امه سزار،شاعر مبارز سیاه پوست فرانسوی زبان ،میگفت مهم این است که بدانیم ریشه دیالکتیک رنج است یا شناخت؟ سارتر در یکی از آثارش مرا بیاد سیاه بودنم انداخت؛ یعنی مقدمه و پله ای برای درک و احساس دیالکتیک انساندوستانه. فانون در انتقاد از سارتر پرسید چرا هگل خود را با تاریخ و رویاهای سیاهان هیچگاه مشغول نکرد؟ گرچه او گفته بود هیچ ایده ای ارزش آشنایی ندارد مگر اینکه "ایده آزادی" باشد.
تروتسکیست ها میگفتند بدون هگل، مارکس بوجود نمی آمد، و مارکسیستها کانت گرا نبودند که ادعا کنند مردان خیرخواه و خوش قلب قادر به حل تضادهای جامعه و نظام سرمایه داری خواهند بود. مارکس میگفت آگاهی انسانها فقط منعکس کننده جهان بینی آنان نیست بلکه خالق آن نیز میتواند باشد. این نظر نوعی هگل گرایی است. مفهوم انقلاب مداوم مورد نظر مارکس را میتوان یک "ایده ابدی" هگلی دانست. مارکس از سال 1875 بجای واژه "فلسفه" دیگر اغلب از کلمه "اصول" استفاده میکرد. اگر هگل بجای فلسفه از "ایمان" و حرکت بسوی خدا سخن میگفت آنرا باید نظری ارتجاعی دانست. ادعا میشود که در آثار هگل انواع سنتزها دیده میشود- دانش مطلق او وحدتی است از تاریخ و شناخت، ایده مطلق او وحدتی است از تئوری و پراکتیک، و روح مطلق وحدتی است از عین و ذهن. برای هگل تاریخ فلسفه در 2500 سال پیش و در یونان باستان شروع شد و تا زمان وی در دوره انقلاب فرانسه ادامه یافت. هگل فیلسوف بورژوایی همه دورهها در طول تاریخ بود ولی نه بشکل صوری و آبستراکت؛ آنطور که در ظاهر به نظر می آید. مارکس میگفت هنر هگل کشف "انکار نفی" بود که اشتباها آنرا در قالب "عرفانی" عرضه کرد.
مارکس نه تنها ضد کاپیتالیسم و مخالف "کمونیسم خام" بود بلکه فلسفه خود را نوعی هومانیسم جدید نامید او گاهی هومانیسم مارکسیستی را "جامعه نو" نامید. خانم دونایفسکایا میگفت مارکس 112 سال پیش ستون فلسفی برای سازماندهی انقلاب و جامعه را عرضه کرد ولی نیاز به سقف نیز بود. در عصر خطر جنگ اتمی برای عقب انداختن بیشتر کار سازماندهی فرصتی نمانده.
حانم دونایفسکایا(1987-1910) در مورد جنبش چپ در امریکا میگفت طبقه کارگر مدتها ارتجاعی و حتی غیرسیاسی بشمار می آمد که نه تنها حزبی کارگری نساخت بلکه حتی از سازمانهای مارکسیستی و احزاب کارگری نیز حمایت نکرد. او میگفت لنین بدلیل "مقاله های فلسفی" اش در سال 1915 و کتاب "ماتریالیسم و امپریکریتیسم" اش از سال 1924 بعنوان یک فیلسوف بشمار آید؛ گرچه کتاب نخست او اثری است مکانیکی. لنین تئوری "حزب آوانگارد" را در سال 1902 در کتاب" چه باید کرد؟" مطرح کرد و هیچگاه از آن دست نکشید. خانم دونایف در مقاله" دیالکتیک حزب" مینویسد نه حزب خلقی توده ای و نه حزب کادرهای نخبه و کارکشته! و "هومانیسم مارکس" نیز میبایست امکانی برای رشد بعدی کمونیسم توتالیتر بلشویکی بجا نمی گذاشت. خانم دونایف که مدتی همکار تروتسکی در تبعید بود میکوشد با رجوع به آثار هگل و مارکس با جدل با متفکران مارکسیسم غربی و چپ نو مانند لوکاچ، مارکوزه، و آدرنو دلایل شکست انقلاب بلشویکی روسیه و سازشکاری جنبش کارگری آنرا روشن کند. او در سال 1953 میلادی تئوری لنین در مورد "حزب آوانگارد" و نظریه "عمل" مهمتر از" اراده و تئوری" است، را کنار گذاشت.
لوکاچ بعد از شکست جنبش ضد استالینیستی در مجارستان در سال 1953 دست از سیاست و عمل گرایی سیاسی کشید و به جستجوی یک "دیالکتیک رهایی بخش" بشکل" جهانبینی" پرداخت. چپ نو سالها کوشید با کمک اندیشه های لوکاچ جایگزینی برای نظرات مارکس و لنین بیابد و سارتر به انتقاد از مارکسیسم لوکاچ پرداخت. لوکاچ کوشیده بود اگزیستنسیالیسم سارتر را همان اگزیستنسیالیسم هایدگر؛ هوادار فاشیسم، یکی بداند گرچه اگزیستنسیالیستها اهمیت "آزادی فرد" را مورد توجه و علاقه مارکسیست های جمعگرا قرار دادند. کتاب "فنومنولوگی روح" هگل نیز مورد توجه و علاقه اگزیستنسیالیست ها قرار گرفت. آثار خانم " رایا- دونایفسکایا" شامل کتاب، مقاله، سخنرانی و نامه به مارکسیست های ضد استالینیستی زمان خود و نیمه دوم قرن بیست است.
-----------------------------------------------------------------------------------
منبع- مخالفان و تبعیدیان جنبش کارگری شوروی سابق.نیروی نفی و انکار.نوشته هایی درباره فلسفه انقلاب. اثر خانم رایا دونایفسکایا. نشر اونراست. شهر مونستر در آلمان. سال 2002. صفحات 66-46 و 238-280 و 327-354
افزودن دیدگاه جدید