خاستگاه نئولیبرالیسم :
نئولیبرالیسم چیست؟ نئولیبرالیسم یا نولیبرالیسم نوعی جهان بینی است که تمام نهادهای اجتماعی را در برمی گیرد. ظهور و پیدایی تدریجی نئولیبرالیسم در دهههای نخست قرن بیستم، نتیجه مستقیم آغاز بحران انحطاط نظریه لیبرالی در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم بود که بنبستهایی را در سیستم اقتصادی لیبرالی آشکارتر کرد. علت این بود، سیستم اقتصادی لیبرالی نتوانست سیطره خود در جهان مدرن را حفظ نماید. بدین ترتیب انحطاط لیبرالیسم اقتصادی سبب افزودن پیشوند " نئو" در ابتدای کلمهی " لیبرالیسم " به معنی آن شد که در بارهی نوع جدیدی از لیبرالیسم صحبت می شود. پس برای نو بودن لیبرالیسم باید دریافت نوع کهنه آن چه بود؟ پیشینه نظریه لیبرالی گواه بر ان است، مکتب لیبرالیسم اقتصادی در اروپا زمانی مشهور شد که یک اقتصاددان انگلیسی به نام آدام اسمیت در سال 1776 کتابی را به نام «ثروت ملل» منتشر نمود. او و دیگر لیبرالها از " لغو مداخلهی دولت در مسایل اقتصادی دفاع کردند وهیچ محدودیتی در ساختار، هیچ مانعی در تجارت و هیچ تعرفهای را قبول نداشتند." آدام اسمیت بیان کرد: " تجارت آزاد بهترین راه برای توسعهی اقتصاد ملتهاست." چنین نظریه که بر مبنای عدم کنترل استوار بود، لیبرال نامیده شد. این کاربرد " فردگرایی تشکیلات اقتصادی آزاد ، رقابت آزاد و… را تشویق مینمود به معنای آزادی برای سرمایهداران جهت رسیدن به سودهای کلانی است که به دنبال آن بودهاند." نظریه لیبرالی از آدام اسمیت به جان مینارد کینز می رسد . در حالی لیبرالیسم اقتصادی برمبنای نظریه آدام اسمیت در طول دهههای قرن 19 و دهههای ابتدایی قرن بیستم در ایالات متحده غالب گردیده، ولی رکود بزرگ دههی 30 میلادی سرمایه داری در آمریکا منجر به این گردید که اقتصاددانی به نام جانمیناردکینز تئوری لیبرالیسم را به عنوان بهترین خطمشی سرمایهداری، به چالش بکشاند. او بیان نمود که اساسا اشتغال کامل برای رشد سرمایهداری ضروری است و زمانی این منظور حاصل میشود که دولتها و بانکهای مرکزی به منظور افزایش اشتغال در اقتصاد مداخله نمایند. این عقاید بر برنامهی اقتصادی پرزیدنت روزولت تاثیر زیادی گذاشت و زندگی بسیاری از مردم را بهبود داد. این باور که دولت باید منافع عمومی را پیش ببرد، وسیعاً پذیرفته شد.
بنابراین دهه ها می گذرد تا نظریه لیبرالی به چالش کشیده شود، در حقیقت تو خالی بودن وعدههای بیپایه لیبرالهای عصر روشنگری و حامیان قرن نوزدهمی آنها درباره تأمین رفاه و آزادی برای بشر و تحقق " بهشت زمینی" آن کاملاً آشکار شده بود. در پی وقوع جنگ جهانی اول و بحرانهای گسترده اقتصادی - اجتماعی و سیاسی پیامد آن، مردم کشورهای سرمایه داری نیز شکست نظریه لیبرالی و فاجعهبار بودن نتایج و کارنامه عملکرد آن را درک کردند.
جریان شناسی نئولیبرالیسم:
برای شناخت نئولیبرالیسم باید نخست نظریه لیبرالی را فراگرفت. تفسیر ایدهآلیستی مبتنی بر نظریه لیبرالیسم بود که بر یک بینش اتوپیایی از جهانی است با آزادیهای فردی و آزادی همگان که ضامن آن اقتصادی بر پایهی حقوق مالکیت خصوصی، بازار آزاد خودتنظیمگر و تجارت آزاد بود. هدف این مدل اقتصاد ترویج پیشرفت تکنولوژیکی و افزایش بهرهوری نیروی کار است در جهت برآوردن خواستها و نیازهای همگان. در نظریهی لیبرالی برای دولت نقش حداقلی تعریف شد (دولت یکجور " نگهبان شب" است با سیاستهای مبتنی بر اقتصاد آزاد).
