رفتن به محتوای اصلی

راه

راه

راه

این همه حضور معنا؛
و این خودآگاهی بی حد و مرز
از حقیقتی آفتابگونه -
و آن همه مروارید در اعماق اقیانوس
وجودت،
در تو کیِ شِکُفت و ...
بار گرفت،
و سر به خورشید کشید؟
که طراوت سِحرانگیز سروده هایت
با عشقی رازگونه
از اعماق روح سترگت
عطراگین در فضایی از سیاهی
و تباهی پیچید؛
,
و من هنوز مستم؛
صبحگاهان با ششهایم
نفس می کشم
چُنان عطرِ گلهای بهاری
از آن می نوشم و...
در آینه ای که مقابلم گذاشتی
می جویم نهایت خویش را
و باز می گردم از آغاز ؛
بار می گیرم
از تبارتو ؛

و این راه ؛
که در گامهای استوار تو
بی خلل تداوم یافت،
در کالبد فروشکسته ات
به دستان دژخیم،
خاموش نشد،
در عروق شب انسداد نیافت !
نقشی از خون بر دیوار زد ؛
درکدام نقطه؟
نطفه بست و ...
چنان توفانی آغازید؟
که دریافتم،
یارانت کنون؛
ای دریغ؛
بی تو سخت و جانفرسا ؛
می پویند آن _ راه که تو رفتی _

من ... گوهر خویش را
در عشق رازگونه تو یافتم؛
و در آن راهی ... که تو،
در پیش رویم نهادی.

 

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید