۱) ترامپ و ترامپیسم
واقعهی تلخی بود که ترامپ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را ُبرد. برگشتی مقتدرانه به نشانهی اینکه نرفته بود که دیگر برنگردد. با اینهمه، او نیامده است تا جا خوش کند؛ زیرا روند بنیادین جهانی شدن، تثبیت بازگشت «فقط من» و «اول من» را برنمیتابد. ترامپیسم فقط نماد دورهای از واکنشِ جهانی شده هاست به عوارضی از جهانی شدن؛ بُرشی از زمان که در آن بالاترینها، فریبکارانه فرودستان آسیب دیده از فرادستان را نمایندگی میکنند! همانندهایش پیشتر از او در اینجا و آنجا سربرآورده بودند و اروپاییهایش حالا پشتگرم به عروج ینگه دنیا به ریاست نوع پوپولیستی، بخاطر فتح سنگر به سنگر راست افراطی، جام شراب سرخوشی در مادرید سر میکشند. پدیده اما گذراست زیرا زیست در تناقض دارد. در آن میلیاردرهایی میدانداری میکنند که حیاتشان در گرو توسعۀ گلوبالیسم است و این، نشانهی ناپایداری.
حقیقت دارد که جهان علیرغم سنگ اندازیهای جریانات «اول من»، راه را همچنان در سمت گلوبالیزاسیون میپیماید. روندی دامنگستر، که حیات هر واحد ملی را هر چه بیشتر با داد و گرفتهای مالی بین المللی گره میزند و متکی بر فناوری نوین، بشریت را روز به روز فزونتر در همدیگر میتند. این فرایند که زیر بار رقابت اقطاب قدرت، بلوکبندیها و کانونهای منطقهای جریان دارد، در اینجا و آنجای جهان و حتی متروپلها با واکنشهای پوپولیستی و ناسیونالیستی مواجه است بی آنکه از ریل اصلی بیرون بزند. مسلماً که پرپیامد است ولی این پنداشت هم از آن بیپایه است که گویا دنیا میرود مجمع الجزایر منزوی شود. دگردیسی حال حاضر که در مسیر سنگلاخ و فضایی همه آشوب رخ میدهد و هنوز تصویر روشنی از کم و کیف و نوع تعادل برآمده از دل آن در دست نیست، نهایتاً مستحیل در جهانی شدن است.
۲) کدام مواجهه در قبال آشفته بازار «اول من»؟
از ثابتهای این جهانِ فراتر از هشت میلیاردی، همانا افزایش تصاعدی ثروت میلیاردرها و تعمیق شکاف بین یک درصدیها با جمعیت عظیم آنست. متغیر حال حاضر این تلخنا اما، چرخش به راست افراطی است در مراکز نافذی از آن. هم اینک تهاجمات محافظهکارانهی برتریطلب، ناسیونالیسمِ دگرستیز و بنیادگرایی، امر صلح، دمکراسی و محیط زیست را زیر تهدید خود دارند. با اینهمه بشریت توانا به پشت سر گذاشتن این چالش است و دیر یا زود ظرفیت نهفته در خود علیه استثمار بیامان انسان و تخریب طبیعت و برای دمکراتیزه و عادلانه کردن جهان را بکار میگیرد تا مبارزهی همزمان با راست جهانی و واپسگرایی، ثقل واقعی را باز یابد. تا آن زمان، مسئلهی ناتوانها و کم توانهای این جهان، عبور سالم آنهاست از این تُند پیچ تاریخ و فراتر حتی، بهرهگیریشان از کشاکشهای جاری برای رشد خود.
این بازهی زمانی، از دو دهه پیش برای کشورهای «جهان سوم» و «جنوب» و در بُرش کنونی بسی فزونتر، این فراورده را هم داشته که بتوانند با استفادهی روشمند از فرجههای ناشی از فعل و انفعالات جهانی به توانمندی برسند. فرصتی که برای منطقهی ما بخاطر نقطه تلاقی سه قاره و ثروت نهفته در خود جنبهی عملکردی بیشتر هم دارد. در این کانون غنی و ژئواستراتژیک، کشورهایی بر ریل توسعه قرار گرفتهاند که با محاسبهی درست صفآراییهای جهانی به همسازی با انواع قدرتها برآمده و از امکانات و شکافها سودها بردهاند. در چنین وضعی، هر کشوری میباید و میتواند جایگاه ملی را بدانسان برگزیند که نه گروگان و آلت دست هیچ بلوک و قدرت جهانی شود و نه با در پیش گرفتن ماجراجویی، از تنشزایی و دشمنتراشی رنج ُبرده و گزند ببیند؛ یعنی بی بازیچه شدن، در میان شکافها بچرخد.
