شهری
در هیاهویِ گُماشته ها
و سوداگرانِ
نان
و جان!
در خاموشی فرو رفت
و چراغِ چندین خانه
در شبی تاریک خاموش شد
در آن شب من خواب دیدم
مرزِ بین نان و مرگ فرو ریخت
زمین به غرش درآمد
و من در اعماق فرو رفتم
سوختم
با تمام ذراتم
در کنارِ برادرانم
ما زنده به گور شدیم
زیر خروارها سنگ و خاک...
تاریکی در کنارِ خوفِ سایه ها
ما را بلعید
من که در کنارِ آرزوهایم
زندگی را دوست می داشتم
و در هر بهار
در هزاران درخت شکوفه می زدم
بعد از آن شب
در کنارِ برادرانم دفن شدم
من دیگر گرسنگی را فراموش کردم
برادرانم از فراز آسمانی خون گرفته
نام مرا صدا می کردند
آنان نمی دانستند من ویرانم
و...( نامِ همه کارگران معدن
ویرانی من است)
نام همه کارگران معدن، ویرانی من است
افزودن دیدگاه جدید