چندی پیش بهزاد کریمیاز فعالان قدیمی و کنونی جنبش چپ ایران و ساکن اروپا به تورنتو و به دفتر شهروند آمد. در همان دیدار قرار گفت و گویی با ایشان گذاشته شد، اما به دلیل کمبود وقت این گفت و گو، رو در رو، و زنده صورت نگرفت. گفت وگوی زیر که به صورت کتبی انجام گرفته حاصل یک بار رفت و برگشت پرسش و پاسخهاست. با سپاس از آقای بهزاد کریمیو پوزش از خوانندگان عزیز که به دلیل غیرحضوری بودن گفت و گو، در پاره ای از مواقع ارتباط منطقی پرسشها و پاسخها مخدوش میشود.
---------------------------------------------
لطفا مواضع پیشین و کنونی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) را توضیح دهید. سازمان متبوع شما از جمله سازمانهای چپی بود که در ابتدای انقلاب جمهوری اسلامیتمام قد با این انگیزه که این انقلاب ضد امپریالیستی است و رهبرش “امام خمینی” ضد امپریالیسم است به دفاع از آن پرداخت. از چه زمانی و چرا سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) تغییر موضع داد؟
– اجازه میخواهم اول به ضرورت این نکته را روشن کنم که تشکل متبوع من، اکنون حزب چپ ایران (فدائیان خلق) است و نه سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت)؛ این حزب که من از اعضای آن هستم، فروردین ماه سال ۱۳۹۷ ، به پشتوانه چند سال تلاش در راه وحدت بخشی از نیروهای چپ ایران، توانست با برگزاری کنگره مؤسس خود، با این نام اعلام موجودیت کند. این حزب با مشارکت نیمیاز سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و کنشگران چپ ایران تأسیس یافت و اکنون در پی یکسال و اندی فعالیت، میرود تا کنگره اول خود را برگزار نماید.
اما آنجا که پرسش به “مواضع پیشین” سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) بر میگردد، ما در واقع با یک موضوع ناظر بر دوره تاریخی حدوداً نزدیک به سی و هفت ساله روبرو هستیم. فاصله زمانی تقسیم سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در سال ۱۳۵۹ تا همین آغازه سال ۱۳۹۷ که اشاره کردم سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) توانست با بیشترینه اعضایش و در مشارکت با دو جریان دیگر خود را به سطح حزبی تازه فرابرویاند. بنابراین ما با یک تاریخ پر حادثه بر متن انقلابی بغرنج و پیامدهای آن مواجهیم و نمیدانم که چگونه میتوان طی یک مصاحبه عمدتا سیاسی معطوف به اوضاع کنونی کشور آنهم در چند خط، چنین سئوالی را پاسخی مکفی داد؟ شاید در جریان هستید که من شخصاً مقالات متعددی در تبیین و نقد مواضع این سازمان همه عمری ام طی مقاطع مختلف نوشته ام و حتی بهمن ماه ۱۳۹۴ کتابی با عنوان “سیر گفتمانی ما” نیز انتشار دادم که در آن نه تنها مسیر فکری – سیاسی طی شده بخش “اکثریت” جنبش فدایی به گونه نقادانه تشریح شده است، بلکه با درنگی که بر تحولات فکری فدائیان از همان آغاز شکل گیری شان دارد کوشیده تا بر سر منشاء اولیه ایدئولوژیک تحولات سیاسی و برنامه ای پسینی این جنبش تاریخی پرتو بیفکند. من خود را همواره پاسخگوی عملکردهای تشکل متبوع خود دانسته ام زیرا که سالهای مدید در ترکیب دستگاه مدیریتی آن بوده ام و در جریان فراز و فرودهای آن حضور مشارکت ورزانه داشته ام. بنابراین اگر خواسته باشم پرسش شما را پاسخی مسئولانه بدهم ترجیحم این است که ابتدا این کتاب مورد مطالعه قرار گیرد تا بتوان سئوالهای مستخرج از آن را جوابی مشخص داد. اینگونه، بیشتر میتوان به فهم حقیقت نزدیک شد.
با این همه، برای این که حرمت شمای پرسنده را بجا آورده باشم میکوشم سئوالتان را بی جواب نگذارم گرچه مختصرگویی درباره آن را ولو که ناخواسته، فروکاهی دقت تبیین میدانم.
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، سازمانی بود چپ و ضد امپریالیست که به گونه ایدئولوژیک اعتقاد داشت که آنچه بعد سقوط شاه دیکتاتور جنبه محوری دارد، مبارزه با امپریالیسم است. بعد انقلاب آنچه سازمان را به تقسیم کشاند اساساً نوع ارزیابی از حکومت تازه تاسیس بود بر پایه همین برخورد ایدئولوژیک. بخش اکثریت آن بر این باور بود که مبارزه ضد امپریالیستی برای تعمیق انقلاب از سیاست اتحاد – مبارزه با جمهوری اسلامیکه یک حکومت از جایگاه دینی ضد امپریالیست است میگذرد. بخش اقلیت آن اما میگفت که ضد امپریالیستی بودن این حکومت اصالت ندارد و لذا مبارزه برای استقلال باید از مبارزه با جمهوری اسلامیبگذرد. بخش اکثریت در ادامه آن ارزیابی خود، متاسفانه طی سالهای ۶۰ و ۶۱ به نتیجه گیری بسیار انحرافی توهم به تحول یابی مثبت این حکومت رسید و با اتخاذ این مشی هم به جنبش و هم حیثیت جنبش فدایی آسیب زد.
بخش اقلیت آن نیز بدون در نظر داشت توازن قوای موجود، از ارایه یک سیاست سنجیده بازماند و حتی در بیشترینه خود در دام ماجراجویی نظامیپر تلفات افتاد. حال آن که در این میان، موضوع محوری همانا تقدم دمکراسی بود بر هر امر دیگر که میتوان گفت بطور کلی هیچ یک از دو جریان اصلی آن بر این موضوع کلیدی متمرکز نشدند!
چپ بعد انقلاب نیاز داشت تا در چهره نیروی سکولار دمکرات و البته با سیاستی سنجیده و وام گیر از زمان برآمد کند. جنبش فدایی به لحاظ عینی چنین موقعیت استثنایی را داشت، اما از نقطه نظر آمادگی و توانایی ذهنی نه!
از سال ۶۲ به این سو، ما شاهد یک روند تحول یابی در غالب جریانهای مشتق جنبش فدایی و دقیق تر در بیشتر چپ ایران شدیم که هر کدامشان در مسیر خاص خود و با اندک تفاوتهای زمانی با همدیگر آن را تجربه کردند. این تحول بر بستر نقد دو شکست بزرگ ملی – استقرار یک حکومت واپسگرای مستبد در ایران- و شکست بزرگ سوسیالیسم در سطح جهانی پیش رفته و جانمایه آن دمکراسی و سوسیالیسمیاست که فقط در همپیوندی درونزا با دمکراتیسم اصالت دارد. حزب چپ ایران (فدائیان خلق) را میتوان یکی از محصولات ارزشمند این روند تحولی در شکل تشکیلاتی آن دانست که بدواً کوشیده تا فدائیان مستظهر به از سر گذراندن تحولات دمکراتیک و باز هم کوشا در این سمت را گرد آورد. روحیه حاکم بر این حزب، تامین بیشرین وحدت و اتحاد در صفوف پراکنده چپ ایران است.
شما آینده ایران را بعد از گذار از نظام جمهوری اسلامی از نظر اداره ی حکومتی چگونه تعریف میکنید؟
هدف راهبردی ما در عرصه سیاسی، گذر ایران از جمهوری اسلامیکه سد تحولات دمکراتیک در ایران و مانع اصلی تحقق توسعه پایدار در کشور به شمار میرود، رسیدن به یک جمهوری سکولار دمکرات است. در حکومت مد نظر ما، قدرت سیاسی از اراده ملت ناشی میشود و منتخب شهروندان در شکل پارلمانتاریستی است. ما بر آنیم که در ایران، دمکراسی نمایندگی مستقر شود اما با بکار گرفتن نوع مشارکتی آن، تا بتوان از طریق تشکلهای مردم نهاد، سندیکاها و شوراها، دمکراسی را مدام گسترش داد و تعمیق برد. اصل از نظر ما، تحقق امکان مشارکت حداکثری مردم در همه امور مربوط به آنهاست. در نگاه ما، اجرای حق تعیین سرنوشت از کلان تا ریز آن، یک اصل راهنماست. به باور ما ساختار حکومتی در ایران لازم است صورت غیرمتمرکز به خود گیرد که یکی از اشکال این عدم تمرکز را میتوان فدرالیسم منطبق با ویژگیهای ایران دانست.