تاثیر بحران های سرمایه داری بر لیبرالیسم :
بحرانهای سرمایهداری طی ۲۵ سال گذشته بهخاطر کاهش نرخ سودشان سبب شد جریانی الهام گرفته از برگزیدگان شرکتها تلاشی را آغاز کند تا دوباره اقتصاد لیبرالیسم را زنده نماید. چیزی که با عنوان نئو یا نو نامیده میشود که با نرخ رشد سریع جهانیسازی اقتصاد سرمایهداری، نئولیبرالیسم را در مقیاس جهانی تعریف می کند. در این شرایط، فارغ از مدل سوسیالیسم بوروکراتیک مدرن، دو رویکرد متفاوت - که البته هر دو به افق تاریخ غرب مدرن تعلق داشتند و هر یک به طریقی خواهان حفظ سلطه نظریه لیبرالی و حتی بسط آن بودند که به موازات هم ظهور کردند.
الف) رویکرد اول در حوزه مدل اقتصادی - اجتماعی و با دور شدن «لیبرالیسم کلا سیک» به دنبال تحقق شکلی از نظام سرمایهداری سوسیال - دموکراتیک بود و در سالهای پس از جنگ جهانی اول و به ویژه پس از بحران بزرگ " والاستریت " در سالهای 1929-1933 و پس از آن به تدریج بر اروپا و آمریکا - البته به درجات و مراتب و گوناگون - حاکم شد و تا اواخر دهه 1970 نیز به حاکمیت خود ادامه داد. این رویکرد که خود را ابا ایدئولوژی سوسیال دموکراسی لیبرالی مطرح کرد، در پی بروز رکود تدریجی در اقتصادهای سرمایهداری غربی از اواسط دهه 1960 و به ویژه بروز بحران رکودی - تورمی در اقتصادهای سرمایهداری اروپایی و آمریکایی در سالهای دهه 1970 به تدریج از صحنه خارج شد و جای خود را به ایدئولوژی نئولیبرال داد.
ب) رویکرد دوم به دنبال آن بود تا لیبرالیسم کلاسیک را با توجه به وضع فکری، اقتصادی و اجتماعی دوران نوین و آغاز بحران انحطاطی را به نحوی بازسازی کند. این رویکرد که به تدریج به " نئولیبرالیسم " معروف شد، این نظریه در ابتدا به صورت برخی تئوریهای اقتصادی پراکنده در اذهان برخی اقتصاددانان نئولیبرال مانند " فومن میزس " ظاهر شد و در واپسین سالهای دهههای 1940 - 1960 در آرای " فونهایک " و " میلتون فریدمن "در هیأت یک ایدئولوژی راست روانه مدافع ظالمترین، خشنترین و متجاوزترین نوع سرمایهداری امپریالیستی و استعمارگر سامان یافت و از نیمه دهه 1970 با عیان شدن بنبست ایدئولوژی سوسیال دموکراسی در نجات سرمایهداری غربی از بحران رکودی - تورمی، با استفاده از حمایتهای محافل جنگ طلب و بسیار خشن جناح حکومتهای سرمایهداری اروپایی و آمریکایی به قدرت رسید و به ایدئولوژی اصلی و جهان سرمایه داری بدل شد.
نزول سیطره سوسیال دمکراسی لیبرالی زمینه ای ایجاد نمود تا لیبرالیسم کلاسیک در قامت نئولیبرالیسم رخ نماید و نظریه میلتون فریدمن مبنی بر کاهش نقش دولت اجرائی شود. بدین خاطر به قدرت رسیدن " رونالد ریگان " و " مارگارت تاچر " در ایالات متحده و بریتانیا در دهه 80 میلادی هم نقطه عطفی در تاریخ نئولیبرالیسم بهشمار میآید. ریگان و تاچر تغییر جهتی اساسی از سیاستهای دولتهای رفاه پیشین را دنبال کردند، تلاش کردند تا خصوصیسازی گسترده و کوچک کردن دولت، کاهش نقش دولت و مداخلههای آن در اقتصاد، پایین آوردن هزینههای رفاهی و اجتماعی دولتها و اعتماد به سازوکار بازار در دستور کار قرار گیرد. این تغییرات البته مقاومتهای بسیاری را همراه داشت، ولی نئولیبرالیسم بهویژه پس از فروپاشی شوروی در آغاز دهه 90 میلادی به سرعت به گفتمان غالب در سطح جهان بدل شد.
