شهر خاروغ سیمای خاص خود دارد. پیرانی با ریشهای انبوه، دستاری بر سر، لباسهای محلی بلند با رنگهای روشن و تند در بر. همراه چکمهها نرم چرمیکه گالشی بر روی آنها پوشیده اند برخی سرمه ای نیز بر چشم خود کشیده اند.
مردمانی بسیار ساده بدون هیچ پیچ و خمیگمشده در کوههای پامیر گم شده در قرون واعصار.
هنوز به سوداگری آلوده نشده اند و روحشان پاکیزگی مردمان کوهستان دارد.
بیشتر اهالی از فرقه اسماعیلیه هستند !
با همان سیاق و آئینی که پدرانشان بوده اند.کوهی ومتعصب.
درون خود آمیزش میکنندواز هر گونه تماس با جهان خارج وحشت دارند!متاسفانه بسته بودن سیستم شوروی نیز به این عزلت دامن زده است. در وجود آنها میتوان اسماعیلیان قرنها قبل را دید.
هنوز جهان برای آنها از فلات پامیر فراتر نمیرود و منطقشان در حد همان چاقوئی است که بر بالای بستر امام محمد غزالی نشاندندو خواجه نظام الملک را از پای در آوردند.
حال موکب آقاخان چهارم امامشان در شروف رسیدن به این شهر است.
مرد زن، پیر و جوان منطقه فرودگاه را پوشانده اند.باهزاران شاخه گل بر دست که میخواهند نثار امام نشسته بر مرسدس آخرین سیستم که همراه رئیس جمهور از مقابل شان میگذراند بنما یند.
این نخستین بار است که بعد از قرنها امام را گذر بر این شهر دیر پای گمشده کوهستانی میافتتد. شهری که هرگز پای امامیجز ناصر خسرو به آن نرسیده است.
عینیت امام میکوشد که آخرین بقابای مانده از ذهنیت سیستم سابق را پاک کندو مرکزیتی تاریخی و در عین حال معاصر برای فرقه بیافریند.
مردم راه خانه را گم کرده اند ! ساعتهاست که در خیابانها به دنبال مرکب پاد پای امام سرگردانند.ایستاده اند تا امام خود را که امروز در شکل فرنگی خود بر آنها نازل شده است ببینند.
آنها کسانی هستند که سالها در زیر سخت ترین شرایط پیگرد که میتوانست جان بستاند، آئین خود ،کتابها وصندوق چههای تاریخی خود را نگاه داشته اند. چه صندوق چهها که در دل کوهها مخفی نکردند.
امام به زبان انگلیسی سخن میگویدو ترجمه میشود. آنها سر تکان میدهند، هورا میکشند. برای آنهامهم نیست که او چه میگوید ! مهم این است که امامشان میگوید !
آنها صاحب سخن را میبینند. دردی قدیمیدر میان تمامیملتهای عقب مانده! ملتهائی که خود قادر به تفکر انتزاعی و نتیجه گیری از آن نمیباشند. آنها تمامیخواستهها وتمایلات خود را در سیمای رهبران و امامان خود متجلی میکنندو متعصبانه بر آنها دل میبندند. برای آنها مهم نیست که این امامان چه میگویند و چه میکنند تنها برایشان مهم این است که امامشان میگوید.
این مردم کوهستانی برعکس دیگر مریدان امام طلائی ندارند که امامشان را با آن وزن کنندواما مخلصانه یاقوت قلبهای خود را نثار کسی میکنند که پدرانشان گفته اند که او امام شماست.
از پسر جوانی که کنارم نشسته است میپرسم " او چه میگوید؟"
جواب میدهد: "آقاجان گپش چه به کار ! کلام او نغز و شیرین است. کلام او کلام امام حق است کلام خداست. او این همه راه آمده است که زندگی ما را درست کند. او میخواهد مرکز بزرگی این جابسازد او بسیار ثروت دارد. "
میپرسم " به چکاری مشغول هستی؟ "
میگوید "مهندس الکترونیک هستم اما حال بیکارم اگر شود سنگ گران بها میفروشم، لاجورد، زمرد. زمان روسها کندن کوهها ممنوع بود. اما حالا هرکسی کلنگی برداشته و به کندن گوهها و معدنهای قدیمی مشغول است. بعضی وقتها چیزی نصیبمان میشود. پیش ترها کار داشتم زندگیمان بسیار نغز بود تنها مشگل ما همین آزاد نبودن دینمان بود! اجازه نمیدادند امامان را ببینیم!"
حال گرسنگی است در قشلاقها مدام از گرسنگی میمیرند. زمستان گذشته تمام راهها بسته بود. مردم از سرما و گرسنگی تلف میشدند. تا اواسط بهار خبر نشدیم! این جا تنها در آمد ما از همین سنگهاست وکمیمیوه. در گذشته کشت وکار بود مرتب هواپیما بود. تمام راهها باز بود وکسی در سرما نمیماند.
آنقدر نان داشتیم که به گاوهایمان هم میدادیم. حال نان بزرگترین مشگل زندگی ماست.
در سابق هر روز هواپیما بود وبلیط بسیار ارزان.
حال نه هواپیمائی است و نه امنیتی در راهها. در پس هر تخته سنگی مرگ منتظر نشسته. در راههای خلوت و پر پیچ وخم این سرزمین کوهستانی تنها یا دستههای نظامیحرکت میکنند یا ستون قاچاقچیان مواد مخدر."
در این گوشه از چهان گاه به قشلاقهائی بر خورد میکنی که یک باره ترا به قرنها قبل پرتاب میکنند. گویشها، تفکر، موسیقی و بازیها و کودکان هنوز بازیهائی میکنند که شاید هزا رسال قبل اجداشان آن باریها را میکردند.
گوئی قافله تمدن را هرگز به این درههای مه گرفته گذری نبوده است.
درههائی که اگر ادامه دهی سر از چین و هند و پاکستان در میآورند. رشتههائی نامرئی از این درهها عبور میکنند! رشتههائی سرشته از یک تفکر باستانی، قومی، قبیله ای، مذهبی و تواروثی که آنها رابیک دیگر متصل میکند.
حلقههای از کوههای الموت تا نورستان ،از نورستان تا سند و پنجاب، تا وزیرستان که به دور باشندگان این سرزمینها میپیچد آنها را در خود میگیرد.
بنیادگرای پاکستانی را به بنیا دگرائی در تاجیکستان، بنیاد گرائی تاجیک را به بنیاد گرائی درافغانستان متصل میکند. دور از هم اما همه با فکری سخت صلب و منجمد در کنار هم.
طمعههای شیرین برای بازی گران جهانی که رشتههای جهان را به دست دارند.
ادامه دارد
دیدگاهها
خیلی جالبه که حکومت شوروی پس…
خیلی جالبه که حکومت شوروی پس ازهفتادسال نتوانست اندیشه علمی رارواج دهددرصورتیکه داعیه آنراداشت
افزودن دیدگاه جدید