بسیاری از نهادها و سازمانهای اپوزیسیون رنگارنگ جمهوری اسلامیادعا میکنند که اعتقاد به دمکراسی و آزادی دارند و آینده ایران را چنین میخواهند، اگر فرض را بر درست بودن این ادعا بگیریم، پس چرا آنها نمیتوانند زیر چتر دمکراسیخواهی و آزادیخواهی برای تغییر این نظام گرد هم بیایند؟
– هم حق دارید و هم به گمان من جا دارد که فرض را بر درست بودن این “ادعا” بگذارید. باورمندی به آزادیخواهی و دمکراسی واقعیت ایران کنونی است. خط تقسیم سیاست در ایران را دمکراسی رقم میزند و آزادی و دمکراسی خواهی امروزین درگیر با استبداد دینی حاکم، یک رویکرد ملی به شمار میرود.
اعتبار تلاشهای گسترده برای استقرار دمکراسی در ایران و آزادسازی فضای سیاسی و اجتماعی آن صرفاً به این نیست که مردم ایران بالاخره بعد ۱۱۵ سال پسامشروطیت، ناگزیر از نهادینه کردن آرزویی هستند هنوز هم نابرآورده مانده. این مساعی، اکنون از زاویه سیاسی و اندیشه سیاسی، مشخصاً برخاسته از رهایی خواهی شهروندان در سرزمینی است که زیر مهمیز و تازیانه نظام آزادی ستیز و دمکراسی کش جمهوری اسلامی به خود میپیچند. آزادی و دمکراسی، امروز بیش از هر زمان دیگری، شناسنامه اپوزیسیون در برابر جمهوری اسلامیرا مینویسد!
از همین جاست که پرسش بجای شما زمینه واقعی مییابد. میپرسید چرا همه اپوزیسیون از آزادی و دمکراسی میگویند ولی زیر چتر آن گرد یکدیگر نمیآیند؟ زیرا که دمکراسی، فقط سیاست نیست فرهنگ هم است؛ به تمرین کردن در این راه نیاز دارد تا بتواند از حرف به زندگی عملی بدل شود!
دمکراتیزاسیون فرهنگ و سیاست، تعهد سپردن به آن در رفتار و کردار را ایجاب میکند. منظورم فرهنگ پروری در عرصه سیاسی است که هم زمان میبرد تا جا افتد و بتواند فراگیر شده و جنبه نهادینه ذهنیتی به خود گیرد، و هم این که شرایط عینی تفرقه، به ناگزیر جا به زمینه واقعی حس نیاز به همکاری و اتحادها و ائتلافها دهد.
از یاد نباید برد که این حکومت از دل انقلابی بیرون آمد که گرچه در سرانجام اسلامیاش پایان پذیرفت، اما در جریان خود یک پای نیرومند دیگری هم داشت که توسط بخش پیروزمند آن حذف شد. پای سکولار انقلاب را میگویم که نصیب اش از آن، فقط باخت شد!
سکولارها از هر نحله فکری و سیاسی در پساانقلاب توسط رهبری اسلامگرا و طی مسیری چند ساله فاز به فاز سرکوب و حذف شدند. یعنی، شکست خوردند و میدانیم که شکست و برآورده نشدن امید، عموماً منشاء و زمینه بدگمانیهاست و تا مدتی گریز از نزدیک شدنها در پی میآورد. ایران در این زمینه استثناء نیست. مشابههایش را تاریخ کم هم به یاد ندارد. جمهوری اسلامی، سکولارها را و حتی بعد دهه ی خونین شصت، نیز منتقدان اسلامی“خودی” را فقط سرکوب فیزیکی و سازمانی نکرد، بلکه در آنها روحیه بدگمانی نسبت به هر دیگری را دامن زد. گرچه خطاهای چند جهته خود اپوزیسیون در این گم و بی اعتمادیها و دور افتادنها از همدیگر در برابر جمهوری اسلامیعامل تاثیر گذاری بوده و در شکل گیری و دوام تفرقه میان اپوزیسیون نقش قابل تاملی ایفاء کرد، اما شدت و نحوه سرکوب آنها توسط جمهوری اسلامیعامل بسیار مهم روانی در به تاخیر افتادن امر اجماع ملی بود. واقعیت تلخی است که اپوزیسیون جمهوری اسلامیزخم خورده است و التیام این زخمها هم زمان برده و هنوز هم میبرد.
این شرایط عینی تفرقه اما، از چندی پیش در حال چرخش است. همین گلایه و انتقاد که چرا متحد نمیشوید خود بیانگر سمت و سوی عمومیجامعه ایران و انعکاس خواست همگانی است. هر چه جمهوری اسلامیبیشتر در سرازیری بن بست و فروپاشی قرار میگیرد، تحرکات در اپوزیسیون سرعت و وسعت بیشتری مییابد. من با امید به صحنه نگاه میکنم. احساس نیاز به اتحاد و بلوغ یابی سیاسی در جهت محقق شدن آن را میتوان در بخش قابل توجهی از اپوزیسیون دید. البته نمیخواهم بگویم که کارها به تمامیروبراه است و همه چیز به اصطلاح “گل و بلبل”، اما نشانهها حکایت از دو روند مرتبط با هم دارند: گسترش یافتن پهنه اپوزیسیون و شتاب گیری امر جستجوگری برای غلبه بر افتراقها. تکیه بر اشتراکات که در مرکز آنها باور به ضرورت گذر از جمهوری اسلامیبه نظام دمکراتیک جایگزین قرار دارد، هر روز قوت بیشتری میگیرد. هم تحرکات میان جموریخواهان سکولار دمکرات سرعت گرفته، و شاهد شکل گیری بلوکهایی از آنها هستیم، هم تلاشهایی برای متحد شدن منفردین حول دمکراسی را شاهد هستیم. البته فعل و انفعالاتی در طیف سلطنت طلبان را هم میبینیم.
منظورتان از خطاهای چند جهته اپوزیسیون چیست؟ از کدام اپوزیسیون و چه خطاهایی صحبت میکنید؟ چه عواملی باعث چنین خطاهایی شد؟
– قسماً بر میگردیم به پرسش نخست و پاسخ هم تعهد شده من برای مصاحبه ای دیگر و هم آن مختصری که نقداً پیش کشیدم. اما مسئله فراتر از جنبش تاریخی فدائی خلق و حتی چپ است. میپرسید کدام اپوزیسیون؟ پاسخ من این است که همه شاخههای آن و هر یک نیز به سهم خود! در واقع تا زمانی که همه جریانات شرکت کننده در انقلاب و دارای نقش در آن نخواهند خود را جلو آئینه تاریخ ببینند و بر محور تبرئه خود و تخطئه دیگری رفتار کنند، نمیتواند شایسته نام گرفتن اپوزیسیون دمکراسی خواه به خود باشد و در سپهر سیاسی عمومیو در نگاه مردم اعتماد بر انگیزد. اپوزیسیون دمکراسی خواه ایرانی نیازمند دو چیز محوری است: نگاه انتقادی به خود و دیگری، و عمل و رفتار خردبنیاد. اما چه عواملی باعث خطاها شد باز باید بگویم که بحثی است بسیار تفصیلی و بماند برای فرصتی دیگر.
مگر نه این که پایه دموکراسی و آزادی بر مبنای پلورالیزم است، و مگر نه این که در یک نظام دمکراتیک احزاب چپ و میانه و راست که هر کدام هم شعباتی دارند، حق فعالیت برای کسب قدرت سیاسی و در نهایت تشکیل دولت را دارند؟ پس چرا در مبارزه شان با نظام جمهوری اسلامیمرزبندیهای دست و پاگیر دارند و در نهایت با نگاه حذفی به یک دیگر نگاه میکنند؟ آیا چنین اپوزیسیونی در فردای ایران دمکراتیک، باز هم با نگاه حذف و طرد به رقبای سیاسی خود نگاه نخواهد کرد، همان گونه که در ابتدای انقلاب ۵۷ شاهدش بودیم؟
– پایه دمکراسی پلورالیزم است و پلورالیزم خود، بازتاب تکثر و تنوع عینی در جامعه. تنها وجود نوعی از تعادل قوای اجتماعی و حدی از توازن اجتناب ناپذیر در مولفههای سیاسی جامعه است که میتواند دمکراسی را برقرار شدنی کند. جامعه ایران چه به لحاظ ترکیب اجتماعی خود و چه انعکاس منافع در عالم سیاست و فکر، یک جامعه پلورال است و تنها در پلورالیزم هم هست که قابلیت اداره شدن را دارد. مرزبندی در سیاست نه تنها اشکال ندارد که اساس کار نیز به همین است. چون اگر مرزبندی در بین نباشد و نسبت به آن جدی نباشیم داستان فاجعه بار “همه با من” همان انقلاب چهار دهه پیش خواهد آمد. مشکل وجود تفاوت نظری برنامه ای و سیاسی نیست، دشواریهای کار را در مرزبندیهای “دست و پاگیر” باید جستجو کرد. در ناتوانیها برای تعیین نسبت درست میان اشتراکات و اختلافات، در گیج سریها به هنگام تشخیص اولویتها، و نیز ضعف در اولویت بندیها سر اهداف و وظایف.
