اتحاد برای جمهوریخواهی و بس؟ دمکراسی و باقی هیچ؟ کدامین درس از خیزشهای جاری و چه پاسخ سیاسی درخور؟ ریسک سیاسی یا حفظ "پاکیزگی"؟ وارد صحنه شدن یا تماشاچی ماندن؟ چپ کجاست؟ و فقط انتقاد و اعتراض؟ همانندهای این پرسشها بیش از هر وقت دیگری اپوزیسیون حکومت مستقر را در شاخه چپ و میانی آنکه جملگی جمهوری خواهند به خود مشغول کرده است. پرسشهایی که، پاسخی سنجیده نیاز دارند تا برای تعیین تکلیف با این نظام مانع آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی، نیروی ملی لازم فراهم آید و هدایت متحدانه دوره گذر از جمهوری اسلامی تدارک دیده شود.
خط فاصل اصلی کدام است و اتحاد فراگیر کدام؟
خط تقسیم اصلی سیاسی در ایران، از میان دمکراسی و ضد دمکراسی میگذرد. گرچه جامعه از شکافهای متعددی رنج میبرد و مبارزه برای غلبه بر هر تبعیضی در آن بهجای خود مهم و مطرح است، اما صفآرایی محوری در کشور را این همانا جبههبندی حول بودونبود دمکراسی است که رقم میزند. این گرهگاه سیاسی، از بدو استقرار جمهوری اسلامی جایگاه کلیدی داشته، کماکان دارد و تا این حکومت باقی است پابرجا در عمده بودنش. این خط تقسیم، بیانگر ایرانی است دوگانه: جامعه تشنه آزادی و خواهان دمکراسی، و حکومتی تبعیض بنیاد و هستی سوز که داغ چهل سال ضدیت با دمکراسی بر پیشانی دارد. رفع انواع تبعیضات موجود ناشی از موجودیت این نظام، درگرو استقرار آزادیهاست و معنای عملی آن در سیاست: جمهوری اسلامی برود و جا به دمکراسی دهد!
این آرزو و خواست ملی اما، زمانی عملی میشود که بسیجی فراگیر برای آزادی و دمکراسی سامان پذیرد. اتحادی افقی در وجود نهادهایی چون کنگره ملی فراگیر برای دمکراسی تا گذر ایران به آزادی و آزادیها هدایت شود. ایده اتحاد برای دمکراسی، نه "شگرد سیاسی" فرد و جمع معین، که برخاسته از دل ضرورتهای سیاسی چهار دههای ایران است. هم ازاینرو هر تلاش و در هر شکل آنکه بتواند در خدمت و راستای این رویکرد مهم قرار گیرد ارزشمند است و میباید از سوی جمهوریخواهان دمکرات مورد پشتیبانی قرار گیرد. مبتکر چنین اتحادی اصولاً و مقدمتاً جمهوریخواهان دمکرات سکولار بودهاند که باید هم باشند، زیرا هویت دمکراتیک آنها از مبارزهشان علیه دیکتاتوری پادشاهی و استبداد دینی جدا نیست. اگر جمهوریخواهان از این وظیفه ملی خود باز بمانند نباید گمان برند که این ایده چه معتبر برای امروز و چه آینده، بر زمین بماند. هستند دیگرانی که این علم را بردارند و در انحصار یابی خود ان را به تباهی کشند و بعد هم بر سر جمهوریخواهان بکوبند. حالآنکه، ستون فقرات هر اتحاد واقعی و پایدار برای دمکراسی، با دمکراتهای جمهوریخواه است و بس. جز این کی شود؟
این دو، نه در برابر هم که برای هماند؟
جمهوریخواهی نه در برابر دمکراسی خواهی، که زیرمجموعهای است از آن. مگر آنکه قصد بر القاء این باشد که جمهوری خودبهخود دمکراسی است و دمکراسی فقط در ظرف جمهوری دارای قابلیت حیات. میدانیم که چنین نیست و شواهد نیز در رد آن پرشمار. بااینهمه، اصرار کوشندگان جمهوری سکولار دمکرات بر اینکه جمهوری مناسبترین شکل برای دمکراسی سیاسی است و این ساختار تضمینکننده سازوکار انتخابی و پاسخگو بودن همه ارکان قدرت، گزارهای است آزمون پس داده در حیات بشریت که بر سر آن میباید استوار ماند. بهویژه در ایران ما، که به دلایل تاریخی و سطح رشد فرهنگ و هنجارهای دمکراتیک در آن، تأکید بر جمهوریت و جمهوری، نیازی است ویژه و مضاعف.