باید یادآور شد، رویدادی مانند فروپاشی رژیمهای سوسیالیسم - بوروکراتیک، کمک زیادی به افزایش قدرت نئولیبرالها کرد. در پی روی کار آمدن تاچر، ریگان، میجر، بوش پدر و مشابههای رنگارنگ آنها در کشورهای سرمایهداری، در سالهای دهه 80 میلادی عرصه زندگی بر مردم و اقشار فرودست و کارگران و کارمندان جوامع غربی تنگتر شده و از مجموعه امکانات خدماتی و حمایتی آنها به نفع کلان سرمایهداران کاسته می شود و به ویژه با اعمال فشار بر کشورهای اقماری سرمایه داری و تشدید غارت و چپاول ملل تحت سلطه و نیز به راه انداختن جنگهای خانمانسوز گوناگون علیه ملتها، به طور موقت بحران رکود نظامهای ظالمانه سرمایهداری متروپل برطرف شد.
بدین ترتیب نئولیبرالیسم واژه ای می شود که کاربرد و تعریف آن در طول زمان تغییر یافتهاست. در وهلهٔ نخست نظریهای در مورد شیوه ای در اقتصاد سیاسی است که بر اساس آنها با گشودن راه برای تحقق آزادیهای کارآفرینانه و مهارتهای فردی در چهارچوبی نهادی می کوشد که ویژگی آن حقوق مالکیت خصوصی قدرتمند، بازارهای آزاد و تجارت آزاد است که میتواند رفاه و بهروزی انسان را افزایش دهد. از نظر نئولیبرالیسم، نقش دولت، ایجاد و حفظ یک چهارچوب و نهادی مناسب برای عملکرد این شیوههاست. مثلاً دولت باید کیفیت و انسجام پول را تضمین کند. به علاوه، دولت باید ساختارها و کارکردهای نظامی، دفاعی، قانونی لازم برای تأمین حقوق مالکیت خصوصی را ایجاد کرده و در صورت لزوم عملکرد درست بازارها را با توسل به سلطه تضمین کند. از این گذشته، اگر بازارهایی (در حوزههایی از قبیل زمین، آب، آموزش، مراقبت بهداشتی، تأمین اجتماعی یا محیط زیست) وجود نداشته باشد، اگر لازم باشد، دولت باید آنها را ایجاد کند ولی نباید بیش از این در امور مداخله کند.
برخی خصیصه ها و نکات اصلی نئولیبرالیسم شامل موارد زیر است:
قانون بازار
رها کردن شرکتهای آزاد یا شرکتهای خصوصی از هر محدودیتی که توسط دولت وضع شده باشد بدون توجه به این که سبب چه مقدار آسیبهای اجتماعی میگردد. آزادی بیشتر برای تجارت بینالمللی و سرمایهگذاری مانند پیمان نفتا ، جذب نیرو کار با قراردادهای موقت (استثمار افراد) کاهش دستمزدها از طریق پراکندن کارگران از اتحادیهها و محو حقوق کارگران که از پی سالها مبارزه بهدست آوردند، عدم کنترل قیمتها و رویهمرفته آزادی برای حرکت سرمایه، کالا و خدمات. برای متقاعد کردن ما به اینکه این رویکرد برای شما خوب است، آنها میگویند: «یک بازار تنظیم نشده بهترین راه افزیش رشد اقتصادی و سرانجام منافع همه است.» این مانند برنامهی «عرضه- جهت» ریگان و «بهزیر چکیدن» اقتصادانهاست اما به طریقی که ثروت زیاد به پایین نچکد.