بر پایه رشته شواهد، روانشناسی “همه با هم” در جامعه رو به رشد است و این بار البته متفاوت از آنی که در سال ۱۳۵۷ سر برآورد و نهایتاً به “همه با من” رسید و در آن مستحیل شد. “همه با هم” امروزین بر پلورالیزم اتکاء دارد و حسن و نقطه قوت اش نیز به همین. این، همانی است که در ۱۳۸۸ “سبز” خود را در فریاد “نترسیم نترسیم، ما همه با هم هستیم” نشان داد و در دی ماه سرخ ۹۶ بازتابیده در شعار “دشمن ما همینجاست”!
من با تکرار این واقعیت که در رابطه با فهم دمکراسی و عمل به آن، هنوز هم با دشواریهای نه چندان اندک مواجه هستیم و نیز تصریح دیگر بار بر نیازمان به طی شدن زمانی باز بیشتر، اما برآنم که بلوغ سیاسی جامعه ایران و رشد فرهنگ دمکراتیک در اپوزیسیون را بهیچوجه نباید دستکم گرفت. این جامعه هم قادر به اعمال نیروی متحد برای گذار از جمهوری اسلامیاست، و هم میتواند در پساگذار با اعمال کنترل دمکراتیک بر قدرت، پلورالیزم را همچون شرط پایه دمکراسی تامین و تضمین کند. بازوی اجرایی این کنترل، همه تشکلهای سیاسی و مدنی دمکراسی محور کشور هستند که رو به رشد دارند. من با امید به صحنه کنونی و آینده ایران مینگرم.
ایده اتحاد برای دمکراسی یعنی چی؟
– یعنی متحد شدن حول فراگیرترین و مبرم ترین نیاز جامعه. اتحادی که میخواهد در برابر جمهوری اسلامیچونان نماد ضد دمکراسی و مانع تحقق دمکراسی در ایران سر برآورد. برآمدی متحدانه در خصلت مثبت اش آنجا که گذر از جمهوری اسلامیرا با استقرار دمکراسی در ایران تعین میبخشد.
اتحاد برای دمکراسی، چون دربرگیرنده فراگیرترین اتحاد متضمن مقصود است، لذا نیرومندترین و نافذترین آن به شمار میرود. در آن، برنامههای اجتماعی و سمتگیریهای طبقاتی متفاوت و رقیب میتوانند بر مبنای اشتراک بر سر دمکراسی کنار همدیگر بنشینند. ملاک اتحاد و ائتلاف که نمیتواند مکتب و عقیده و ایدئولوژی باشد؛ چیزی که گرچه وجودشان واقعیتهایی انکار ناپذیرند و البته قرار هم نیست نادیده گرفته شوند. اما اگر پذیرش موجودیتهای متفاوت در جامعه و البته مشروط به تحمیل نشدنشان بر همدیگر و کشور شرط تحقق دمکراسی است که هست، پس نیاز به این داریم که آنها در راه آزادی، دمکراسی و طبعاً سکولار دمکراسی متحد شوند. تفاوتها را میتوان برای خود نگهداشت و البته برای آنها ترویج و تبلیغ هم کرد.
اتحاد برای دمکراسی ظرفیت گرد هم آوردن همه جنبشهای تبعیض ستیز و تشکلهای سیاسی نماینده آنها را در خود دارد و میتواند جمیع کوشندگان مبارز در راه از میان برداشته شدن تبعیضات جنسیتی، همه مبارزان تامین برابر حقوقی ملی و نیز هر خواهنده تساوی حق همگانی برای داشتن و یا نداشتن هر نوع عقیده و مذهب را در ایده و مطالبه بزرگ ملی دمکراسی خواهی جای دهد. این ایده، ظرفیت هم پوشانی همه جریانهای سیاسی را دارد که باورمند ساختارهای سیاسی متنوع هستند، در همانحال اما جملگی استوار بر قواعد دمکراتیک؛ هم دربرگیرنده جمهوری خواههای سکولار دمکرات، هم مشروطه طلبان ملتزم به سکولار دمکراتیک و هم اسلامیهای سکولار. ایده اتحاد برای دمکراسی، چشم اسفندیار حکومت ولایی است. روح و جان دوره گذار در ایران امروز درخود دارد و جانمایه فردای سیاسی ایران است.
کنگره ملی فراگیر را لطفا توضیح دهید؟
– هر مظروفی ظرف خود دارد و تعین یافتگی اش را میطلبد. اگر قرار بر این باشد که نیروها و جریانات حول ایده اتحاد برای دمکراسی جمع شوند و باید هم امید داشت که بشوند، پس ظرف مناسب آن را میباید فراهم دید. رسیدن به دمکراسی از راه دمکراتیک میگذرد و الزامات چنین راهی، یعنی احترام به همدیگر و اجتناب از تحمیل خود بر دیگری. ساختارسازی برای تحقق اتحاد نمیتواند از اعمال زور بر شریک راه مشترک بگذرد. کنگره ملی یعنی جایی برای حضور برابر حقوق شرکای متفق بر سر گذر از جمهوری اسلامیبه سکولار دمکراسی.
کنگره ملی اساساً در برابر تجمع فرد محور قرار دارد. تجمع فرد محور، تجمعی است که دیر یا زود به “همه با من” منجر میشود. در ایران کنونی هیچ “شاهزاده” یا “رئیس جمهور”، “نخست وزیر” و “شخصیت سیاسی” و یا که به اصطلاح “کاریزما” نمیتواند محور اتحاد باشد. نه وجود دارد و نه که چنین کاری اصلاً مصلحت و مفید است. تشکلهای مستقل و شخصیتهای مطرح میتوانند به گونه داوطلبانه و دمکراتیک در کنگره ملی گرد هم آیند و هدف مشترک خود یعنی گذر از جمهوری اسلامیرا همراه یکدیگر به شیوه راهبردی و کاربردی پیش ببرند. واقعیت وزن متفاوت نیروها هم تنها بر بستر سازوکار دمکراتیک در کنگره ملی است که میتواند نقش آفرین شود. تجربه سترگ و پیروزمند کنگره ملی در تاریخ مبارزات ملل، بیش از هر تجربه دیگری همخوان با شرایط امروز ما است و بهتر از هر وسیله دیگری خواهد توانست ما را در رسیدن به هدف یاری رسان افتد.
در کشورهای آزاد جهان سیاست خارجی کشورها را دولتها بر اساس منافع ملی شان تعیین میکنند و به همین دلیل دوست و دشمن ابدی ندارند، بلکه بر اساس شرایط و موقعیت و منافع ملی (و نه دولتی) سیاستهایشان را نسبت به یک دیگر تبیین میکنند. اما ظاهرا یکی از شاخصههای نیروهای اپوزیسیون، اعلام مواضع سیاست خارجی است. به عنوان مثال سه کشوری که اتفاقا جمهوری اسلامیهم با آنها شدیدا مرزبندی دارد را ردیف میکنند و جزو”محرمات” میدانند و با آنها مرزبندی میکنند: امریکا- اسرائیل- عربستان. این گونه سیاستگذاریها بر پایه چه منافع ملی و اصولی میتواند درست باشد؟
– این پرسش مناسبی است که دقیقاً به همین لحظه حاضر میخورد و آن را میتوان و باید هم پیش کشید! آری، در سامانه ای از جهان که علیرغم سیر شتابنده جهانی شدنها هنوز هم اما بر سازه دولت – ملت استوار است، سیاست گذاری در کشورها بطور عمده از کانال “منافع ملی” میگذرد. حتی چپ هم که افق دور و دراز جهانی شدن در نظر دارد نمیتواند درون این ساختار خلاف منافع و مصالح ملی کشورش عمل کند! هنر آن به این است که بتوان بالاترین سطح همنوایی منافع و مصالح ملی را با روند ترقیخواهانه و دمکراتیک منطقه محل زیست خود و جهان گره زد. اینجاست که باید بین سیاست ایدئولوژیک و سیاست دمکراتیک و ترقیخواهانه مبتنی بر واقعیتها تفاوت گذاشت.