۳) نصیب ایران اما جز پسرفت و خسارت نشد
کشور ما در این کشاکش مجالساز، به اتکای حکومتی متعارف میتوانست در جهانی که تعیین کنندهی روندها در آن نه دو ابرقدرت است و نه تک قدرت، سود بسیار از همکاریهای سازندهی منطقهای و جهانی در خدمت دمکراسی، توسعۀ پایدار و عدالت اجتماعی ببرد. اما جمهوری اسلامی حاکم بر این کشور- کشوری با ۱ درصد جمعیت جهان و ۷ درصد از منابع زیرزمینی آن، نه فقط هر فرصتی را برباد داد که پیش داشتهها را نیز هستیسوز کرد. هر امکان ما کور شد، در همهی شاخصهای جهانی بگونهی دراماتیک پس رفتیم و نظام با ندانم کاریها و سیهکاریهایش کمر دهها میلیون ایرانی را خم و کشور را در لبهی پرتگاه قرار داد. ستیز با جهان و منطقه زیر عَلَمِ «محور مقاومت» به سودای «عمق استراتژیک» در جغرافیای «هلال شیعی»، نمیتوانسته هم فرجامی جز انزوا و به محاصره درآمدن کشور داشته باشد.
جمهوری اسلامی با «نه شرقی و نه غربی» آغاز کرد، ولی همانجا نماند چون نمیتوانست بماند. این شعار بخاطر اینکه در بنیاد خود از تز موهوم اسلام علیه کفر مایه میگرفت، با فروریزی «شرق» بیشتر در «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» برجستگی یافت و طی دههی گذشته با وصل کردن خود به روسیه و چین عملاً تبدیل به وجه المصالحه آنها شد. این نظام چون به سودای امپراتوری شیعی، خود را در جایگاهی خواست که فرا توان آن بوده، ایران را به انزوای مرگبار کشاند. اگر در همین منطقهی ما، سعودیهای تا مغز استخوان وابسته به آمریکا و ترکیهی عضو ناتو و حتی کوچک کشورهای فوق ثروتمندی مانند امارات متحده و قطر چونان پایگاههای نظامی امریکا، توانستند با هشیاری از مناسبات گسترده با غرب و شرق بهرههای سرشار ببرند، جمهوری اسلامی اما کشور را در فلاکت شوم نشاند.
۴) بنای پوشالی فرو ریخته است
آنچه که پیامدهای تحریکات و فتنههای فاجعهآمیز نظام در برونمرز را بیشتر آشکار کرد، تحولات منطقه بود در ۱۶ ماه گذشته. فرصت یابی دولت دست راستی اسرائیل و حامیان غربی و آمریکایی آن از ماجرای ۷ اکتبر حماس، برای قتلعام وحشیانه و ویرانگریهای مهیب، فیل هوا کردنهای جمهوری اسلامی را هم بکلی خاکستر کرد. جمهوری اسلامی با مشی هستیسوز چند دههای خود، نه فقط داروندار ایران را هزینهی ناامنسازی منطقه و صرف تقویت مواضع افراطیون در اسرائیل و انحراف در نوع مقاومت فلسطینیها کرد، بلکه کشور را در معرض انواع تعرضات متقابل نهاد. در حال حاضر به برکت سر این نظام هر مرز از کشور، کمینگاه خطر است. مشی ماهیتاً متعرض جمهوری اسلامی با پیامد آتش تعرضات متقابلی که بلای جان کشور شده است، در اصل از علت وجودی این نظام برمیخیزد.
