دل واکَن از این سرما
بیارا وُ بچین هفت سینت را
بِنگر، چند گامی مانده تا بهار
زندگی رنگِ دلاویز می گیرد
سر برافراشتند سِتبر قله ها
دشتها کران تا کران شکوفه می بندد
و من تکثیر می شوم
با عطری از بهار
می روم از دیوارهایِ قطور وُ بلند
لَختی در کنارِ بندیانِ عاشق
آنان که سرشان سبز و دلشان دریا
آنان که آفتاب ندارند
اما هفت سینِ شان را
با سرودِ آزادی-
و تَرنم فتح فردا آراستند
من تکثیر می شوم
در کنارِ کودکان کار
که بهار با همه زیبایی اش
در چشم انان
هیچ ارمغانی جز - کار - ندارد
آنان هفت سینِ دلشان را چیدند
که به فردایِ امید راه میابد
به فردای فرو ریختنِ
دیوارهایِ هزار ساله
بهار میاید وُ من تکثیر می شوم
در حاشیه ها رو به جنوبی ترینِ
جنوبِ کلانشهرها
در کنار کارتن خوابها-
این زنده به گورانِ راندهِ از گور
که نوری برآنان نتابیده
آنان جشنی از آتشِ ِکارتن
و چوب برافروختند
اما در همه فصولِ سال
در زیر کهنهِ پتویی لرزیدند
آنان هفت سینی از گرسنگی
در بین خود تقسیم می کنند
آنان در رویایِ بهار
به پیشباز سال نو می روند
که هیچ آن را ندیده
و هیچ...نبوییده اند
من تکثیر می شوم ،
در دستان کار وُ در تن-های رنجور
در چشمان خشک کویر
در پهندشت میهنم
و در زمین زخم خورده
مرهمی باشم بر تن- هایِ زخمین-
در سپیده دمِ فردا،
من با باد بهاری تکثیر می شوم.
رحمان- ا ۲۵/ ۱۲ / ۱۴۰۳
چند گامی مانده تا بهار!

افزودن دیدگاه جدید