2 - مسئولیت ناپذیری دولت در خدمات اجتماعی؛ قطع هزینههای عمومی برای خدمات اجتماعی مانند آموزش و مراقبتهای بهداشتی کاهش دادن خالص مقرری برای فقرا و حتا نگهداری جادهها، پلها، عرضهی آب و... به نام کاهش نقش دولت. البته آنها مخالف سوبسیدها و معافیتهای مالیاتی دولت برای شرکتها نیستند.
3 - مقرارت زدایی در عرصه های مختلف زندگی اقتصادی یعنی کنار گذاشتن آن دسته از مقررات دولتی که سود را کاهش میدهد شامل قوانین ایمنی و حفاظتی در محیط کار.
4 - خصوصی سازی تحت عنوان کاهش نقش دولت
فروش شرکتهای دولتی، کالاها و خدمات به سرمایهگذاران خصوصی. این شامل بانکها، صنایع کلیدی، راهآهن، عوارض بزرگراهها، برق، مدارس، بیمارستانها و حتا آب آشامیدنی نیز میگردد. گرچه این کارها بهنام افزایش کارایی انجام میشود، که اغلب هم مورد نیاز است، اما اثر خصوصیسازی اساسا متمرکز نمودن ثروت بیشتر در دست عدهی کمی و پرداخت بیشتر عموم مردم برای تامین نیازهایشان بوده است.
5- حذف مفهوم «نفع عمومی» یا «اجتماع» و جایگزینی آن با «مسؤلیت فردی»
اعمال فشار بر فقیرترین مردم در یک جامعه برای یافتن راهی توسط خودشان برای تامین مراقبت بهداشتی، آموزش و امنیت اجتماعی و سایر نیازهای اجتماعیشان و سپس مقصر دانستن آنها در صورت شکست و معرفی آنها بهعنوان تنبل.
نئولیبرالیسم بر سراسر جهان از طریق موسسات قدرتمند مالی مانند صندوق بینالمللی پول ، بانک جهان و بانک توسعهی اینترامریکن تحمیل شده است. سرتاسر آمریکای لاتین از مصائب نئولیبرالیسم به خشم آمده است. اولین مثال روشن از نئولیبرالیسم در عمل در شیلی بعد از حمایت سیا از کودتا (با تشکر از اقتصاددان دانشگاه شیکاگو میلتونفریدمن ) در مقابل رژیم آلنده منتخب مردم در 1973 خود را نشان داد و متعاقب آن در سایر کشورها که با برخی از بدترین پیامدها در مکزیک روبرو شدیم.
جایی که دستمزدها پس از گذشت یک سال از پیمان نفتا چهل تا پنجاه درصد کاهش یافتند در حالی که هزینهی زندگی هشتاد درصد رشد داشت. بیش از بیستهزار شرکت کوچک و متوسط ورشکست شدند و بیش از هزار شرکت دولتی در مکزیک خصوصی شد. آنگونه که یکی از محققان گفت، «نئولیبرالیسم به معنی استعمار نو در آمریکای لاتین است».
نئولیبرالیسم و جنبش وال استریت*1:
قدرت گیری نئولیبرالیسم و تقویت خصیصه افزایش سرمایه سرمایه داران در برابر فقر روز افزون طبقات فرودست بستری می شود و ما را به جنبش 99 درصدی در برابر یک درصدی ها می رساند. جنبشی که اعتراضها و تجمعاتی خیابانی از تاریخ 17 سپتامبر 2011 در نیویورک آغاز شد و نام آن برگرفته از قلب اقتصادی آمریکا بود و به جنبش اشغال وال استریت شهرت یافت. " جنبش وال استریت را اشغال کنید" در وبسایت خود و در بخش معرفی آورده است: «ما 99 درصدی هستیم که از خانههای خود بیرون رانده شدهایم. ما از خدمات درمانی مطلوب محروم بودهایم. ما از آلودگی محیط زیست رنج میبریم. ما ساعات طولانی را برای مقدار اندکی دستمزد و بدون بهرهمندی از حقوق قانونی خود سخت کار میکنیم، البته اگر بتوانیم کاری پیدا کنیم. در حالی که یک درصد دیگر از همه چیز برخوردار است، ما از هیچ چیز برخوردار نیستیم. ما 99 درصد جامعه هستیم". اعتراض به مسائلی همچون فقر، بیکاری، قدرت و نفوذ شرکتهای بزرگ، نابرابری اجتماعی، جنگهای خاورمیانه، بدهی دانشجویان و پاداشهای زیاد برای مجریان وال استریت، از جمله اهداف آغاز این جنبش اعلام شده است. تظاهرکنندگان همچنین خواهان وضع مالیات بیشتر بر طبقه ثروتمند و پاسخگویی بانکها در قبال اقداماتشان هستند که به بحران اقتصادی آمریکا دامن زده است. کارشناسان اقتصادی، نقطه آغاز و منشاء بروز بحران اقتصاد سرمایه داری را در تشدید بحران اقتصادی آمریکا طی سالهای اخیر و مشخصا از سال 2008 میدانند. بحرانی که با رکود بازار مسکن آمریکا، افت شدید در بازارهای مالی آمریکا و کاهش 30 تا 35 درصدی ارزش دلار آغاز شد و تاثیر شدید آن بر اقتصادهای متاثر از آمریکا نظیر اقتصاد اروپا، اقتصاد شرق آسیا، آمریکای لاتین و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، این بحران را در ابعاد جهانی مطرح کرد.
در ایالات متحده نئولیبرالیسم برنامههای رفاه را از بین میبرد. به حقوق نیروی کار (به انضمام نیروی کار مهاجر) هجوم میآورد و برنامههای اجتماعی را کاهش میدهد. پیمان جمهوریخواهان آمریکا بهطور خالص نئولیبرالیسم است. حامیان آن برای رد حفاظت از کودکان، جوانان، زنان و سیارهی زمین به سختی در فعالیتند و در تلاشند ما را با پذیرش این ایده که «دولت را از پشت من پیاده کن»، فریب دهند. ذینفعان نئولیبرالیسم اقلیتی از مردم جهانند. نئولیبرالیسم برای اکثریت وسیع مردم حتا رنجهای بیشتر از گذشته را نیز موجب میگردد. حاصل آن برای اکثریت وسیع مردم جهان رنجی دشوار و بدون منفعتی کوچک طی شصت سال گذشته بوده است؛
رنجی بیپایان:
به عبارت دیگر، سیاست های نئولیبرالی در ایالات محتده آمریکا، انگلستان، سوئد، موزامبیک، کامبوج، چین، ایران، شیلی، … اجرا شده است اما؛ شرایط اقتصادی ،حجم و ترکیب سرمایه ها ، نیروهای اجتماعی، جایگاه دولت، نحوه توزیع قدرت و طبقات چه در آغاز اجرای سیاست های نئولیبرالی و چه در تدوام آنها ضرورتاً در این کشورها شباهتی به هم نداشته اند. برخی از جامعه شناسان ایرانی معتقدند که ایران هنوز در دوره گذار به سیاست لیبرالی است، پس چگونه سیاست نئولیبرالی در آن اجرا می شود؟
در پاسخ به این سوال اجرای سیاست های نئولیبرالی منوط به وجود ساختارها و قوانین لیبرالی مانند: حق تثبیت شده مالکیت، حکومت قانون، استقلال قوا ، نظارت مطبوعات شکل گیری جامعه مدنی و نظایر آن نبوده است.
کاربرد کنونی:
با همه اوصاف بیش از سه دهه است که اهالی سیاست تلاش میکنند تکلیف خود را با «نئولیبرالیسم» روشن کنند. چنانکه گفته شد انتقادها به آن به هیچ رو کم نیست و کاربرد معنای منفی و دشنام گونه «نئولیبرالیسم» چنان رایج است که حتی بسیاری از هوادران سرمایهداری و بازار آزاد هم ترجیح میدهند برای توصیف خود از نامهای دیگری استفاده کنند. با این وجود می توان نئولیبرالیسم را مجموعهای از سیاستهای اقتصادی معرفی کرد که در طول بیست و پنج سال گذشته رواج یافته است. با اینکه این کلمه بندرت در ایالات متحده شنیده میشود، شما میتوانید آشکارا تاثیرات نئولیبرالیسم را در این کشور به عنوان رشد بیشتر ثروت ثروتمندان و فقر فقرا ببینید.