سیاست عقیدتی از همان آغازِ “دشمن محورانه” جمهوری اسلامیبا امریکا و سیاست ایدئولوژیک چهل ساله “نابود باد اسرائیل” و سیاست دیرینه رقابت جویانه با سعودیها و شرکایشان سر سیادت بر جهان اسلام، ضربات استراتژیک بسیار ویرانگری بر ایران ما وارد آورده است. آسیبهایی هم نه تنها در کوتاه مدت بلکه بسیار کلان و جبران پذیر برای آینده. بنابراین در برابر سیاستهای جمهوری اسلامیحرف ملی و ترقیخواهانه یک ایرانی میهن دوست و خواهان آزادی و دمکراسی و توسعه پایدار و عدالت احتماعی این است: پایان دادن به مناسبات خصمانه ایران با امریکا و برقراری مناسبات سازنده مبتنی بر منافع متقابل میان دو کشور؛ قطع شعار “نابود باد اسرائیل” و جایگزین کردن دفاع از سیاست برقراری دو دولت اسرائیل و فلسطین در این سرزمین رنجور از هفتاد سال خون و جنگ و زورگوییهای اسرائیل؛ و ایجاد رابطه فارغ از تنش و مبتنی بر همکاری دو جانبه ایران و عربستان سعودی و نیز دیگر همسایگان ما.
اما اینها نباید به معنی چشم بستن بر پدیده منفی ترامپیسم در مقیاس جهانی و سیاست تنش افزای آن در رابطه با جمهوری اسلامیباشد. اینها نباید موجب تبرئه اسرائیل ناتانیاهو و عربستان بن سلمان شود. “محرمات” اگر این معنی را بدهد که در انقطاب و پولاریزاسیون کنونی، طرف یکی از دو سوی ماجرا را بگیریم آری از نظر من “حرام” است و خطا. فاجعه این جاست که ایران ما در این لحظه از تاریخ میان دو سنگ آسیاب قرار گرفته است، یکی جهانی و دیگری وطنی، یکی واپسگرای اسلامیو دیگری تلفیقی از بنیادگراییهای مدرن و ارتجاعی!
رویکرد شایسته در برابر این وضعیت دو قطبی، ایستادن بر موضع مخالفت با جنگ و بسیج خرد دمکراتیک جامعه ایران و جهانی است علیه نزاع قبیله ماجراجویان! میدانیم که این، انتخاب سختی است و در لحظه نیز چه بسا نه آن اندازه توانمند که بتواند با غلبه بر آن دو گانه ویرانگر و بدون امید بستن به ترامپ، ایران را از جمهوری اسلامینجات دهد. اما بر این انتحاب باید ایستاد، دیوانگیها را پس زد و از هر دیوانه ای بگذشت. من اینجا نیز با همه حس نگرانی از سیر روندها اما از سکوی امید حرکت میکنم. جهان و ایران ما قادرند از این منابع شر و خطر در گذرند. “محرمات” آنجایی میتوانند نیش زهر آگین خود را در جان ما نیروی صلح و دمکراسی، دوستی و سازندگی، و توسعه و عدالت اجتماعی همگانی فرو کنند، که ماهای دمکراسی خواه ایراندوست هم خود را در یکی از این دو سوی جنگ و مرافعه قرار دهیم. ایران نیاز به نجات از جمهوری اسلامیدارد، ناجی آن اما ترامپ نیست!
پس اگر به جای ترامپ اوباما بود، و اگر به جای نتایانیاهو شخص دیگری بود، در مورد عربستان هم که به دلیل نبود دمکراسی و وجود دیکتاتوری نمیشود حرفی زد- پاسخ کنونیتان متفاوت بود؟ در زمان اوباما و در جریان جنبش سبز یکی از شعارهای کلیدی مردم ایران که کف خیابانها داشتند مبارزه میکردند این بود “اوباما تو با مایی، یا با اونا”، همان زمانی که اوباما در حال نامه نگاری با خامنه ای بود. آیا این شعار دعوت به حمله ی نظامیبه ایران بود؟ دلایلی که کمک به مردم ایران را در مبارزات بی وقفه شان علیه این نظام، به حمله نظامیتعبیر میکنید، لطفا برشمرید؟ کدام یک از نیروهای سیاسی خواهان حمله نظامیبه ایران هستند؟
– روش سیاسی ثبات دارد؛ موقعیتهایند که تغییر میکنند. اوباما، نقشه راه عقب نشاندن جمهوری اسلامیدر پیش گرفت و بعدش هم خواست موفقیت “برجام” را مقدمه ای قرار دهد برای آنکه جمهوری اسلامیرا از ماجراجوییهای اش در منطقه عقب بنشاند. کجای این راهبرد خلاف مصالح مردم ایران بود و علیه جنبش مردم علیه حکومت؟ تا ترامپ جای اوباما را گرفت، تعدیل تنش بین دو دولت اسلامیو امریکا به نقطه صفر و حتی زیر صفر برگشت. آیا سود مردم ایران و مبارزات آن با حکومت، در تشدید چنین بحرانی است؟
مشی اوباما در عقب نشاندن جمهوری اسلامیاز پروژه هسته ای که بعدش هم میخواست این را با پس نشاندن جمهوری اسلامیاز سیاستهای منطقه ای اش تکمیل کند، در کل به سود مردم ایران بود. مگر آنکه خواسته باشیم در پی سیاست “یکسره شدن کار به اتکای خارج و جنگ” باشیم که انواع طرفداران خود را هم در اپوزیسیون دارد و صریح اللهجههایش هم علناً بودن ترامپ “اول آمریکا” بجای اوباما را برای ایران تجویز میکنند!
این البته درست است که اوباما در جریان “جنبش سبز” برخورد انفعالی با این جنبش داشت و به منظور پیاده کردن راهبرد خود – ناظر بر کشاندن جمهوری اسلامیبه پشت میز مذاکره – به گونه سئوال برانگیز و فراموش ناشدنی بر آن چشم بست، اما این انتظار که این رئیس جمهور امریکا ناجی “سبز” ما میشد دستکم ناهمخوانی با واقعیتهای مناسبات دولتها دارد! سیاست خارجی کشورها را منافع و مصالحی رقم میزند که رهبران وقت آن تشخیص میدهند و به خورد سیاست وقت میدهند. روش سیاسی ثابت من، ایستادن جنبش دمکراتیک ایران بوده و هست بر روی پای خود و نه چشم دوختن به بیرون و واشنگتن چه اوباما و چه ترامپ. ما باید بکوشیم فکر ناجی تراشی رشد نکند و جای آن خودباوری در جنبش قوام گیرد. شعار “اوباما یا با اونها یا با ما” میتواند خطر ساده دیدن قضیه را پیش بکشد. یارگیری سیاسی در سطح جهان برای هر جنبش درونمرزی لازم است و حتی اصل، اما نه الزاماً زیر شعار “دشمن دشمن من، دوست من است”!
درست است؛ حتی یک جریان سیاسی را سراغ نداریم که بیاید و بوق در کرنا کند که جنگ خوب است و حمله نظامیبه ایران بشود. اما آیا ملاک حرف است اعم از اینکه چه گفته شود و چه در سکوت به بیان درآید یا که سمتگیری عملی است؟ آیا در جنگ طلبی جان بولتون و پمپئوها، این متنفذترین کادرهای هسته اصلی تیم ترامپ تردید هم هست و یاران ایرانی آنان ناشناخته اند؟
در یکی از نوشتههایتان گفته اید “مخالفت جمهوریخواه اصلاح طلب با اتحاد فراگیر حول دمکراسی، ناشی از نبود زور در خود برای اصلاح نیست، بلکه مخالفت است با تأمین زور برای گذر از این نظام”، لطفا این مسئله را توضیح دهید؟
– پس صریح تر باید میگفتم! آن بخش از جمهوری خواهانی که برآنند جمهوری اسلامیرا میتوان اصلاح ساختاری کرد و بر این پندارند که مشی “نرم کردن رفتار رهبر” در صورت پایدار ایستادن بر سر مشی خویش بالاخره جواب خواهد داد و با در آمدن به اصطلاح ولایت نوع مشروطه از دل آن جمهوری اسلامیدر جمهوری بودنش خواهد شکفت، در پی گذر از جمهوری اسلامینیستند.
