شمایلی از تَفَرعُن
عَبوس وُ سَرفتاده باد
گشادهِ فراز، غَرقِ اُوهام
فراتر از ضمیر خفتهِ خویش
بر نشیبِ زمین- هبوط کرد
و آنگاه خنده،
بر لبان درختان خشگید
دریا غرق شد
در ساحلِ حبابهایِ ماهیانش
زمین سوگوار فرزندانش
در اندوهی ژرف فرو رفت
در آن سو، در کرانه دریا
شهر ویرانه،
میانِه غباری از دو و آتش می سوزد
مردی خسته از اعماقِ تاریکی
جسد کودکی را می بوید وُ...
در آغوش می فشرد
و چشم برافقهایِ دور دست
پاره ای از قلبش را
در گورهای جمعی به خاک می سپارد
امروز جهان غم انگیزتر از همیشه
چشم بر کشتارِ درختانِ زیتون فروبسته
وز من می خواهد
چشم فروبندم
قلبم را وانهم و به حاشیه روم
آه...ای آسمان ببار
ببار که از پشتِ ابرهای تیره
شاخه های نور
خونهای خشگیده زمین را
خواهد شست.
رحمان- ا ۱۲ / ۱۱ / ۱۴۰۲
افزودن دیدگاه جدید