بُن بست سیاست خارجی جمهوری اسلامی، به روشنی هم بیپایگی ماجراجویی بی چشم انداز و هم بازیچه شدن آن به دست شریک پندارهایش را نشان داد. با زمین خوردن در سوریه، زمینگیر شدن در لبنان، به دست انداز افتادن در عراق و شکست سیاسی و نظامی از اسرائیل، کشتزارهای مبتنی بر توهم طی سالهای دراز در عرض فقط چند ماه بدل به شورهزار شد. این بدحاصلی نیز در شرایط نشستن دیگربار ترامپ بر راس قدرتمندترین کشوری که، نظام آن را مرگ بر آمریکا صدا میزند. این ناکامیهای تاکتیکی نه تنها شکست استراتژیک را در اذهان حکومتیان به رسوب نشانده بلکه با کمانه کردن علیه اعتبار ته کشیدهاش، پایگاه اجتماعی لاغر آن را دچار بحران کرده است. مسئلهی جمهوری اسلامی، رهایی از دامی است که خود از همان اول دور خویش تنیده و حالا مانده است که چگونه از آن بیرون بزند.
۵) بنبست دوسویه در خارج و داخل
دکترین خارجی جمهوری اسلامی نه فقط ادامهی مشی داخلی و پشتوانهی امنیتی - ایدئولوژیک برای این سیاستها بوده، بلکه چونان عامل درونی عمل میکرد. نظام که دستکم و مشخصاً از نیمهی دههی ۹۰ شمسی با تقابل اکثریت جامعه روبروست، آس برندهی خود را در این سیاست منطقهای دخالت ورزانه و توسعه طلبانه میجُست. راس نظام، برسازی و پروراندن نیروهای نیابتی و گسیل سپاه قدس و بسیجی ایرانی و «فاطمیون و زینبیون» به منطقه را زیر شعار نابودی اسرائیل، اهرم افتخاری برای خود کرده بود تا هر صدای انتقاد در جامعه را به عنوان «دشمن» خفه نماید و با دامن زدن به «ناسیونالیسم ولایی» قدرت نمایی کند. «محور مقاومت» اگر سپری بوده دفاعی تا با اقتدارنمایی معجونی از توهم و ترس در کام ساده اندیشان بریزد، اکنون اما با درهم شکستگی در خارج، به ضد خود در داخل بدل شده است.
بیلان کار نظام در اقتصاد نیز، نشان از مردودی مطلق آن دارد و مشخصهی اصلیاش همانا کوچکتر شدن هرسالهی حجم اقتصاد کشور است. ارزش پول ملی بی وقفه تنزل میکند و یک میلیون تومان امروز ارزش فقط صد تومان چهار دهه قبل را دارد. گرانی و بیکاری بیداد میکند و فاصلهی طبقاتی مدام به ضرر تودهی زحمتکش بهم میخورد. به گفتهی رئیس «تأمین اجتماعی»، حدود ٢٧ درصد از مردم کشور - ولی در واقعیت حتی ۴۰ درصد - ناتوان از تأمین مایحتاج اولیهاند و جمعیت زیر خط فقر در ایران بیش از میانگین جهانی آنست. رانتخواران، خاک کشور را به توبره میکشند و در برابر، شیب سرازیری سقوط اقشار متوسط به ورطهی تهیدستی، مدام شتاب بیشتری به خود میگیرد. فقر، تبدیل به قاعده شده است. نظام فقط درمانده در خودش نیست، بلکه جامعهی ناراضی و خشماگین را در برابر خود دارد.
۶) تحریم های حداکثری ترامپ و سرگیجی خامنهای
شکستهای نظام در سیاست خارجی و ورشکستگیهایش در قبال معضلات داخلی، اکنون با ستیزهجویی سیستماتیک دولت ترامپ همراه شده است. سیاستی که اروپا را نیز قسماً با خود دارد. ترامپ در پی برخورد نظامی با نظام نیست، اما آنچه که به عنوان سیاست رسمی و عملی او عنوان شده و جهت اجرا به همهی نهادهای تابعه ابلاغ کرده است، چیزی کم از جنگ ندارد. جنگ نظامی در میان نیست که جای مخالفت همیشگی دارد. ترامپ از تهدید نیاغازیده که اگر نظام پای مذاکره نیاید چنین و چنان خواهد کرد، بلکه دست به بیشترین حمله زده تا تسلیم حداکثری حریف را نتیجه بگیرد. ادعاهای او در مورد گرینلند، غزه و حتی سیاست تعرفهی گمرکی میتواند توخالی و یا کم جان از آب درآید، در قبال جمهوری اسلامی اما وی اصرار بر نتیجه گرفتن و روکردن کارت برنده دارد. چشم را نباید بر واقعیت صحنه بست.
