عملیات امنیتی – نظامی اسرائیل در دره بقاع و بیروت که به شکل طوفانی و مرگبار صورت گرفت، نه فقط حزب الله لبنان را زمینگیر مقطعی کرد بلکه ساختار رهبری و فرماندهی آن را دستکم برای مدتی به تلاشی کشاند. ابتدا انفجار سازمانیافته و برنامهریزی شدهی پیچرها بود که کم سابقهترین برگریزان را در سازمان کادری آن به دنبال داشت. امری که البته لبنانیهای غیر نظامی هم از تروریسم اسرائیل آسیب دیدند. رهبری حزب الله هنوز از ضربات وارده به خود میپیچید که دفعتاً – ولی قابل پیشبینی از نظر کارشناسان سیاسی - مواجه با بمبارانی برق آسا شد و عملاً از پا درآمد.
حملات بقدری حساب شده و مبتنی بر شناسایی دقیق اماکن اصلی استقرار مقامات بالای حزب الله بود که فقط در عرض چند دقیقه همهی فرماندهان جز یکی دو استثناء از آن، و نیز از همه مهمتر رهبر اتوریتر این سازمان شبه نظامی یعنی شخص شیخ حسن نصرالله را نابود کرد. تلفات وارده بر حزب الله طی عملیات اخیر که هنوز هم ادامه دارد، تنها با شکست خاص در میدانهای جنگ مغلوبه قابل مقایسه است. میادینی که طرف شکست خورده چه در سطح پیاده نظام، چه افسران رده میانی و چه ژنرالها و حتی سر فرماندهی یکجا زیر داس مرگ درو میشوند.
مکث این نوشته البته بر ماهیت اسرائیل اشغالگر و مهاجم نیست که از یک سال پیش به دستاویز حملهی تروریستی 7 اکتبر حماس، دست به کشتار وحشیانه با تلفات نزدیک به 42 هزار تن فلسطینی در غزه و کرانه غربی رود اردن زده است. نیز قصد ورود در مسئلهی تشنجات دیرینه بین اسرائیل و حزب الله را هم ندارم که ناتان یاهو با بهانه قراردادن موشکپرانیهای تحریک برانگیز اخیر حزب الله، عملیات در جنوب لبنان را وارد استراتژی مبنی بر گسترش جنگ خود در منطقه کرد. تمرکز این نوشته بر جمهوری اسلامی است: این سرمایه گذار اصلی پروژهی حزب الله لبنان.
شکست خفتبار حزب الله را میباید ورشکستگی رسوا و هزینهبردار جمهوری اسلامی دانست. زیرا حزب الله لبنان فقط تحت الحمایهی دائمی جمهوری اسلامی به حساب نمیآید، بلکه دستسازی در 42 سال پیش و دستآموزی طی این مدت بوده و است. بعید است کسی نیم نگاهی به صحنهی سیاسی داشته باشد و این سخن تکراری حسن نصرالله را به یاد نیاورد که در قدردانی از ولایت فقیه به تصریح اعلام داشت حزب الله هرچه دارد از جمهوری اسلامی دارد. «حزب الله» لبنان، کانونیترین و قدیمیترین عنصر در سیاست «عمق استراتژیک» و «هلال شیعی» جمهوری اسلامی است.
حزب الله نه فقط محصول پروار مالی، تسلیحاتی، لجستیکی، آموزش نظامی و اطلاعاتی حکومت ولایی بلکه مکمل عملی و بازوی سپاه قدس است. اعزامیهای جمهوری اسلامی به لبنان، حضور مستقیم در برنامهریزیهای نظامی حزب الله و حتی خود عملیات آن دارند. نشانهاش، کشتههای سپاه در لبنان و آخرین آن عباس نیل فروشان. افکار عمومی این پروژه را از مشخصههای جمهوری اسلامی شناخته و از سالها پیش بیزاری و خشم خویش نسبت به این برنامه را در شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» بازتاب داده که رسانندهی اینست: چراغ روا به خانه، بر مسجد حرام است.
اکنون خامنهای در اطلاعیهی صادره به مناسبت مرگ سید حسن نصرالله، او را نماد «یک راه و یک مکتب» دانسته و گفته است حزب الله حتی «استحکام بیشتری خواهد یافت»! او که برای سردار دُرددانهاش سلیمانی و مهمانش اسماعیل هنیه 3 روز عزای عمومی اعلام کرد و در هر دو هم قول انتقام از آمریکا و اسرائیل داد اینجا اما عزای عمومی 5 روزه اعلام داشته و این رجزِخوانی را کافی دانسته که «رژیم صهیونی در این حادثه، به پیروزی دست نیافته است»! اما در ایران زیر سلطهی وی مرگ بیش از 50 انسان مدفون در معدن مستحق عزای عمومی برای نیم روز هم نشد.
