رقابتهای منطقهای در خاورمیانه، بهویژه میان قدرتهای میانی مانند ایران، عربستان سعودی، ترکیه و اسرائیل، طی دهههای اخیر به یکی از تعیینکنندهترین متغیرهای بیثباتکننده در نظم سیاسی منطقهای تبدیل شده است. این رقابتها، برخلاف آنچهکه در ادبیات سیاسی رسمی طرفهای درگیر با عنوان «منافع ملی» توجیه میشود، اغلب با منطق سلطه، موازنهسازی تهاجمی، صدور ایدئولوژی یا تسلط بر مناطق ژئوپلیتیکی ضعیفتر ساخته شدهاند. پیامد چنین روندی، نه همگرایی یا توسعه، بلکه قطبیشدن فرقهای، واگرایی ژئواستراتژیک و مزمنشدن بحرانهای منطقهای بوده است.
در رقابتهای منطقهای، میتوان سه جبهه یا محور اصلی را شناسایی کرد که هرکدام با بازیگران جهانی پیوندهای خاصی دارند: محور اخوانی که حول ترکیه و قطر شکل گرفته و از اسلامگرایی میانهرو و نئوعثمانگرایی الهام میگیرد، با آمریکا در تعامل تاکتیکی است و گرایش روزافزونی به همکاری اقتصادی با چین دارد. محور شیعی به رهبری جمهوری اسلامی ایران و با پیوندهایی با گروههایی در عراق، لبنان، یمن و سوریه، بهطور سنتی در تقابل با آمریکا و اسرائیل قرار دارد و در سالهای اخیر بهدلیل فشارهای غرب، روابط خود با روسیه و چین را تقویت کرده است، هرچند این روابط هنوز بیشتر ماهیت تدافعی دارد تا ائتلاف راهبردی. در مقابل، محور سلفی عربی که با محوریت عربستان سعودی، امارات و بحرین شناخته میشود، در سالهای اخیر با اسرائیل به همگرایی تاکتیکی رسیده، همچنان متحد راهبردی غرب بهویژه ایالات متحده باقی مانده، اما بهدنبال موازنهسازی با چین و حتی روسیه در حوزههای اقتصادی و انرژی است. این سه محور، با وجود تفاوتهای ایدئولوژیک و رقابتهای آشکار، همگی درگیر بازتعریف موقعیت خود در نظم جهانی نوظهورند؛ نظمی که دیگر صرفاً تابع صفبندیهای جنگ سرد نیست، بلکه بر اساس ترکیبی از منافع اقتصادی، نظمهای امنیتی منطقهای و فرصتهای فناورانه بازسازی میشود.
در این میان، موج جدید عادیسازی روابط با اسرائیل از سوی برخی کشورهای عربی مانند امارات، بحرین، مراکش و اخیراً مذاکرات علنی با عربستان سعودی، نهتنها وضعیت فلسطین را به حاشیه رانده، بلکه به تقویت جایگاه ژئوپلیتیکی اسرائیل بهمثابه شریک امنیتی در برابر ایران تعبیر شده است. این روند که در پوشش صلح و ثبات تبلیغ میشود، عملاً بدون توقف اشغال، بدون احترام به حقوق فلسطینیان، و بدون تغییر در ساختار آپارتاید اسرائیلی پیگیری شده است. نتیجه آن، تعمیق شکاف میان دولتها و افکار عمومی در جهان عرب و تقویت گفتمانهای رادیکال در میان نسلهای جوان شده، در حالی که به اسرائیل اجازه داده شده تا نفوذ خود را در خلیج فارس، قفقاز و حتی شاخ آفریقا گسترش دهد. روندی که پس از جنگ غزه ناکارآمدی و خطرات خود را آشکار کرد، اما هنوز به طور متوقف نشده است.
از سوی دیگر، مجموعهای از کشورهای بحرانزده یا شکننده مانند سوریه، لبنان، یمن، عراق و لیبی، به میدان رقابت میان بازیگران منطقهای تبدیل شدهاند. در این کشورها، رقابتهای نیابتی میان ایران، ترکیه، عربستان و گاه امارات، جایگزین بازسازی اقتصادی، مصالحه اجتماعی و دولتسازی فراگیر شده است. بازیگران منطقهای، بهجای مشارکت در احیای ساختارهای مشروعیت سیاسی، اغلب به دنبال ایجاد پایگاههای امنیتی، نفوذ فرقهای، و پیوندهای سیاسی با رئوس قدرت، برای حفظ منافع کوتاهمدت ژئوپلیتیکی خود بودهاند. نتیجه، تثبیت ساختارهای موازی قدرت، فرسایش حاکمیت مرکزی، تداوم فساد ساختاری و تضعیف حیات اجتماعی بوده است.