نظام مسلما مذاکره با آمریکا را میخواهد و فراتر حتی، ناچار است از دادن امتیازات به ترامپ بلکه بتواند از فشار تحریمهای کمر شکن کنونی بکاهد و به ویژه از کابوس مضاعف شدن آن برهد. اما با دو مانع جدی روبروست. یک اینکه با کوتاه شدن دستش در استفاده از توان منطقهای سابق، حالا دیگر امکان چانهزنی و اخذ امتیاز چندانی از طرف مقابل ندارد. دو اینکه نظام طی دستکم سه دههی گذشته، نیرویی را پرورده و متکی بر آن شده است که از فریاد «مرگ بر آمریکا» و «نابود باد اسرائیل» هویت میگیرند. نیرویی که از سوی سرکردگانی جاگرفته در نهادهای نظامی و امنیتی و عقیدتی با اسم با مسمای کاسبان تحریم، سازماندهی شدهاند. خامنهای بر چنین پایگاهی اتکاء دارد و هم از اینرو، معرفهی کنونی در مورد جمهوری اسلامی و شخص رهبر آن، نه چیزی جز سرگیجگی، درماندگی و واماندگی.
۷) نظام در تنگنای جامعهی ناراضی و گسیختگی درون سیستمی
جامعهی ایران با انباشت نارضایتیها در آن، اکنون مسیر فراروئی به جنبش علیه حکومت را طی میکند. مطابق نظر سنجی رسمی، بیش از ۷۰ درصد جامعه، حکومت دینی را پس میزند و ناراضیان از نظام ۹۰ درصد ارزیابی میشود. برنامههای انتخاباتی حکومت در یک سال گذشته علیرغم دستکاری در آمارها و نیز بازی سیاسی راس نظام در چینش پست رئیس جمهوری، با عدم شرکت بیش از ۵۰ درصدی، نوعی از رفراندوم علیه نظام را پاسخ گرفت. از ۵۰ درصد مشارکت ادعایی دور دوم هم، حداکثر ۱۵ درصد از آن دل با نظام داشت. فضای کنونی کشور نه فقط تداوم ایستادگیهای «زن – زندگی – آزادی» است، که زمینههای مقاومت در ان باز هم تقویت شده و بروز در اشکال متنوع دارد. جمهوری اسلامی در غالب اذهان، هیولا جنازهای بیش نیست و این برافتادن در اذهان، پیش زمینهی گذار عینی جامعه از آنست.
این نیز در حالیکه دستهبندیها تا حد پولاریزاسیون در ساختار قدرت، موجد بحران انسجام در تصمیمگیریهاست. گرچه «فصل الخطاب» بودن خامنهای هنوز نافذیت دارد، اما او خود در فضای تعلیق به سر میبرد و همین، موضوع جانشینی در نظام را بیش از هر وقت دیگر حادتر کرده است. هیچ ناخدایی نمیتواند این کشتی کژ و مژ شده بر اثر طوفانهای چندسویه را با کوتوله سرنشینهایی نادان و فاقد کمترین صلاحیت، سو به ساحل نجات براند. این ضعف مضاعف نظام، در قبال جامعهای است که نه در اندیشهی کیستی ولی فقیه، بلکه بر محو ولایت همچون ستون پایهی جمهوری اسلامی پای میفشرد. نهادی که، در افواه دفن گورستان تاریخ است و نظامی که، در نقطهی تکینهگی و تکیدهگی قرار دارد و از بیم پیامدهای عقب نشینی بر خود میلرزد. این وضعیت حال، با تعارض آشتی ناپذیر جامعه و نظام توضیح میپذیرد.