استفاده از این لفظ از آغاز قرن بیستم با معانی متفاوت شروع شد، ولی استفاده از آن در معنای کنونی بیشتر در دهههای 70 میلادی و 80 میلادی از سوی نظریه پردازان در گستره گوناگونی از علوم اجتماعی و نیز از سوی منتقدان آن رایج شد. مدافعان سیاستهای بازار آزاد از استفاده از لفظ «نئولیبرال» خودداری میکنند. با همه اوصاف بیش از سه دهه است که اهالی سیاست تلاش میکنند تکلیف خود را با «نئولیبرالیسم» روشن کنند. چنانکه گفته شد انتقادها به آن به هیچ رو کم نیست و کاربرد معنای منفی و دشنام گونه «نئولیبرالیسم» چنان رایج است که حتی بسیاری از هوادران سرمایهداری و بازار آزاد هم ترجیح میدهند برای توصیف خود از نامهای دیگری استفاده کنند. با این وجود می توان نئولیبرالیسم را مجموعهای از سیاستهای اقتصادی معرفی کرد که در طول بیست و پنج سال گذشته رواج یافته است. با اینکه این کلمه بندرت در ایالات متحده شنیده میشود، شما میتوانید آشکارا تاثیرات نئولیبرالیسم را در این کشور به عنوان رشد بیشتر ثروت ثروتمندان و فقر فقرا ببینید.
کاربرد و تفاوت معانی نئولیبرالیسم:
نظریه پردازان نئولیبرا لیسم این لفظ را به معانی متفاوتی توصیف کردهاند. سیاست های نئولیبرالی در کشورهای مختلف، با درجات متفاوت اجرا می شود. چنانکه الیزابت شرمر استدلال کرده که این لفظ تا حد زیادی در دهه 70میلادی در میان دانشگاهیان چپگرا به منظور " توصیف و تقبیح کردن تلاشی از سوی سیاستگذاران، کارشناسان اندیشکدهها و صنعتگران در اواخر قرن بیستم برای حمله به اصلاحات سوسیال دمکراتیک و پیادهسازی بیتعارف سیاستهای بازار آزاد" محبوبیت یافت. فیلیپ مگنس مورخ اقتصادی به ظهور مجدد این لفظ در ادبیات دانشگاهی در میانهٔ دهه 80 میلادی پس از این که میشل فوکو فیلسوف فرانسوی به آن جلب توجه کرد اشاره میکند.
به اعتقاد برخی تحلیل گران، نئولیبرالیسم همچنین به کرات به عنوان یک لفظ تحقیرآمیز از سوی منتقدان آن استفاده میشود و کاربرد آن بر الفاظی چون پولگرایی، نومحافظهکاری، اجماع واشینگتن و «اصلاحات بازار بنیان» در بیشتر نوشتهها پیشی گرفتهاست. کاربرد این چنینی این لفظ مورد انتقاد قرار گرفته، خصوصاً از سوی کسانی که حامی سیاستهایی هستند که نیولیبرال خوانده شدهاند. کتاب جامع نئولیبرالیسم بیان میکند که این لفظ تبدیل به " ابزاری برای شناساندن یک مجموعه سیاستهای بازار - محور همهجاحاضر به عنوان مسوول رشته مشکلات وسیع اجتماعی، سیاسی، بومشناسانه و اقتصادی» شدهاست به نحوی که فقدان مشخص بودن ظرفیت آن را به عنوان یک چارچوب تحلیلی کاهش میدهد. دنیل استدمن مورخ میگوید " این لفظ بیش از حد به عنوان مختصری معادل همه دهشتهای مرتبط شده با جهانی سازی و بحرانهای مکرر مالی به کار میرود.
نقد جریانات چپ و راست از نئولیبرالیسم :
نئولیبرالیسم از سوی سیاستمداران چپگرا و راستگرا همچنین شمار زیادی از فعالان از جنبههای گوناگون مورد انتقاد قرار گرفتهاست.بعنوان نمونه " دیوید هاروی" نئولیبرالیسم را یک پروژهٔ طبقاتی توصیف میکند که بر مبنای اندیشهٔ لیبرالیسم سلطهٔ طبقاتی را به جامعه تحمیل میکند یا اقتصاد دانی به نام دیوید م کوتز معتقد است، اساس نظریهٔ نئولیبرالیسم غلبهٔ کامل سرمایه بر نیروی کار میباشد. با ظهور بیثباتی ناشی از اجرای برنامههای نئولیبرال، یک طبقهٔ اجتماعی با بحرانهای حاد اجتماعی اقتصادی از قبیل عدم امنیت و از خود بیگانگی روبرو میشود.