یکی از عوامل بنیادین بیثباتی در خاورمیانه، گسترش گروههای مسلح نیابتی است که توسط تقریباً تمامی قدرتهای منطقهای – و گاه فرامنطقهای –، از جمله ایران، عربستان سعودی، ترکیه، امارات و حتی اسرائیل مورد حمایت قرار گرفتهاند. این گروهها که اغلب در خلا دولتهای ضعیف یا در بستر بحرانهای قومی و فرقهای رشد کردهاند، نه تنها موجب تضعیف حاکمیت ملی و بیثباتی داخلی در کشورهای میزبان شدهاند، بلکه به ابزار رقابت فرساینده میان قدرتهای منطقهای تبدیل شدهاند. گروههای شبه نظامی، همگی کارکردی فراتر از منافع مردم خود یافتهاند و به بخشی از استراتژیهای منطقهای تبدیل شدهاند. خاورمیانه برای رسیدن به ثبات پایدار نیازمند فرایند تدریجی اما قاطعانهی خلعسلاح این گروهها و انتقال انحصار مشروع استفاده از زور به دولتهای ملی است. اما این فرآیند، نمیتواند یکجانبه یا گزینشی باشد. تنها از طریق توافق چندجانبه میان قدرتهای اصلی منطقهای برای توقف حمایتهای مالی، تسلیحاتی و اطلاعاتی از گروههای نیابتی، میتوان شرایطی فراهم کرد که امنیت منطقهای از چنگ رقابتهای نیابتی خارج شده و در مسیر بازسازی دولتمحور قرار گیرد.
در چنین زمینهای، راهبرد کشورهای منطقه برای مواجهه با یکدیگر و با بحرانهای مشترک، نیازمند بازتعریف اساسی است. نه صلحسازی با اسرائیل از بالا و بدون عدالت، و نه رقابت نیابتی در کشورهای ضعیف، میتواند به صلح و توسعه پایدار بینجامد. بهجای آن، قدرتهای منطقهای باید در مسیر طراحی سازوکارهای امنیت جمعی، همکاری اقتصادی، تبادل فرهنگی و پروژههای مشترک توسعهای گام بردارند. تنها با عبور از منطق صفر و یکی، و بازتعریف امنیت نه بهعنوان «برتری نظامی»، بلکه بهعنوان نتیجه «همکاری و رفاه مشترک»، میتوان به سمت منطقهای امن، چندقطبی و منصفانه حرکت کرد.
در این میان، ایران نیز چنانچه از سیاستهای تقابلمحور، هژمونیطلبی ایدئولوژیک و راهبردهای عمق امنیتی نظامی عبور کند و بهسوی دیپلماسی چندجانبه، سیاست همسایگی هوشمند، و ائتلافسازی نرم در چارچوب حقوق بینالملل و همکاری جنوب جهانی روی آورد، میتواند بار دیگر به یک بازیگر مشروع، فعال و اثرگذار در معماری صلح منطقهای بدل شود. صلح پایدار، تنها از طریق همبستگی منطقهای و تقویت بنیانهای مدنی و اقتصادی قابل تحقق است—نه با ائتلافهای امنیتی موقتی یا معادلات مبتنی بر حذف و طرد.
تزها:
یک- رقابتهای منطقهای در خاورمیانه نه به ثبات، بلکه به بازتولید بحران منجر شدهاند.
دو- سه محور اخوانی، شیعی و سلفی ـ محافظهکار، ساختار جبههبندی منطقه را شکل دادهاند، اما هیچیک به امنیت جمعی پایدار نرسیدهاند.
سه- عادیسازی روابط با اسرائیل بدون توقف اشغال و بدون عدالت، به تعمیق بیثباتی و شکاف اجتماعی در جهان عرب انجامیده است.
چهار- نفوذ اسرائیل در خلیج فارس، قفقاز و شمال آفریقا بیش از آنکه محصول دیپلماسی باشد، حاصل خلأ رویکرد جمعی منطقهای است.