بر همین پایه، شکل دادن به ثقلی از جمهوریخواهان سکولار دمکرات در فرایند گذر از حکومت اسلامی ولایی که نابجا نام جمهوری بر خود دارد و نیز برای تضعیف احتمال بازگشت سلطنت به ایران، وظیفهای است مبرم که تحقق آن به متحدشدن نیروی جمهوریخواهی نیاز دارد. این نیرو در مبارزه ملی به ناگزیر "همه با هم" علیه حکومت ولایی، باید بتواند در وجود بلوکی متحد و نیرومند نقش ایفاء کند تا عصای دست خود باشد و دیگربار از "همه با من" ضربه نخورد. تلاش برای متحد کردن جمهوریخواهان سکولار (لائیک) دمکرات، کوششی است بجا و ضرورت دارد که ادامه یابد و مستحکمتر هم بشود. اما یکی گرفتن جمهوری و دمکراسی، آئین سازی از جمهوری است و لغزش سیاسی. اتحاد مدافعان جمهوری را بدیل اتحاد برای دمکراسی قرار دادن، باید خطای سیاسی بزرگ دانسته شود.
رویکرد اتحاد برای دمکراسی، در عمل یعنی اینکه اگر مشروطهطلبان سلطنتی به آن رو آوردند نیز خوشآمدند؛ و درواقع، هر جریان و نیروی سیاسی که پذیرای خطوط کلی دمکراسی باشد و جمهوری اسلامی را ضد دمکرات و تیغ کشی قهار علیه آزادی بداند ورودش به این رویکرد میتواند مبارک باشد. رویکرد اتحاد را با سلطنت آدرس دادن اما، جعل است. اتحاد برای دمکراسی، از واقعیت ایران امروز برمیخیزد و پرچمدار آن بیش و پیش از همه جمهوریخواهان سکولار دمکرات. چنین اتحادی، آغوشش برای هر دمکراسی خواه و از هر نحله گشوده است و دربش روی هر اقتدارگرا اعم از دینی، پادشاهی، فرقوی و یا هر انحصارطلب دیگری بسته. رقابتجویی میان اتحاد برای دمکراسی و جمهوریخواهی بیمعنی است و به تقابل نشاندن و کشاندن آنها، مطلوب جمهوری اسلامی. این دو، کی در برابر هماند؟
بگذار تشکلهای جمهوریخواه دمکرات سکولار در تحکیم اتحاد خود بکوشند و در سمت اتحاد وسیع برای دمکراسی پیش روند. آنها نیازی به این ندارند که تمرکزیابی فعلیشان بر استحکام یابی بلوک خود را با برخورد منفی نسبت به اتحاد برای دمکراسی گره زنند. اگر انتقاد و اعتراضی به سیاستی از فلان یا بهمان کانونی از تجمع دمکراسی خواهان وجود دارد باید بهصراحت عنوان شود اما این برخورد نباید اصل ایده را زیر سؤال ببرد.
باشد که کانونهای دمکراسی خواهی سر برآورند و منفردان دمکرات را گرد هم بنشانند. این امری است مثبت. این کانونها نیز لزومی ندارند که به اتحادهای جمهوریخواهی به دیده منفی بنگرند. اینها باید منتظر باشند برای پیوستها و الحاقها به همدیگر. افق اتحاد برای جمهوریخواهی، چه خود بداند و یا نداند، اتحاد سراسری است برای دمکراسی. این تلاشها بیتردید به هم خواهند رسید چون نمیتوانند به همدیگر نپیوندند. پس باید دست بکار شد و این ناگزیری را به گونه آگاهانه پیش برد. پدیدهای چون کنگره ملی برای گذار به دمکراسی جایگزین جمهوری اسلامی و یا چیزی مشابه آن، اگر هم دیروزود داشته باشد سوختوسوز اما نخواهد داشت. ایران ناگزیر از بیرون دادن آن از دل خویش است. ما جایگاه خود در آن را نباید از یاد بداریم و باید که به ایفای نقش در آن برآییم.
