بحران موشکی کوبا را می توان نقطه عطفی در جنگ سرد نامید، که به آغاز دیپلماسی کنترل تسلیحات اتمی انجامید. این بحران زمانی شکل گرفت که امریکا از استقرار مخفیانه موشکهای هسته ای شوروی در کوبا مطلع شد؛ اقدامی که در واکنش به تهدیدات امریکا و حضور موشکهای آن در ترکیه، و مشخصاً پس از حمله کوبائیهای تبعیدی مخالف کاسترو به خلیج خوکها، با حمایت سازمان سیا، انجام شد. کندی، رئیس جمهور وقت امریکا، با محاصره دریایی کوبا و تهدید به اقدام نظامی جهان را در آستانه جنگ هسته ای قرار داد. سرانجام توافق شد که شوروی موشکهای مستقر را از کوبا خارج کند، و در مقابل امریکا علناً تضمین داد که به کوبا حمله نکند، و در توافقی محرمانه با شوروی، موشکهای هسته ای اش را هم از ترکیه بیرون ببرد.
نکتۀ کلیدی در این رویداد، خارج کردن موشکهای اتمی مستقر در ترکیه توسط امریکا بود. بدون چنین اقدامی باقی توافقها می توانستند به شکست دیپلماتیک یا تحقیر شوروی تعبیر گردند. امریکا به درستی تشخیص داده بود که در بحرانهای جدی نمی توان بدون جنگ و پیروزی در آن، "آبروی دشمن را ریخت": یا جنگ، یا تفاهم بر سر حفظ آبروی دشمن. شاید بتوان گفت که امروزه این یک استاندارد در مواجهۀ دیپلماسی با بحرانهای بزرگ است.
آیا در کشاکشی که امروزه در مذاکرات هسته ای بین جمهوری اسلامی و امریکا جریان دارد، این استاندارد دیده می شود؟ آری! در ظاهر خطوط قرمز طرفین چنان ضدیت قطبی دارند که جز رودرروئی نظامی بین آنان "راه" دیگری متصور نیست. اما نه امریکا و نه جمهوری اسلامی، هیچ یک جنگ نمی خواهد، پس باید بر سر حفظ آبرو به تفاهم رسید. از این رو است که اگر پریروز خواندیم "اکسیوس از پیشنهادی توسط امریکا خبر داده است که در آن به نحوی حق غنی سازی برای جمهوری اسلامی محفوظ مانده است"، دیروز تکذیب خبر اکسیوس را می خوانیم و سخن ترامپ دایر بر "غنی سازی در ایران، نه!" را، و متعاقب آن دو باره تأئید خبر اکسیوس را و این تفسیر از سخنان ترامپ را که "منظور ترامپ از این گفته ناظر به زمانی است که کنسرسیوم راه افتاده باشد".
افزودن دیدگاه جدید