توماس ولچو استاد جامعهشناسی معتقد است که وضع برنامههای نئولیبرال در آمریکا از انسجام سیاسی آگاهانهٔ بزرگان سرمایهداری در دههٔ هفتاد به وجود آمد. سرمایه داران آمریکا در این دوره با دو بحران دست به گریبان بودند. از یک سو مشروعیت سرمایهداری زیر سؤال رفته بود و از سوی دیگر میزان سوددهی صنایع رو به کاهش قرار داشت. در این دوره ایدئولوژیهای مبتنی بر نئولیبرالیسم از طرف نخبگان طرحریزی میشد و دولت ریگان آنها را به سیاستگذاری و برنامههای اجرایی تبدیل میکرد که در نهایت به کاهش تصدیگری و اعمال نظارت دولت در اقتصاد و تغییر سیاستهای مالیاتی به برنامههای مالی استقراضی انجامید. با اجرای برنامههای نولیبرال با وجود آنکه میزان بهرهوری صنایع و رشد اقتصادی هیچگاه به روزهای خوش دههٔ شصت نرسید اما قدرت اقتصادی وال استریت و سرمایه مالی بر مبنای اقتصاد استقراضی به شدت افزایش پیدا کرد.
شماری از پژوهشگران گسترش نئولیبرالیسم را با افزایش شمار محکومین از میان طبقهٔ فرودست آمریکا مرتبط میدانند. به اعتقاد لویی واکانت گفتمان نئولیبرال برای حل مسئلهٔ بیثباتی اجتماعی در میان اقشاری که از نظر اقتصادی به حاشیه رانده شدهاند یک برنامهٔ نولیبرالی دیگری را در دستور کار قرار میدهد. براساس این برنامه کاهش شمول برنامههای دولت رفاه مجاز میشود و از سوی دیگر سیاستهای تنبیهی شغلی افزایش میابد. همچنین نوسازی فضای شهری به نفع قشرها برخوردار، خصوصیسازی خدمات عمومی، کاهش حمایت جمعی از طبقهٔ کارگر از طریق حذف نظارت دولتی، افزایش تعداد شاغلین با دستمزدهای ناچیز و بیثبات به اجرا گذاشته میشود. این جامعهشناس بر این باور است که افزایش این روندها به بزه کاری ناشی از فقر و افزایش تعداد محکومان قضایی از میان طبقهٔ فرودست منجر میشود. اما در مقابل در برابر جرایمی مانند کلاهبرداری، اختلاس، ارتشاء که طبقات فرادست مترکب میشوند با اغماض برخورد میشود. این روند به ویژه زمانی که به طبقهٔ حاکم اقتصادی و ابر شرکتها مربوط شود تشدید خواهد شد. واکونت برا این باور است که در حقیقت نولیبرالیسم دولت را کوچک نمیکند، بلکه تنها همزمان با آسانگیری برای دارندگان و ثروتمندان،کنترل و سختگیری بر روی فرودستان را افزایش میدهد. در تکمیل نقطه نظرات واکونت همکار وی، جان ل کمپبل توضیح میدهد چگونه با خصوصیسازی دولت با پیکرهای نامتقارن رشد میابد.
و سخن آخر اینکه نئولیبرالیسم از یک سو طبقهٔ فرودست را که زندانها را پر میکنند مجازات میکند. در دیگر سوی فرادستان را که مالکیت زندانها را در دست دارند منتفع میکند و طبقهٔ متوسط را از طریق ادارهٔ زندانها بر سر کار میفرستد. او میافزاید نظام زندانها به عنوان یک منبع بیرونی برای ابر شرکتها نیز منفعت خواهد داشت. به این شکل که زندانیان پس از آزادی به عنوان منابع کارگر ارزان قیمت توسط شرکتهای تابعه به کار گرفته میشوند. کمپل معتقد است که همان گونه که نولیبرالیسم در آمریکا نظام کیفری را در مقابل فرودستان قرار دادهاست، برای طبقهٔ متوسط نیز بدهی سالاری را به وجود آوردهاست؛ که به عقیدهٔ وی هر دو اینها جامعهٔ هدف را تحت تأثیر قرار میدهند: این تأثیرگذاری برای فرودستان به شکل افزایش تعداد زندانیان و برای طبقهٔ متوسط تحت قالب فرورفتن در بدهی و اخیراً نیز به شکل سلب مالکیت از سرپناه نمود یافتهاست.