سیاست، عرصه اولویت شناسی، اولویتسنجی و اولویتبندی است!
در سیاست کردن و سیاست ورزی، تشخیص عمده از غیر عمده یک خط راهنمای کلیدی است. هر جمهوریخواه دمکرات، بیهیچ لکنتی میباید صریحاً به این پاسخ دهد که طرف حساب اصلی خود در همین امروز را جمهوری اسلامی میداند یا سلطنتطلبان؟ اولی بر مسند قدرت و مسئول همه دشواریهای مردم و کشور و دومی، زمانی زمینهساز رشد اسلامگرایان بنیادگرا و در اکنون خود نشسته در کمین قدرت به پشتوانه تبهکاریهای جمهوری اسلامی. درست است که جمهوریخواه دمکرات نه ولایت معمم میخواهد و نه ولایت تاجدار، اما در مواجهه همزمان با هر دو، ناگزیر است از اولویتبندی.
او اگر بخواهد در تحولخواهی خود جدی باشد، نمیتواند خطری بالفعل و هرروزه را تحتالشعاع یک خطر احتمالی قرار دهد. او اگر بر باور خود درگذر از جمهوری اسلامی به دمکراسی پایبندی نشان دهد و در عمل بخواهد راه بر قدرت گیری نیروی سلطنت بربندد، چارهای ندارد جز تمرکز اصلی بر مبارزه با جمهوری اسلامی. حرف برنامهای و پیشنهاد ساختاری او پیش مردم فقط آنگاه میتواند خریدار یابد که مردم در مبارزهشان علیه جمهوری اسلامی، در او قاطعیت و پیگیری ببینند. همان باورپذیر شدن پیش مردمی که در اکثریت مطلق خود آرزوی رفتن این نظام را دارند.
اوایل برآمد جمهوریخواهان دمکرات برای اتحاد در سالهای آغازین دهه هشتاد خورشیدی بود که بسیار زود آشکار شد پشت این حرکت دو گرایش نهفته است: یکی، جمهوریخواهی خود را اولازهمه در ابراز مخالفتش با رژیم پادشاهی و دیگری دغدغهاش بدل شدن به بدیل در برابر جمهوری اسلامی. در عرصه تاکتیک نیز، اولی خود را مکمل و امتداد برونمرزی اصلاحطلبان حکومتی میشمرد و سودای به هم زدن توازن قوا به سود "جمهوری" و زایاندن جمهوریت از دل حکومت ولایی در سر داشت، دومی اما به دنبال چهره نمایی اپوزیسیونال بود در برابر جمهوری اسلامی. اشتراکات این دو گرایش در تعمیق شکاف بین "جمهوری" و ولایت در نظام، دو چشمانداز متفاوت داشت. یک گرایش امیدوار بود – و هنوز هم بخشی از آن است- که از دل جمهوری اسلامی جمهوریت بزاید و دیگری در پی تولید شکاف میان اصلاحطلبان در راستای تقویت نیروی گذار از جمهوری اسلامی. اکنون نیز در مقیاسی امروزین، دو جمهوریخواهی با دو سیاست را شاهدیم و با طیفی گسترده میان این دو.