آنها به گونه متوهم در پی اصلاح و تعدیل آنند، و چون بر یک چنین باوری هستند پس منطقاً و حتی عملاً در برابر آنهایی قرار میگیرند که بر ضرورت کنار گذاشتن جمهوری اسلامیو پایان دادن به آن پای میفشارند. از این روست که میگویم پشت استدلالهای آنها مبنی بر نامتوازن بودن قوا، طلسم حفظ جمهوری اسلامیعمل میکند!
اگر موضوع مباحثه وجود یا عدم شرایط کافی برای این یا آن نوع از زور و نیرو برای تحول در میان بود، البته که میشد و میتوان به مباحثه سیاست ورزانه نشست و متفقاً به مهندسی سیاست و سیاست مهندسی شده پرداخت. مگر در میدان عمل سیاسی، گریزی هم از رعایت توازن قوا در مبارزه سیاسی هست؟ اما موضوع فقط توازن قوا نیست!
اگر در عرصه ی تاکتیکها باید که از واقعیتهای میدانی حرکت کرد، ولی ناپختگی شرایط را فرارویاندن به استراتژی، ره به سیاست بازی محض میبرد و نوعی از فرار است از تلاش “برای تامین زور برای گذر از این نظام”. این نوع مخالفت با “اتحاد فراگیر حول دمکراسی”، در واقع عدم ورود به ضرورت گذر از این حکومت است زیر پنهان شدن پشت ایده و ساختار درست و معقول جمهوری. جلوه دادن حکومت ولایی همچون جمهوری و جمهوریت از سوی این رویکرد که بر آن است میتوان زائده ولایت را مشروط و تعدیل کرد، اصلاً جنبه تصادف ندارد! این، مخالفتی است غیرصریح با این حقیقت پایدار که: جمهوری اسلامیدر واقع همان ولایت فقیه است و اصلاح ولایت فقیه تنها میسر به از میان برداشتن آن! این فکر و روش را باید درست در جوهره ای شناساند که در خود دارد. منظور من از آن گزاره همین بود و سپاسگزارم که خواستید تا واضح تر به توضیح اش برخیزم.
شما در نوشتههایتان اپوزیسیون را در دو طیف عمده سلطنت طلبان و جمهوری خواهان (که خود جمهوریخواهان را در دو دسته جمهوری خواهان دمکراتی که طرف اصلی شان سلطنت طلبان هستند/ و دسته ی دیگر جمهوری خواهانی که خصم اولشان جمهوری اسلامیست) رده بندی کرده اید. لطفا در مورد این دو شاخه جمهوری خواهان با ذکر مثال توضیحاتی بدهید.
– اول لازم است تدقیق کنم که من با رده بندی کردن اصلی اپوزیسیون بر پایه جمهوری خواه و سلطنت طلب موافق نیستم و همانگونه که در آغاز صحبتم گفتم برآنم که خط تقسیم اصلی سیاست در ایران از دمکراسی و ضد دمکراسی میگذرد و در بیانی دقیق تر، از سکولار دمکراسی با مخالفین آن. اما این نیز واقعیتی است که بیشترینه طیف سلطنت طلبان باوری به دمکراسی و اراده دمکراتیک ندارند و برعکس، در پی اقتدارگرایی موروثی و باستانگرایی آریایی هستند. این واقعیت دارد که بیشترین نیروی دمکراسی خواهی را میان جمهوریخواهان باید جست. وضع البته در جبهه جمهوریخواهان مقداری بغرنج تر است! زیرا در این چهل سال گذشته ما با نظام مستبد دین سالاری روبرو هستیم که به نادرست و ریا نام جمهوری بر خود گذاشته و دقیقاً نیز این بغرنجی است که موضوع جمهوری را در صفوف شبه اپوزیسیون و اپوزیسیون چنین بحث انگیز کرده است.
بخشی از جمهوریخواهان هستند که به صراحت یا پوشیده در وجود جمهوری اسلامیظرفیت جمهوریت سراغ دارند ولو از نظر خودشان فعلاً دارای موقعیت ثانوی و قسماً مغلوب در برابر ولایت. آنها به این امیدند که معادله درون قدرت حاکم روز و روزگاری تغییر کند و جمهوری به وجه غالب آن بدل شود! هم از اینرو در ناصیه جمهوری اسلامینجات و فلاح میجویند. چیزی که، آن را البته برای ابد در سلطنت طلبان منتفی میشمرند چون بزعم آنها اینجا مسئله سلطنت و تاج در میان است و تمام! آنها در مبارزه جاری طرف اصلی خود را سلطنت طلبان پهلوی قرار میدهند و نه عمامه ای که فونکسیون تاج را به مراتب بدتر از تاج خروس اعمال میکند! پر بیراه هم نیست که عمده انرژی اینان صرف بدو بیراه گفتن به سلطنت طلبان میشود و عاطفه عملی شان متوجه جمهوری اسلامی. اینان امتداد برون سیستمیو سکولار همان اصلاح طلبان حکومتی هستند، چه در درونمرز و چه در برونمرز.
دربرابر اما، سکولار دمکراتهایی را داریم که خواهان یک جمهوری سکولار دمکرات اند جایگزین جمهوری اسلامیو بگونه منطقی میدانند که موضوع مقدم، همانا تعیین تکلیف با همین جمهوری اسلامیاست. آماج مقدم برای اینها کنار گذاشتن جمهوری اسلامیاست و گذاشتن انرژی اصلی خود در این راه؛ بی آنکه البته از تلاش برای بازگشت سلطنت غافل بمانند. منظور این بود.
و اما سلطنت طلبان را یک دست معرفی کرده اید، در حالی که آنها خود را چنین تعریف نمیکنند، آنها به دو دسته عمده تقسیم میشوند، گروهی که به دنبال سلطنت مطلقه هستند، و گروهی که پادشاهی خواه هستند و معتقد به نظام پارلمانی،(عمدتا طرفداران شاهزاده رضا پهلوی) چرا این تفاوت در نوشتههای شما دیده نمیشود؟
– هیچوقت و در هیچ نوشته و سخنم سلطنت طلبان را یک دست معرفی نکرده ام، همانگونه که بیرون زدن نیرویی به نام اصلاح طلبان در جمهوری اسلامیرا هم، علیرغم همه ی گیر و گرفتاریهایشان، واقعیتی از زایشها و تجزیه نیروهای اصلی سیاسی کشور تلقی کرده ام. شما را به آغازه دهه هفتاد خورشیدی ارجاع میدهم که بارها با زنده یاد آقای داریوش همایون رایزن “حزب مشروطه ایران” نشست و برخاست داشتم و با همدیگر در چندین دیدار، سمینار و کنفرانس به صحبت نشستیم. من همواره و علیرغم حفظ موضع اصولی خود در همه زندگی سیاسی ام مبنی بر مخالفت با هرگونه سلطنت، از موضع ایشان و حزب شان در استقبال از لیبرالیسم سیاسی استقبال کردم و اکنون هم از چنین رویکردهایی در طیف سلطنت خوشحال خواهم شد زیرا که این را پدیده ای مثبت میان طیف سلطنت در سپهر سیاسی کشور دانسته ام و میدانم و به سود دمکراتیزاسیون سیاست در ایران ارزیابی میکنم.
اما با دریغ باید بگویم که متاسفانه این روند مثبت از مدتی پیش دچار توقف و حتی واپس روی شده و بر عکس، این سلطنت طلبان اقتدار گرا هستند که به ویژه با سر کار آمدن ترامپ و میدان گرفتن ترامپیسم و شرکای آن در منطقه به چهره بالفعل سلطنت طلبان بدل شده اند. اتکاء روز افزون آقای رضا پهلوی به جریان “فرشگرد” که بیشتر هم متشکل از جوانانی است حل شده در ایدئولوژی اقتدار گرایانه آریاپرستانه پهلوی که آشکارا نجات ایران را در جنگ خارجی با کشور ما میجویند، بیانگر به فراموشی سپرده شدن “آزادی و دمکراسی” در مصاحبه توسط آقای پهلوی به مناسبت چهل سالگی انقلاب است. من از گفت و گو با هر شاهدوستی که در بیانی مشخص بر آزادیها و دمکراسی تاکید کند، اعتقاد به نظام پارلمانی را اعلام بدارد و باور به “شاه باید سلطنت کند و نه حکومت” را در نقد عملی پدر و پدر بزرگ پهلوی به نمایش بگذارد، استقبال میکنم. اما با هیچ اقتدار گرایی اعم از سلطنتی یا غیرسلطنتی صحبتی ندارم. سخن گفتن با اقتدارگرایان تنها در کادر عقب نشاندن آنهاست که موضوعیت پیدا میکند.