دیوید مک نالی استاد علوم سیاسی در دانشگاه یورک بیان میدارد در حالی که اتخاذ منابع به برنامههای تأمین اجتماعی قطع میشود، بهطور ویژه در دوران نئولیبرال بودجهٔ ساخت زندانها افزایش میابد. برای مثال کالیفرنیا بزرگترین برنامهٔ ساخت و ساز زندان را در تاریخ را به اجرا گذاشتهاست.
برنارد هارکورت استاندارد دوگانهٔ موجود در مفهوم نئولیبرالیسم را مورد نقد قرار میدهد. به عقیده وی در منطق مبتنی بر نولیبرالیسم زمانی که سخن از کنترل و مقررات مداری اقتصادی به میان میآید، دولت بیمعنی میشود اما در موقعیتی که نوبت به تعقیب و مجازات میشود بر ضرورت اجرای وظیفهٔ ذاتی دولت تأکید میشود. واکونت و هارکورت این ویژگی را تحت عنوان کیفر نئولیبرالیسم نامگذاری کردهاند.
دیدگاهها
ضمن تشکرازمقاله به نظرمن…
ضمن تشکرازمقاله به نظرمن نئولیبرالیسم یک دیدگاه مسلط دراردوگاخ سرمایه نیست چون به نظرآنان هزینه های علمی فضایی کاملابیهوده است چرا چون ملیاردها خرج میشودوسودعینی نداردوکلا هزینه های تحقیقات بنیادی ازنظرآنان بیهوده است پس چگونه ترامپ ملیاردها خرج تحقیقات فضایی میکندویاسفربه مریخ ازنظرنئولیبرالیسم چه منفعتی دارداین یکی ودیگراینکه نئولیبرالیسم برخلاف لیبرالیسم سودراازهرجا وبه هرطریق مباح میداندوالبته که لیبرالیسم هم همینطورولی این یکی تا مرزنابودی میرودولینئولیبرالیسم آنطرف نابودی میرودازجمله نابودی محیط زیست ویا برای جان انسانها هیچ حرمتی قائل نیست گو که هزاران نفرتوسط داعش بی هیچ دلیلی کشته شوندوبازبه نظرمن دموکراتهای آمریکاوسیعا پشتیبان چنین اندیشه ای هستندجهان را هرج ومرج میخواهندتاخرخویش رابرانند.
ضمن تشکرارمقاله پربارتان…
ضمن تشکرارمقاله پربارتان نظرمن نئولیبرالیسم اولین رعشه برپیکرفرتوت سرمایه است وحتی اگرحرکات راهزنی عریان تری ببینیم هیچ بعیدنیست این طرزتفکرنمی توانددرهیچ کشوری پیاده شودزیرامانندطاعون ازبین میبرد.دیگرتولیدسودهایی راکه منظورشان است نمی دهدازاین رو منبع ومنشاثروت رامستقیماچپاول میکنند.وخیچ قانونی برای آنها مهم نیست الاقانونی که اعمال آنهارامیدان بدهدوحمایت کنداین نگرش هموطن وغیرهموطن نمی شناسدتنهاتئوری دزدی وچپاول ودراین راه ازهیچ جنایتی فروگذارنیست چیزی مانندحکومت خودمان.وبی دلیل نیست که درخاورمیانه وجایی که ثروت است ازهمه چیزصحبت میشودالا چپاول ثروت همان کشورها.جالب است که حتی خودکشورهای سرمایه نیزازاین نگرش به عذابندزیراهمانطورکه گفتم یعنی نابودی هرچیزی که بتواندجلوی نفع آنها مانع ایجادکند
افزودن دیدگاه جدید