، سطحی ترین نوع فرمالیسم و کارمند امور بایگانی بودن است. ریشه و بنیان انشعاب، حمایت اکثریت از خمینی و سپاه بود آنهم در مبارزه خیالی با امریکا. طبیعتا" حول علت اصلی علل حاشیه ای و فرعی هم می توانند بوجود آیند و آمدند، اما علت اصلی همچنان باقی است.
دلیل دوم را اعتقاد به مارکسیسم لنینیسم بیان کرده اید. حداقل اکنون باید مارکسیسم را از لنینیسم جدا کرد و حداقل باید شجاعت رد علنی آن و بیان ایدئولوژی و افکار جدید را داشت، که بگمانم از نظر شما اصلاح طلب دولتی بودن است.
اینکه بگوییم اگر انشعاب نمی شد، بعد از دو سال (دستگیری ها؟) علت انشعاب خود بخود از بین می رفت، دیگر به فال بینی شبیه است تا تحلیل سیاسی. چه توضیحی می توانست دو موضع کاملا" متفاوت نسبت به حاکمیت را به امید سرکوب بعدی شان متحد نگهدارد؟
کینه شما نسبت به اقلیت حتی در این نوشته هم عیان است و کلمات محبت آمیزتان سخت تصنعی و غیرقابل باور، بعد از 40 سال بازی با کلمات چاره ساز نیست، عیان و صریح باشید.
دوست گرامی آدمهای آن موقع…
دوست گرامی
آدمهای آن موقع دیگر در موضع گذشته ی خود نیستند و تغییر کرده اند باید اختلاف کنونی را سوال کرد
محاکمه گذشته مشکلی را حل نمی کند
فکر میکنم 1- روشن کننده راه…
فکر میکنم 1- روشن کننده راه گروههای اجتماعی در وحله نخست منطق دیالکتیک است که آنهم گاهی ناروشنی هایی دارد
2- اصل عدم قطعیت و نسبی بودن خصلت دیالکتیک است
3- نتیجه گیریهای مارکس و لنین اگر عاملهای اجتماعیی جامعه شان درست ارزیابی شده باشند مربوط به همان مقطع تاریخی و همان جامعه است حتی اگر نام مشترک و همانند با جامعه ما داشته باشند
4- م ل مانند ساعت خودرا نشان می دهد که چنین نیست اگر به دقت ساعت باشد هر عضو یک مجموعه ساعت خود را دارد
5- حکم های دقیق مربوط به فلسفه ایستاست دیالکتیک دائم احکام را می شکند
ازینرو باید گرد یک برنامه ی تقریبی و تاکتیک تقریبی گروه ها شکل بگیرند و باهم متحد شوند
6- رابطه کل و جز حتی در توده های همگون طبیعی تقریبیست و در جامعه ی انسانی گاهی غیر قابل تعمیم است گروهها نتیجه بافت درونی جامعه هستند ونه شبیه مدلی ذهنی و عضوی از انترناسیونال
به این دلیلها و دلیلهای دیگر ما فاقد داوری مطلق هستیم داوری نسبیست برای همین در بیان حالات پدیده ها از مقوله ی دست بالا استفاده می شود که آن هم بخاطر سلیقه ای و نسبی بود یکسان نیست
درین وضعیت مواج توافق بر روی حد اقلها میسراست بایستی قطعیتها را در بیان نظر ها کناری نهاد و اتهام دشمنی و در صف دشمن بودن مخالف را کنار گذاشت این قضاوتها و داوری ها و در نتیجه اعدامها در انقلاب روسیه بپخته و خام بود حزب چپ سنتی پراست از صدور احکام که آنرا تبدیل به یک حزب اصولگرا و بنیاد گرا کرده است
باید چشمها را شست و بقول سهراب طور دیگر دید
و حزب چپ هم با همه تسامح و تساهل اسیر پیشداوریست نمونه موضعگیری بخاطر غرق کردن کارگران افغان
اقلیت هنوز بیشتر و چریکها که با خودشان هم رابطه ی آنتاگونیستی دارند
سخن بسیارست ...
موفق باشید
با سلامدر همان زمان اوجگیری…
با سلام
در همان زمان اوجگیری اختلاف گویا اقلیت پیشنهاد کرده بود یک صفحه از نشریه کار را در اختیار بگیرد
چرا این امر تحقق نیافت؟
این که بگوییم مسئولیت انشعاب به مساوی در هر دو جناح اقلیت و اکثریت با هر دو طرف بود عادلانه نیست چون وزنها همسان نبود، اگر امکان نفس کشیدن و به رسمیت شناختن داده می شد یا نمی شد مسئولیتش با اکثریت رهبری وقت است. در همان زمان من به شکل آگاهانه گرایش اکثریتی داشتم ولی چون در زمین بودم فکر می کردم انشعاب دادن اقلیت بدترین کار ممکن است، انشعاب نه تنها نیرویی را در سطح محلات از ما جدا کرد بلکه تمام نیروی هر دو گروه صرف مخالفت با یکدیگر شدکه این مسئله مردم حامی فدائیان را دچار تردید و ریزش کرد.
افزودن دیدگاه جدید