اگر قرار باشد یک دمکراسی پارلمانی مبتنی بر حقوق بشر شالوده نظام سیاسی ایران آینده را پی ریزی کند، آیا میشود حقوق” اتنیکهای ایرانی” را نادیده گرفت؟ این حق و حقوق در کجا و چگونه باید به رسمیت شناخته شود؟
– نه تنها نمیشود نادیده گرفت که نادیده انگاری آن اصولا و در عمل نقض دمکراسی است. اصلاً از معیارهای مشخص دمکراسی در جامعه ما تامین دو برابر حقوقی ویژه از میان انواع تبعیضهایی است که البته جملگی شان نیازمند رفع و لغو هستند. اما از این گذر از تبعیضها، یکی رفع هرگونه تبعیض مردسالارانه در حق زنان و تحقق برابر حقوقی جنسیتی است، و دیگری نیز الغاء حقوقی و عملی هرگونه تبعیض ملی (اتنیکی) در کشور و تضمین قانونی و واقعی برابر حقوقی ملی (اتنیکی) در ایران.
این حق برابر، لازم است بدل به فرهنگ عمومیدر کشور شود که نخواهد شد مگر آنکه بدواً در قانون اساسی و همه قوانین به صراحت بازتاب یابد. هم از این رو تلاش در راه برقراری برابر حقوقی ملی از سیاست میگذرد و نه صرفاً فرهنگ. زیرا که این، مبارزه ای است سیاسی علیه هر حکومتی که بخواهد اعمال تبعیض در این زمینه را نمایندگی کند. جا افتادن این امر در فرهنگ عمومیکشور ما که بنا به آن هیچ زبانی ترجیح و برتری حقوقی بر زبان دیگر ندارد، بدون پایان دادن به رسمیت قانونی امتیاز حقوقی فلان زبان بر بهمان زبان و بدون ابطال حق انحصاری یک زبان نسبت به دیگر زبانها ممکن نیست. این البته روشن است که ایران چند زبانه برای رشد بهینه اقتصادی خود و برای برآمد کردن در مقام یک ملت، به یک زبان ارتباطی همه کشوری احتیاج دارد که به دلایل تاریخی و جا افتادگی اش همانا زبان فارسی است. این اما باید یک تصمیم مشترک و داوطلبانه تلقی شود و در همین بیان و روح هم در قانون اساسی بیاید و نه چون یک صد سال اخیر از طریق “اجبار”. زبانهای متعدد در ایران ثروت ملی برای کشور ما بوده و هستند و متاسفانه در صد سال گذشته و بر اثر تبعیض و تحقیر اعمال شده از رشد ادبی بازمانده اند و از این مسیر مردمان غیر فارسی زبان متاسفانه آسیبهای ویژه دیده اند. این سیاست، هزینههای نالازم و مخرب بسیاری بر کشور ما وارد آورده است و باید بر آن نقطه پایان گذاشت.
اشتباهات موضعگیریهای روشنفکران و سازمانها و نهادهای سیاسی، دیکتاتوری شاه و نبود آزادی دانسته میشود، اما میبینیم که در نظام جمهوری اسلامیهم باز روشنفکران و نیروهای سیاسی دچار اشتباهات و لغزشهای فراوانی میشوند، که در قالب حمایت بی چون و چرا از نظامیکه از ابتدا با اعدام و حذف و طرد حکومتداری اش را شروع کرد، تبلور مییاید.
همان نظامیکه تحلیگران و نیروهای سیاسی به دلیل “انتخابات” و به تبع آن ادعای وجود “دموکراسی” در این نظام، چهل سال مردم را به پای صندوقهای رأی فرستادند و با دادن آدرس اشتباه و امید واهی آنها را به بی عملی کشاندند و در روند تخریب ایران با مشروعیت بخشیدن به این نظام توسط رأی مردم فعال بوده اند. دلیل انسداد فکر و اندیشه و ایده در ایران چیست؟ مردم عادی کوچه و بازار با نوع زندگی شان و نیز تنوع خواستهها و مطالباتشان از این نظام، که در وجه غالب به صورت فردی و گروهی (و نه تشکیلاتی- سیاسی) بروز میکند، خیلی پیشرفته تر از برنامههای نیروهای سیاسی در داخل و خارج از کشور هستند، دلیل این انسداد فکر و اندیشه در کجاست؟ چرا به جای اینکه مردم به دنبال نیروها و تشکلات سیاسی باشند، نیروهای سیاسی دنباله رو مردم شده اند؟
– در این گفتگو ترجیح میدهم که از پرداختن به احکام کلی موجود در پرسش شما که خود نیازمند بحث تفصیلیاند و اینجا مجال بررسی اش را نداریم خودداری کنم و صرفاً بر دو گزاره مشخص از این پرسش درنگ بورزم.
نکته اول به تبیین شرکت در “انتخابات” از زاویه “وجود دموکراسی در جمهوری اسلامی” مربوط میشود. این، تبیین کسانی است که انتظار معجزه از این امام زاده دارند. حال آنکه جمهوری اسلامییک نظام ضد دمکراتیک است که نقش تعیین کننده را در آن ولایت فقیه دارد. بنابراین هیچ “انتخابات” در این نظام نه آزاد است و نه دارای مشروعیت. اول انتصاب است و گذشتنها از غربال چند فقیه منتخب ولی فقیه و آنگاه به اصطلاح انتخاب. هر آن کس و جریانی که بخواهد شرکت در “انتخابات” را با توهم دمکراسی در جمهوری اسلامیتوضیح دهد و تبیین نماید، فقط دود در چشم ملت فرو میکند و بس؛ هم خود را فریب میدهد و هم مردم را. اما این به معنای این نیست که هر شرکت کردن بخشهای بزرگی از مردم در بعضی از “انتخابات”های این نظام ضد دمکراتیک طی سالهای گذشته را محکوم کنیم و فقط به حساب اصطلاحاً خوش خیالی آنها بگذاریم!
واقعیت آن است که شرکت بخشهایی از مردم در برخی از انتخابات جمهوری اسلامیرا باید به حساب سیاست هوشمندانه از تنها منفذ موجود برای تولید بحران در درون نظام نوشت! آری، بهمانگونه که هر کس گفته و بگوید راه نجات مردم ایران از مشارکت در انتخابات جمهوری اسلامیمیگذرد دست به عوامفریبی میزند، همانگونه نیز هر آنی که مدعی شود هر مشارکتی در انتخابات به سود جمهوری اسلامیبوده است دستکم در مواردی چشم بر واقعیتها میبندد. از یاد نباید برد که از نقطه نظر سیاست ورزی، تشدید و تعمیق تضادهای درون سیستمیبه سود نیروهای تحول خواه است. عملکرد بحران در نظام و تشدید آنها را باید در زمره پارامترهای لازم برای گذر از این نظام در نظر گرفت. بنابراین بگذارید که همه گفته شدهها تا اینجا را چنین فرموله کنم: جمهوری اسلامیاصلاح ناپذیر است و اصلاح آن، ممکن به رفتن آن؛ اما جامعه نیز برای وداع گفتن با این نظام، ناگزیر از بهره برداری از تضادهای درون ساختاری و سیاسی آنست!
نکته دوم هم برمیگردد به این نکته که گویا “نیروهای سیاسی دنباله رو مردم شده اند”. من البته با این استنتاج موافق نیستم ولی با اینهمه در یک نکته گرهی و بسیار امید بخش که نهفته در درون حرف شماست کاملاً موافقم و آن اینکه، مردم ما متکی بر تجربه این چهار دهه و دقیق تر بر بستر نقد همان انقلابی که از “آسمان نازل” نشد بلکه به دست و مغز خود انقلاب کنندههایش انجام گرفت و چنین حاصلی پدید آورد، در امروزشان اما مردمانی شده اند و هستند بسی رشد یافته. مردم پس نرفته اند بلکه پیش آمده اند. توجه داشته باشیم که ایران تحت سیطره حکومت ولایی، سکولارترین ملت منطقه را دارد و ایران زیر تازیانه استبداد دینی، دارای دمکراسی خواه ترین ملت در این خطه! مردم ایران سیاسی ترینهایند در همه خاورمیانه و این، پتانسیل بزرگی است برای تحول یابی ایران در سمت سکولار دمکراسی. از چنین نقطه امید در درون مردم و جامعه اما نباید “انسداد فکر و اندیشه” در نیروهای سیاسی را نتیجه گرفت. گیر و گرفتاری در اپوزیسیون البته کم نیست که جهات و جنبههای متعددی هم دارد، اما این واقعی نیست که اپوزیسیون را منجمد فرض بگیریم و نسبت به آن تا این اندازه ناامید شویم. اگر اکنون سطح شعور و تعمیق فهم دمکراتیک در اپوزیسیون را با آنهمه غرق شدگیهایشان در مقطع شور و شوق انقلاب مقایسه کنیم خواهیم دید که عقب نکشیده ایم، بلکه بسیار هم جلو آمده ایم. البته در این حق دارید که انتظارات، بسی بیشتر از اینها را پیش میکشند و میطلبند. اما باور کنیم که اپوزیسیون با همه اشکالاتش، غرق در باتلاق هم نیست!