اگر این واقعیت دارد که بیشترینه طیف سلطنت و از جمله آقای رضا پهلوی به خاطر ترامپیسم و مؤتلفین آن در منطقه بدجوری قند تو دلشان آبشده و راه افتاده است که همین خود در اندازه لازم ایجاب میدارد تا با اعمال سیاسی آنها به مخالفت برخاست و دست به روشنگری علیهشان زد، اما از آن نباید به این رسید که گویا خطر اکنون بیشتر از سوی سلطنتطلبان است. خیر، اولویت شناسی به ما میگوید که خطر اصلی همان جمهوری اسلامی است و انگیزه رفتاری ما جمهوریخواهان دمکرات سکولار را هم میباید مقابله با این خطر بالفعل شکل بدهد. ما را نشاید که پراتیک سیاسی جاری خود را صرف واکنش گری به هر آشفتهبازاری کنیم که اینجاوآنجا از سوی فلان یا بهمان جمع بینامونشان ترامپ پرست راه میافتد. اگر آنها خود را برای فروش متاع خویش بزرگ جلوه میدهند، ما چرا بزرگشان میکنیم؟
اولویتبندی سیاسی در رابطه با امریکا هم، معتبر است. از جایگاه چپ که هیچ و از ایرانی بودن هم که بگذرم، ما حتی از موضع انسانی نیز در برابر سیاستهای ترامپ و مؤتلفین منطقهای او یعنی راستگرایان اسرائیلی و بن سلمانهای سعودی و شیوخ رنگارنگ هستیم. افشاگری و مخالفت ما با بسیاری از برنامهها و رفتارهای اینان سر جای خود، اما زنهار و برای یکلحظه نیز حتی که دچار غفلت شویم و فراموش کنیم که: "دشمن ما همینجاست"!
به هوش باشیم!
تحتالشعاع قرار گرفتن اتحاد حول دمکراسی از سوی جمهوریخواهی از آن عرصههایی است که "اصلاحطلبان" و چپ نگران از سیاست ورزی را علیرغم اختلافات گرهی در عمل همسو میکند!
جمهوریخواه "اصلاحطلب" نشستوبرخاست با مشروطهطلبان را رد میکند زیرا آن را ناهمخوان با اقتضاهای مشی برگزین خود میداند. او البته میپذیرد که سیاست یعنی نیرو و در اتکای بر موضوع توازن قوا نیز تا آنجا مصر، که در برابر پیشنهاد رفراندوم استدلال میآورد وقتی ما را به انتخابات راه نمیدهند دیگر چه جای رفراندوم خواهی؟! مخالفت او با اتحاد فراگیر حول دمکراسی، ناشی از نبود زور در خود حتی برای "اصلاح" نیست، بلکه مخالفت است با تأمین زور برای گذر از این نظام.
چپ نگران از سیاست ورزی اما، نگرانی دیگری دارد. او از آخر و عاقبت همسویی با کسانی میهراسد که گذر از جمهوری اسلامی را برای مقاصد خود میخواهند! او فقط نمیگوید که کدام نیروی سیاسی را میتوان یافت که در پی هدف خود نباشد؟! مگر گذر از جمهوری اسلامی برای ماها جز رسیدن به برنامه اجتماعیمان است؟ میدان سیاست مگر فقط محل دیدار همگنان است؟ اگر این بود که سیاست چنین پیچیده نمیشد تا موجبی باشد برای همین هراس داشتنها؟! سیاست مدنی و دمکراتیک برای هدف دمکراتیک، یعنی پیدا کردن وفقهای مشترک میان رقبا، بیآنکه حتی یکلحظه غفلت از رقابت برنامهای. برنده این مسابقه، از میان آنهایی خواهد بود که در آن شرکت دارند. نظاره گران، نظارهگر میمانند.
کدام درس برای چپ؟
چپ ایران مانند چپ دیگر کشورها یک طیف است: از سوسیالدمکراتهای راست تا کمونیستهای ارتدکس و حتی آنارشیستهای نافی هر اثبات؛ در سکتاریسم اما، از کم مانندهای آنیم! چپ ما میداند و نیز میگوید که راست اجتماعی ایران در عرصههای اقتصادی و ایدئولوژیک هیچگاه این اندازه متعرض صحنه نبوده و هرگز با چهرههای مختلف خود ولو از جایگاههای متنافر سیاسی تا به این حد علیه تودههای زحمت دست به تاختوتاز نزده بود. مشکل چپ ما، عدمتشخیص مشکل نیست. هنوز هم درخشانترین تحلیلها از اوضاع را از اندیشمندان طیف چپ میخوانیم. دشواری چپ ما در برابر وحدت رویهای چنین نزد طیف راست، فقد اراده عملی اوست برای شکل دادن به یک اتحاد و ائتلاف وسیع حتی در شکل و سطح فوروم.