۸) راهبرد اصلی و محتوی آن
هر مشی سیاسی نافذ برای این دوره، لازم است بر آن ارزیابی از وضعیت بنا شود که نظام را درمانده در مقابل فشارهای بیرون و وامانده در برابر اکثریت جامعه بداند. نظامی که امکان رهایی از خطر فروریزی ندارد. نظامی صندوق تهی و دچار فساد نهادینه که تیر از هر سو بر آن میبارد. نظامی مواجه با فشارهای خارجی رو به تشدید، روبرو با افزایش دمبدمِ مطالبات انباشتهی جامعه، گرفتار اَبَر بحران و فلج اقتصادی، عامل دهشت فاصلهی طبقاتی، و باعث انواع گسیختگیهای اجتماعی، فجایع زیستمحیطی و غرق در باتلاق سیاست خارجی است. او فقط صورت سرخ میکند. در نگاه ناظر بر این مشی نیازین، جمهوری اسلامی رو به زوال قدرت میرود و همین هم مبارزهی قاطع برای پایان دادن به آن میطلبد و ضرورت مبرم تلاش بمنظور سمت و سوی دمکراتیک دادن به روند فروریزی نظام را هشدار میدهد.
چنین مشیای، در انکاء بر جنبشهای مدنی و مطالباتی جاری در جامعه، استوار بر بسیج ملی مبتنی بر تکثر و تنوع است. جنبشهایی که با هر برآمد، سیاسیتر میشوند و در مسیر نیل به سکولار دمکراسی و عدالت اجتماعی، سازمانگران باز هم فزونتری در دل خود میپرورند. برعکس اما، سونامی یاس نسبت به آیندۀ جمهوری اسلامی، جسم و جان پایگاه آن را میبلعد. هم از اینرو، روند تحول دمکراتیک در ایران را نه احتمال خودبازیابی این نظام میرا و تداوم بقاء آن، نه رکود جنبش مردمی در برابر این نظام و نه فقر کادر مبارزاتی تهدید میکند. کمبود بزرگ و نقطه ضعف اصلی تحول دمکراتیک در کشور، همانا فقدان آلترناتیوی است توانمند از سوی اپوزیسیونی که باید با هدایتی هدفمند، بتواند امرِ عاجلِ تجمیعِ توش و توان دمکراتیک ایرانِ آبستن دگرگونی برای گذر از این نظام را سامان دهد.
۹) کدامین راهکار و شعار محوری؟
راهکارهای متخذهی چنین سیاستی، میباید در خدمت راهبرد گذار از جمهوری اسلامی به سکولار دمکراسی قرار گیرد. تاکتیکهایی که در مبارزه برای پایان دادن به جمهوری اسلامی، متوجه تثبیت همسوییها در اپوزیسیون دمکرات، تبدیل همسوییها به هماهنگیهای مبارزاتی و تقویت و ارتقای تفاهمات حاصله به همکاریهای ممکن در سطوح مختلف شوند تا شکل گیری آلترناتیو سکولار دمکراتیک در برابر جمهوری اسلامی پدید آید. ما با وضعیت طبیعی مواجه نیستیم که در پی تدارکات تدریجی باشیم، وضعیت بحرانی حاضر، تصمیم شجاعانه میطلبد. فراخوان، اکنون لازم است بی درنگ رو به همهی اپوزیسیون دمکرات کند تا خنثیسازیهای تاکنونی از میان برخیزد و مبارزه با تجهیزشدگی به پشتوانهی توافق دمکراتیک وسیع، تحقق هدف استراتژیک گذار از جمهوری اسلامی به سکولار دمکراسی در پی آورد.
در چنین مختصاتی، شعار همه پوش دمکراتیک و مسالمتآمیز برای گذار از جمهوری اسلامی که بتواند وسیعترین بسیج علیه نظام رو به زوال را تامین کند، همه پرسی است پیرامون قانون اساسی نظام. رفراندومی که، البته فقط به پشتوانهی جنبشِ جنبشها و به اعتبار آن میزان از تشدید مبارزه علیه نظام میسر شدنی است که بر نظام فلج شدگی را تحمیل کند. رفراندومی که، نظارت بین المللی لازم دارد. از دل چنین رفراندومی در صورت وقوع بر متن جامعهای با این درصد سنگین از مخالفت با جمهوری اسلامی، چیزی جز «نه!» به این نظام در نمیآید تا راه برای تدوین قانون اساسی نوین سکولار دمکرات و نظام جایگزین گشوده شود. از سوی دیگر، هر اندازه نظام در برابر این شعار ملی مقاومت کند، بهمان میزان ظرفیت گذار از آن در جامعه بالاتر خواهد رفت. محتوی هر دو حالت، انقلاب سیاسی است.
بهزاد کریمی ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ فوریه ۲۰۲۵
افزودن دیدگاه جدید