وضعیت جمهوری اسلامیو نیروهای درون نظام را چگونه تعریف میکنید؟
– جمهوری اسلامیگرفتار ابر بحران است. ابر بحرانی شکل گرفته از انواع بحرانهای ساختاری، اقتصادی، عدم مشروعیت و ناکار آمدی. هم در جهان و منطقه روبرو با انزواست، و هم در مسیر ژرفایابی شکاف دولت و ملت میتازد. در برابرش انواع چالشهای برونمرزی و درونمرزی قد برافراشته اند و ناتوانی نظام در مدیریت بحران را به نمایش مینهند. سیاست سالها ماجراجویانه و مبتنی بر بحران سازیها اکنون روبرو با کمانه کردن همانهاست به سوی خود مولد بحران و حکومت حالا دارد تماماً تاوان “صدور انقلاب”، “مرگ بر امریکا”، “نابود باد اسرائیل”، رویای ایجاد “هلال شیعی” و حفظ “عمق استراتژیک”ها را پس میدهد.
چهار دهه رویکرد اقتصادی مبتنی بر رانت و تماماً حامیپرورانه دچار عمیق ترین و گسترده ترین فسادهایی است که چون موریانه سرتا پای آن را از درون میخورد. سیستم در رانت خواریهای نهادینه شده دست و پا میزند. با شتابی هرچه بیشتر رو به انقباض در ولایت فقیه و ولایی بودن دارد که همانا رکن اصلی وجودی اش است. نظام دچار خونریزی در پایه اجتماعی خویش شده و با بیماری از دست دادن نیرو مواجه است. اصلاح ناپذیری اش بیش از پیش رو میآید و بن بست استراتژیک آن در گستره وسیع تری به رخ کشیده میشود. جمهوری اسلامیوارد دوره فروپاشی شده و زیر انواع ضربات از سوی جامعه ای جوشان و در حال غلیان قرار دارد.
این که جمهوری اسلامیچگونه، در چه ترکیبی از عملکرد عوامل درونی و بیرونی و در کدامین شکل از گذار زمین خواهد خورد و خواهد رفت، سئوالی است که هنوز هم برای آن پاسخ روشنی دیده نمیشود. شاید هم همین ناروشنیهاست که بدل به اصلی ترین دغدغه جامعه و بخش بزرگی از اپوزیسیون شده است. اگر سر کار آمدن ترامپ و شکل گیری ائتلاف امریکا – عربستان – اسرائیل بخشی از این اپوزیسیون را به تکیه کردن بیشتر بر عاملیت عنصر خارجی سوق داده و آنها را تشویق کرده تا بر این ریل سوار شوند، بخش بیشتری از اپوزیسیون اما نگران سر برآوردن خطر جنگ از دل تنشهای فزاینده است. این اپوزیسیون عموماً متعلق به طیف جمهوریخواهان خواهان سکولار دمکراسی روند تحول و گذر از جمهوری اسلامیرا متکی بر دینامیسم درونی جامعه میخواهد. اپوزیسیون با انقطاب روبروست.
اما یک چیز در این میان روشن است. بی آیندگی جمهوری اسلامیو دچار بن بست بودن آن. ایران ناگزیر از تحول است. اگر لحظه و شکل آن را نمیدانیم، اما بر این یقین داریم که در نوع و کیفیت و نتیجه تحول، اپوزیسیون نیز در حد خود سهم و نقش دارد. حزب ما بر محاصره مدنی جمهوری اسلامیپای میفشارد و هر عامل دیگر اعم از برونمرزی و درون نظام را در پرتو اراده دمکراتیک و خودآگاه مردم در نظر میگیرد. در پی تحقق وسیع ترین اتحاد سیاسی میان جمهوریخواهان سکولار دمکراسی است، و در همانحال بر ضرورت گفتگو میان همه جریانات اپوزیسیون تاکید دارد.
یکی از مهمترین ضربههایی که به این نظام وارد شد، شناختن سپاه پاسداران به عنوان یک نیروی تروریستی توسط امریکاست. سپاهی که در واقع مهم ترین رکن نگهدارنده ی نظام جمهوری اسلامیچه در بعد سیاسی و چه در بعد اقتصادی هم در داخل کشور و هم خارج از مرزهای ایران است، اما گروهی از جمهوری خواهان از جمله خود شما نامه ای مبنی بر اعتراض به این سیاست دولت امریکا امضاء کرده اید؟ چرا؟ آیا تضعیف سپاه پاسداران و برملا کردن نقش مخرب و ویرانگر آن به نفع مبارزات مردم ایران نیست؟
– میدانید که پس از تروریست اعلام شدن سپاه پاسداران توسط دولت ترامپ چندین نامه جمعی با طیفی از امضاءها انتشار یافته اند. اینها دارای اشتراکاتی هستند اما از نقطه نظر نوع تمرکز در سو گیری سیاسی و نیز جا گیری در میدان سیاست مرتبط با منازعه دو طرف اصلی منازعه، لزوماً هم منطبق نیستند. من دو تا از این نامهها را امضاء کرده ام که در آنها به صراحت بر تروریست بودن این نهاد نظامیاز همان بدو تاسیس اش صراحت دارد و نه تنها خواهان تضعیف آن است بلکه بر انحلال سپاه و ادغام پرسنل آن در ارتش ملی کشور اصرار میورزد. در این دو نامه مخالفت با جمهوری اسلامیو نه فقط فلان یا بهمان سیاست آن، مشخصه موضع گیری است. این دو نامه در عین حال و مشخصاً از موضع مخالفت با جنگ و ابراز نگرانی از وقوع آن است که تهیه و تدوین شدند و از جایگاه نیروی سوم و سیاست سوم بود که به زمینه سازی جنگ از سوی هم جمهوری اسلامیو هم ترامپیسم و شرکای منطقه ای آن “نه” گفتند. دلیل تهیه و انتشار نامههایی که من آنها را امضاء کردم و همچنان و هنوز هم قویاً پشتیبان چنین اقدامیهستم دقیقاً همین نکته بود؛ یعنی نگرانی از جنگ و برای جلوگیری از برخورد نظامی.
اعلام ترویست بودن سپاه پاسداران که اکثریت جامعه ایران با پوست و گوشت خود چنین واقعیتی را در چهل سال گذشته تجربه کرده اند و در این حقیقت ذره ای تردید نمیتوان کرد که جایز هم نیست، به اعتباری حتی تاخیری است چهل ساله! بنابراین بحث این نیست که این نهاد امنیتی – نظامیسرکوبگر در درونمرز و ماجراجو در برونمرز آیا تروریستی است یا نه؟
مسئله این است که چه جریانی و بخصوص کدام دولت و در چه مقطعی و با چه هدفی این تاکتیک را پیش میکشد؟ اهمیت این سئوالات یعنی کی و با چه نیت، اگر از نفس موضوع تروریست دانستن سپاه که گفتم حتی اعترافی است مواجه با دیرکرد(!)، بیشتر نباشد مسلماً کمتر هم نیست! معنی تروریست اعلام کردن اصلی ترین نهاد نظامیهر حکومتی، نه تنها ایستادن در آستانه جنگ به شمار میرود، بلکه به گونه ای ورود در جنگ معنی میدهد هرگاه که کنترل روند بکلی از دست رفته باشد! پس کسی که مخالف جنگ بین امریکا و شرکایش در منطقه با جمهوری اسلامیباشد، زیرا که آن را نه فقط از نقطه نظر تلفات انسانی و ویرانگری مهیب زیر ساختهای کشور بر نمیتابد بلکه از دیدگاه مصالح جنبش دمکراتیک مردم ایران علیه همین جمهوری اسلامینیز زیانبار تشخیص میدهد، منطقاً و مطلقاً نمیتواند با هرگونه زمینه چینی برای جنگ و از هر سوی جنگ به مخالفت بر نخیزد.