برای بخشی از چپ ما، مرزبندی با همدیگر نسبت به تولید صف مشترک در برابر راست اجتماعی و برنامهای، اولویت بهمراتب بیشتری دارد! و این در حالی است که، از چندی پیش جنبش کارگری و تودهای نیرومندی به صحنه آمده و هر بار هم بر متن حرکت صنفی خود، هوشمندیها و ابتکارات شگرف سیاسی نوینی به تماشا مینهد. آگاهی، دارد در خیابانهای ایران رژه میرود. پایگاه اجتماعی چپ که کارگران و زحمتکشان یدی و فکری باشند نهفقط در جنبوجوشاند بلکه مؤلفههایش به همدردی، همبستگی و همراهی باهم برخاستهاند. بازتاب این عینیت در ذهن عمومی چپ اما کدم است؟
از همین آخرین حرکت بزرگ کارگران نیشکر هفتتپه و فولاد اهواز، چه درسی میگیریم؟ پیش بهسوی شوراهای کارگری و حکومت شورایی و یا این استنتاج که مرزبندی با چپ رفرمیست بالاخره دارد نتیجه میدهد؟ و باز برخی نتیجهگیریها از خیزش دیماه 1397 - خیزشی از جنبهای تکامل جنبش شهروندی سبز و به اعتباری کیفیتی نوین در مبارزات اجتماعی علیه جمهوری اسلامی- مانند در تقابل دیدن فرودستان با طبقه متوسط و فرارسیدن انقلاب کارگری؟! مطابق با آرزوهای ذهنی!
حرکات تودهای یک سال گذشته و نزدیک شدنهای جنبشهای تبعیض ستیز به همدیگر لازم است که از سوی چپ در گره خوردگی خواست عدالت اجتماعی با مطالبه ملی و فراگیر دمکراسی فرموله شود. همانی که دیروقتی است بسیاری از ما را "آنم آرزوست"! از این حرکات، وصل شدن دونیروی اجتماعی تهیدستان و طبقه متوسط بر سر آزادی و دمکراسی را باید استنتاج داشت. آخر کی زمینه عینی برای چپ ایران خواهان دمکراسی و سوسیالیسم اینچنین فراهم بوده است؟ پاسخ درخور آیا چیز دیگری هم میتواند باشد مگر ایجاد یک کانون همکاری فراگیر چپ با حفظ جایگاههای فکری و برنامهی همه مؤلفههای آن؟ وصل شدنهای اجتماعی در جنبش اجتماعی- اقتصادی – سیاسی نباید در اتصالات سیاسی طیف چپ خود را بنمایاند؟ کانونی برای دفاع مشترک و هماهنگ از مبارزه دمکراسی و عدالتطلبانه مردم در برابر یورش راستگرایان در هر سطح ممکن؟
چرا بخشی از چپ، مخالفت سیاسی بجای خود با مشی سترون "اصلاحطلبی" را طرد یکباره اصلاحطلبان قرار میدهد که خوب میداند جریانی است دامنهدار با عناصر مستعدی در خود برای پیوستن به امر گذر از جمهوری اسلامی؟ چرا چپ، مخالفت بجای خود با بازگشت سلطنت را تا سطح نفرین هر آن پادشاه دوستی پایین میآورد که حاضر است بر سر دمکراسی با جمهوریخواهان به تعامل بنشیند؟ آیا اگر نام یک جمهوریخواه در اعلام حمایت از اعتراضی مردمی کنار مشروطهطلب بیاید، نیاز به "رونمایی" از فلان یا بهمان "مدیریت گذار" است؟ منشأ چنین پیشداوریها و پردهدریهای ذهنی چیست؟ آیا برای نیرویی که میخواهد در تغییر جهانی چنین مغروق سوداگری نقش ایفاء کند، این میزان از ظرفیت پذیرفتنی است؟