پنج- کشورهای بحرانزده خاورمیانه، بهجای اینکه محل بازسازی و مصالحه باشند، به میدان تسویهحسابهای نیابتی قدرتهای منطقهای تبدیل شدهاند.
شش- ساختارهای دولت در سوریه، یمن، لبنان، عراق و لیبی، قربانی رقابتهای ایدئولوژیک و منافع ژئوپلیتیکی بازیگران بیرونی شدهاند.
هفت- گروههای مسلح نیابتی، ابزار مشترک تقریباً تمامی قدرتهای منطقهایاند و تداوم آنها بزرگترین مانع در برابر نظم دولتمحور است.
هشت- خلعسلاح گروههای نیابتی باید نتیجه توافقی چندجانبه باشد، نه تصمیمهای یکجانبه یا برخوردهای گزینشی.
نه- تنها از طریق توقف همزمان حمایت تسلیحاتی و مالی از گروههای نیابتی، میتوان فرآیند بازگشت حاکمیت ملی را آغاز کرد.
ده- اسرائیل، نه یک بازیگر صلحطلب، بلکه یکی از عوامل فعال در بیثباتسازی منطقه و بهرهبرداری از شکافهای ژئوپلیتیکی است.
یازده- امنیت پایدار در خاورمیانه، محصول برتری نظامی نیست، بلکه حاصل همکاری، توسعه مشترک و احترام متقابل است.
دوازده- منطق صفر و یکی، تقابل ایدئولوژیک و طردگرایی سیاسی باید جای خود را به گفتوگو، تنوع و ائتلافسازی نرم بدهد.
سیزده- ایران تنها در صورتی میتواند بازیگر مشروع منطقهای باقی بماند که از راهبرد عمق امنیتی و نفوذ ایدئولوژیک عبور کند.
چهارده- گذار ایران به سوی سیاست همسایگی هوشمند، دیپلماسی چندجانبه و پیوستگی با جنوب جهانی، مسیر بازگشت به نقش سازنده منطقهای است.
پانزده- بازسازی خاورمیانه مستلزم بازتعریف قدرت است؛ قدرت نه بهمثابه سلطه، بلکه بهعنوان ظرفیت ساختن آیندهای مشترک.
سناریوهای محتمل دو سال آینده:
در دو سال پیشرو، خاورمیانه با چند روند همزمان و متقاطع مواجه خواهد بود که نقشهی تحولات منطقه را باز ترسیم میکنند. نخست، تشدید رقابت ژئوپلیتیکی میان آمریکا و چین در ابعاد فناوری، انرژی و نفوذ منطقهای، کشورهای خاورمیانه را بیشازپیش وادار خواهد کرد تا میان مناسبات با غرب و مسیرهای جدید همکاری با شرق (چین، روسیه، بریکس) موازنهسازی کنند. دوم، ادامه درگیری در غزه، چه بهصورت نظامی و چه در قالب بحران انسانی و دیپلماتیک، در کانون شکافهای جهانی و منطقهای باقی خواهد ماند و سیاستهای عادیسازی را در حالت تعلیق یا بازنگری قرار خواهد داد. سوم، ترامپیسم، به بازتعریف مجدد اولویتهای ژئوپلیتیکی ایالات متحده منجر میشود و فشارها بر ایران و متحدانش، و همچنین بر نهادهای بینالمللی، افزایش خواهد یافت. چهارم، افزایش فشارهای اجتماعی و اقتصادی داخلی در کشورهای منطقه، از جمله ایران، مصر، عراق و لبنان، زمینهساز اعتراضات گستردهتر و یا دگرگونی در سیاستهای منطقهای این کشورها خواهد بود. پنجم، روند رو به رشد همکاریهای چند جانبه میان کشورهای خلیج فارس، بهویژه در حوزههای انرژیهای نو، دیپلماسی دیجیتال و سرمایهگذاری، میتواند نظم اقتصادی و فناورانهی جدیدی در منطقه پدید آورد که قدرتهای منطقهایِ عقبمانده از این قطار، در موقعیت حاشیهای قرار گیرند. در نهایت، سرنوشت گروههای مسلح نیابتی به یکی از کانونهای اصلی چانهزنی دیپلماتیک و امنیتی در آینده نزدیک بدل خواهد شد؛ جایی که یا با توافق منطقهای محدود خواهند شد، یا زمینهساز درگیریهای پراکنده و بیثباتیهای تازه خواهند شد.
افزودن دیدگاه جدید