مسئله مرکزی آن نامههای جمعی، خطر جنگ بود و دغدغه اش همچنان نیز همین. گرچه بسیارانی و من نیز در زمره آنها در این دوره طی نوشتجات متعدد و صحبتهای شفاهی تاکید کرده ایم که وقوع جنگ به این سادگیها هم ممکن نیست و نباید که دچار جو آفرینیها در این زمینه به سود یکی از دو طرف پرووکاتور و آژیتاتور شد، و بر آن بوده ایم که جنگ در دستور بلاواسطه عملیاتی طرفین مشاجره و منازعه قرار ندارد، اما تاکید بسیار هم کرده ایم که در فضای تنش شدید و صف آراییهای نظامی، هر آن از جرقه ای میتواند حریق برخیزد. یک مدعی سیاسی مسئول نمیتواند در برابر حتی کمترین احتمالات دچار خوش خیالیها شود.
خلاصه اینکه اینجا نیز باز همانی است که گفتم. اصل موضوع برای کسانی چون من، فقط رفتن جمهوری اسلامینیست که گرچه آرزویی است پیوسته، بلکه هم نوع رفتن آن مطرح است و هم چگونگی وضعیت پسا جمهوری اسلامی. ما مردم ایران “از این بدتر نمیشود!” کم آسیب ندیده ایم و اپوزیسیون دمکرات مسئول نه فقط حق تکرار این اشتباه را ندارد بلکه موظف به جلوگیری از ارتکاب دیگر باره آنست. نباید از چاله به چاه افتاد، اصل بر برون رفت از این چاله سیاه و شوم است. حمله نظامیو جنگ، از بدترین “راه حل”ها در مبارزه برای جایگزینی جمهوری اسلامیبا یک حکومت سکولار دمکراتیک به شمار میرود. مباد هرگز!
چه تعریفی از نیروهای فعال اپوزیسیون دارید و شما با کدام یک از نیروهای اپوزیسیون در گفت و گو، تعامل و احتمالا ائتلاف هستید؟
- نیروهای فعال اپوزیسیون نیروهایی هستند دارای حضور فعال در صحنه سیاسی که در روندهای سیاسی و هر لحظه از سیاست جاری بتوانند حضور خود را نشان دهند. نیروی فعال سیاسی، آنی است که جدا از میزان تاثیر گذاری سیاسی اش، اما فعالانه در پی کسب پایه اجتماعی باشد تا بتواند مهر و نشان خود بر تحولات سیاسی را بکوبد. این تعریف کلی البته وقتی به مصادیق میرسد، طیفی از جریانات سیاسی را به نمایش مینهد. جریانهایی با اهداف و سمتگیریهای متفاوت و درجات مختلفی از تاثیر گذاری. پس اپوزیسیون بودن بخودی خود امتیاز نیست، این همانا نوع برنامه و سیاست است که تعیین جایگاه میکند.
حزب ما در مناسبات سیاسی خود با اپوزیسیون، بر پایه برنامه و هدف و مشی سیاسی اش عمل میکند. سیاست اتحادهای ما از اصولیت روشی ما مبنی بر برنامه محوری و سیاست ورزی ما تغذیه میکند. به لحاظ آرمان و آماج کلان، ما کوشنده آنیم که وسیع ترین اتحاد در صفوف چپ ایران شکل بگیرد و همزمان سعی دارد تا چپی را که تاکید کننده بر اهمیت محوری دمکراسی در مبارزه عدالت خواهانه است در وحدت حزبی ببیند. ما در این رابطه گامهایی برداشته ایم و امیدواریم که آن را علیرغم دشواریهایش بتوانیم با کسب کامیابیهایی همچنان ادامه دهیم.
در عرصه سیاسی، این گذر از جمهوری اسلامیبه مثابه مانع هرگونه تحول دمکراتیک در ایران به یک جمهوری سکولار دمکرات است که راهنمای عمل ما در سیاست اتحادها شناخته میشود. تشکیل و تقویت بلوکی از جمهوریخواهان سکولار دمکرات، در مرکز سیاست اتحادهای حزب ما قرار دارد. در این زمینه نیز، پیشرفتهایی داشته ایم گرچه برای تداوم و توسعه آن هنوز هم باید بسیار پیش رفت. ما با جریاناتی که خواهان دمکراسی باشند و البته مدافع آن در رفتار و عمل نیز، آماده گفتگو برای همکاری هستیم. حزب ما بر پایه باورمندی اش به اصل گفتگو در سطح اپوزیسیون، آماده دیالوگ با هر جریان سیاسی است که برای گفتگو با نیروهای دمکرات از خود آمادگی نشان میدهد. ما فقط نه اتحاد حتی همکاری موردی با آنانی را رد میکنیم که اقتدار طلب اند و همه را در بهترین حالت فقط زیر مهمیز خود میخواهند! ما با هر اقتدارگرا و تمامیت خواه و از هر نوع آن هم که باشد، اعم از اسلامی، سلطنت طلب، فرقه ای و مکتبی، نه فقط غیر همسو هستیم بلکه مخالف یکدیگریم. ما با جمهوری اسلامیبه این دلیل مخالفیم که نظامیاست اقتدارگرا و تمامیت خواه، پس دلیلی ندارد که در خدمت استقرار فلان یا بهمان تمامیت خواه و یا برتری طلب متکی بر ایدئولوژی یا ارث باشیم به عنوان جانشین این نظام مستبد و واپسگرا. ما قصد پیشرفت ایران را داریم و نه پسرفت و عقب راندنش!
نقش جنبش چپ را در ایران آینده چگونه میبینید؟
- چپ ایران علیرغم ضربات سهمگینی که طی دهههای اخیر بر آن وارد آمده و هنوز هم نتوانسته برآمد متحد و نیرومندی از خود نشان دهد و نیز شوربختانه نه در رهایش کافی از بقایای سکتاریسم در صفوف خود، اما از زمینه عینی رشد برخوردار است. شکاف میان فقر و ثروت در جامعه تحت سلطه ولایت، هر روز عمیق تر میشود و از دل آن انواع حرکات اجتماعی با درونمایه عدالت خواهی سر بر میآورد. به علاوه بزرگترین تحول فکری که در چپ ایران – و کمابیش در چپ جهانی- صورت گرفته است با سمتگیری عمومیجامعه ایران خوانایی بسیار دارد. چپ ایران در بیشترینه خود هم از تجربه انقلاب چهل سال پیش در ایران و هم انحرافات بنیادی سوسیالیسم آمرانه و بیگانه با دمکراسی به این حقیقت مجهز شده که عدالت اجتماعی تنها بر بستر دمکراسی سیاسی پدید آمدنی، ثبات گرفتنی و توسعه پذیر است؛ که عدالت اجتماعی، با مشارکت ورزی خود نیروی تولید و زحمت میتواند تحقق یابد و لازمه آن نیز، وجود نهادینه آزادیها در ساختار دمکراسی است. در شرایطی که تشنگی جامعه برای برخورداری از آزادی و دمکراسی با هزاران نشانه خود را به رخ میکشد و این دو خواست محوری به مطالبه عمومیجامعه فرا میروید، چپ مجهز به چنین دیدگاهی مسلماً شانس رشد دارد.
در جامعه ما هیچگاه دو خواست آزادی و دمکراسی این چنین و تا بدین اندازه با مطالبه عدالت خواهی پیوند نخورده بود. این واقعیت عینی، شرایط رشد را برای چپی که بتواند عدالت اجتماعی و دمکراسی را تنیده در هم بفهمد و عنوان کند فراهم آورده است. چپ دمکرات، به جسارت برای اتحاد عمل نیاز دارد که اگر جرئت برآمد متحدانه به خود دهد، فریاد عدالت خواهی آن نیز پژواک گسترده ای در جامعه خواهد یافت. حزب ما با چنین ارزیابی، تلاش در جهت تحقق اتحاد چپ حول آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی را در پیش گرفته است.
با سپاس از وقتی که برای این گفتوگو گذاشتید. اگر مایلید نکته ای اضافه کنید، بفرمائید.
– من نیز متقابلاً سپاسگزار شما هستم که اینهمه حوصله به خرج دادید.
----------------------------
افزودن دیدگاه جدید