- باید از منزه طلبی بیرون زند و این بداند که تنها در ورود به صحنه است که میتوان نیرو شد و سنگر واننهاد و جبهه را نباخت. آنکه مسئله اصلیاش حفظ "پاکیزگی" باشد و منزه ماندن، بداند که بازنده پیشاپیش در سیاست است. سیاست، دخالت و ورود درصحنه است؛ نیرو شدن است برای پیش روی. آیا چپ ما خواهد توانست با همه تفاوتهای دیدگاهی و برنامهای در خود، اتحادی بزرگ علیه راست اجتماعی را شکل دهد؟ آیا موفق خواهد شد که در همان حال، با راست لیبرال علیه حکومت ولایی، مبارزهای مبتنی بر وفق مشترک سازمان دهد؟ و آیا در عرصه سیاست خواهد کوشید بلوک متحد جمهوریخواهی سکولار (لائیک) دمکرات را پدید آورد و استحکام بخشد؟ آیا از جایگاه سیاسیاش نقش مؤثر خود در شکلگیری اتحاد گسترده برای دمکراسی و تشکیل کنگره ملی را ایفاء خواهد کرد؟ همه دشواری ما – و کمابیش همه آن- در این است که از خود بدر نمیآید! کلان نمینگریم و پروژههای بزرگ روی دست نمیگیریم. این چپ که زمانی بزرگترین شاخه آن در منطقه ما بود و هنوز هم با همه پراکندگیاش از غنامندترین آنها، بسیار کارها میتواند بکند فقط اگر ...
برای آنکه درست سیاست کنیم، انتقاد و نقد بشنویم!
انتقاد و نقد، لغواً متجانساند. در مفهوم کاربردی اما تفاوت دارند. اولی انگشت نهادن بر سستیها، نمایاندن کجیها و برشماری نارساییهاست. به فغان برمیخیزد و فریاد دردسر میدهد اما کمتر به ریشه میپردازد. در بیشترینه خود، در سطح میماند و لغزان در بازنمایاندن نمودها. نقد ولی موضوع را میکاود و به ژرفای آن میرود. سوژه را در قوت و ضعف آن میپوید تا علت را بجوید. و چون چنین است مایه الهام میافتد، به رهجویی میرسد و یا دستکم به آن نزدیک میشود.
بسیاری از انتقادها در رابطه با همین موضوع بحث را، حامل و حاوی راهنمای اثباتی چندانی نیافتم. برخورد پرسشگرانه البته جای خود دارد که نقشی روشنگرانه ایفاء میکند. انتقاد کلی اما تأثیر زیادی ندارد زیرا یا فاقد جهت است و یا گم در میان جهات متنوع. منتقد در آن، "چه باید کرد؟" را روشن نمیدارد و در باره چگونه شدن نیز، چیزی نمیگوید یا کم میگوید و مبهم. اتم آزادی را میماند رها از هر "رنگ و تعلق". با درون پدیده ناآشنا نیست چون خود آن را عمری زیسته است، اما نظر به فاصلهگیری کنونیاش از آن، بیشازاندازه سختگیری از خود نشان میدهد و زیادی آسانفهم میشود. به بغرنج در وجه مشخص موضوع کم عنایت است.
انتقاد را اما باید شنید و خواند و از آن بهره گرفت که میشود گرفت. زیرا آئینه ای است روشن یا کدر در بازتاباندن کمبودها و کژ راهههایی که آدم پا در صحنه، درگیر آنهاست. برای به خود آمدن مدعی مفید است. نوازشی است او را برای بیداری و نه که نواخته شدن از آن برداشت شود! هم شخص منتقد دردمند است و دلسوز و نیکخواه، و هم مدعی وعدهدار نیکی و نیکروزی مردم و جویای درمان درد. منتقد و مدعی باهم تکمیل میشوند و حلقه تکمیلیشان، مشارکت آنان در امر فرارویی انتقاد بهنقد.
21 دیماه 1397 برابر با 11 ژانویه 2019
افزودن دیدگاه جدید