این رویکرد، هم جایگاه حزب الله چونان فرزند خوانده برای جمهوری اسلامی را نشان میدهد و هم در همان حال نمایش عجز و نیز ورشکستگی سیاست هستیسوز خارجی چندین دهساله نظام و در درجهی نخست به مسئولیت شخص خامنهای را. این البته جای خرسندی دارد که جمهوری اسلامی علیرغم زبان تند، در ادامهی ماجراجوییهای تاکنونی در تولید «عمق استراتژیک» سراسر آسیب برای مردم ایران و منطقه، دندان تیزی ندارد تا برنامهی جنگی دولت دست راستی ناتان یاهو و ارتش جنگطلب اسرائیل را مکمل باشد. دندان قروچه رفتن طرفین اگر عملی شود، فاجعه است.
سیاست خارجی منجر به انزوای سیاسی ایران، با نتیجهی کوچک شدن اقتصاد کشور و فقر فزاینده در آن، دیروقتی است که بن بست تام و تمام خود را نشان داده است. این فلاکت و نکبت اما، در یک سال گذشته و به ویژه بر متن ماجراها و تشنجات باز بیشتر چند ماه اخیر، هر چه صریحتر به نمایش درآمده است. اکنون شخص خامنهای به عنوان مسئول اول و پاسخگوی مستقیم این شکست و ورشکستگی، در ضعیفترین موقعیت خود قرار دارد و لذا از هر امکان برای نشاندن او در گوشهی رینگ میباید بهره برد.
در این رابطه اتکاء بر این یا آن جناح حکومتی به تصور نمایندهی بدیل سیاست ولایی ورشکسته، خیالی بیهوده است. کاش از دل ناکامی، عقل بیرون میزد، اما چنین چیزی باطلی بیش نیست. یک نگاه به تسلیت گفتنهای اصلاحطلبها و اعتدالیون به «مقام معظم رهبری» نشان میدهد که انتظار عقل سیاسی جسورانه داشتن از اینان، اب در هاون کوبیدن است. در حالیکه لحظه برای عقب نشاندن راس نظام از سیاستهای ماجراجویانه و هستی سوز فراهم است، اما بهرهگیری این آزمون پس دادهها از فرصت سیاسی به دست آمده - ولو حاصل زور از خارج و واماندگی در داخل - توهم است.
این بر اپوزیسیون سکولار دمکرات است که فاجعهبار بودن سیاست خارجی نظام را که محصول ناگزیر سوداها و سوداگریهای حکومتیهاست، بیش از هر وقت دیگر نشان دهد. باید نشان داد که جمهوری اسلامی چه زیان عظیم ناشی از این سیاست بر کشور و مردم ایران وارد آورده که بسیاری از آنها مطلقاً جبران ناپذیر است. در بسیاری از نقاط جهان، آسیب رسانی بسی کمتر از این برای به زیر سئوال کشیدن حکومت و در ادامهاش به زیرکشیدن سیاستمداران خطاکار کافی است. حداقلی که ما سکولار دمکراتها میتوانیم انجام دهیم، روشنگری مشترک در این زمینه است.
اصالت روشنگری در قبال سیاستهای نظام در زمینهی راه انداختن نوچه پروری و نیروی نیابتی به هزینهی مردم ایران و خلاف منافع مصالح ملی کشور اما همانا باید با این محک بخورد که در مرزبندی صریح با جنایات دولت دست راستی اسرائیل قرار گیرد. مخالفت برحق با سیاستهای جمهوری اسلامی در قبال منطقه و جهان، بهیچوجه نباید بر زورگویی هیچ قدرت سلطه طلبی چشم ببندد. ترویج سیاست خارجی مبتنی بر توسعهی پایدار که صلح در جهان و منطقه و بر این بستر همکاری کشورها را ایجاب دارد، با نقد کارنامهی جمهوری اسلامی و طرد آن به هدف خواهد نشست.
بهزاد کریمی 7 مهر ماه 1403 برابر با 28 سپتامبر 2024
افزودن دیدگاه جدید