رفتن به محتوای اصلی

گسست تلخ در سنگر امید

گسست تلخ در سنگر امید
مصاحبه‌ی فصلنامه‌ی مُروا با بیژن اقدسی عضو حزب چپ ایران (فدائیان خلق)

پیش از آغاز به پاسخ به پرسش‌ها‌ی‌تان، به شما و خوانندگان مُروا درود می‌فرستم. از شما بابت فرصتی که برای پرداختن به مقطعی از تاریخ جنبش فداییان خلق در اختیار من قرار داده‌اید و از خوانندگان‌تان بابت صرف وقت‌شان برای خواندن این گفتگو و بذل توجه به نظراتم سپاس‌گذاری می‌کنم.

یک- چهل سال از انشعاب اقلیت و اکثریت در سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران گذشت. ابتدا به ما بگویید که فضا و بستری که انشعاب در آن صورت پذیرفت به چه شکلی بود؟ چه درون سازمان و چه در سپهر سیاسی ایران، چه عواملی موثر بر این انشعاب بودند؟
بیژن اقدسی- هنگامی که این انشعاب تلخ در سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران اتفاق افتاد، نزدیک به ۱۰ سال از سر بر آوردن جنبش فداییان خلق و حدود یک سال و نیم از انقلاب بهمن ۵۷ گذشته بود.

آن سال‌ها برای میهن ما سال‌های بسیار پرتلاطمی بود. پرداختن مشروح و مفصل به وقایع آن دوران تاریخی در چارچوب این گفتگوی ما نمی‌گنجد و من هم قصد این کار را ندارم. اما بدون ترسیم مجمل فضای آن سال‌ها، پرداختن به انشعاب تلخ سال ۵۹ مقدور نیست.

تهران – ۱۷ شهریور ۱۳۵۷:
تظاهرات سازمان‌دهی شده در طی شهریور ماه در تهران، در ایستگاه آخر خود، در ۱۷ شهریور، به خون کشیده شد. هنگامی که در تظاهرات روز ۱۶ شهریور برای گردهم‌آیی فردا فراخوان داده می‌شد، هنوز خبری از اقدام شدید حکومت نبود. اما سحرگاه آدینه، ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، مردمی که قصد گرد آمدن در میدان ژالهٔ تهران را داشتند، با حضور سنگین نیروهای نظامی و امنیتی شاهنشاهی مواجه شدند. در تهران حکومت نظامی برقرار شده بود. در میدان ژاله به روی مردم معترض آتش گشوده شد و سربازان در کوچه و خیابان‌های اطراف میدان با شلیک گلوله به تعقیب تظاهرکنندگان پرداختند.

ایران پس از ۱۷ شهریور با ایران پیش از آن تفاوت تعیین‌کننده‌ای داشت. اقدامات حکومت و مخالفان آن ضرب‌آهنگ شتابناکی به خود گرفت. علیرغم تلاش حکومت برای کنترل اوضاع، علیرغم موقعیت برتر خمینی و نیروهای پیرو و متحد او و علیرغم تلاش‌های سازمان‌یافته برای شکل‌دهی به گذار توافق‌شده، اوضاع تحت کنترل صد در صدی هیچ نیرویی نبود. ادامهٔ این روندها منجر به آن شد که در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ کنترل اوضاع از دست حکومت و نیروهای پیرو و متحد خمینی خارج شد و کار در تهران و برخی شهرهای بزرگ کشور به درگیری‌های مسلحانه در پادگان‌ها و برخی مراکز حساس مانند رادیو و تلویزیون کشید.

در این دو روز سرنوشت‌ساز سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در تحولات کشور به ویژه در تهران نقش مطرح، مهم و برجسته‌ای داشت. خبر این نقش در روزنامه‌های کشور نیز منعکس شد.
۱۹ بهمن، سیاهکل ۱۳۴۹ – تهران ۱۳۵۷
در شام‌گاه انقلاب بهمن، سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران به نقطهٔ تلاقی تاریخی خود با دوران انقلاب رسید، به ۱۹ بهمن، هشتمین سال‌گرد «حماسهٔ» سیاهکل. سازمان برای این روز برگزاری تظاهرات وسیعی را تدارک دیده بود که قرار بود از محوطهٔ دانش‌گاه تهران آغاز شود.

نیروی چپ رادیکال کنش‌گر چریک‌های فدایی پس از روی‌داد ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ در جنگل‌های سیاهکل در فضای سیاسی کشور مطرح شده بود. سرچشمهٔ روندهای پیشابنیان‌گذاری سازمان به اواخر دههٔ ۳۰ و اواسط دههٔ ۴۰ برمی‌گشت. وقایعی که منجر به روی‌داد سیاهکل شد، از سوی گروه یک بنیان‌گذار سازمان برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی شده بود. گروه دو بنیان‌گذار سازمان در روی‌داد سیاهکل مشارکت بسیار محدودی داشت. روابط میان دو گروه که منجر به مذاکرات وحدت شد، پیش از روی‌داد سیاهکل آغاز شده بود. پس از دستگیری رفقای سیاهکل در بهمن ۱۳۴۹ و اعدام آنان در اسفند ماه همان سال، گفتگوهای وحدت میان دو گروه تحت رهبری رفقا امیر پرویز پویان، حمید اشرف، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده پی گرفته شد و در فروردین ۱۳۵۰ به وحدت و ادغام کامل دو گروه انجامید.

چریک‌های فدایی خلق طی ۸ سال نبرد بی‌امان، با جذب گروه‌های متعدد کوچک‌تر و جلب نیرو، به تدریج به بزرگ‌ترین، مطرح‌ترین و پرنفوذترین گروه چپ غیردینی ایران فراروییدند. سازمان در آستانهٔ انقلاب به ویژه در میان دانشجویان، روشن‌فکران چپ غیردینی مخالف شاه، فرهنگیان، شاعران و نویسندگان کشور از نفوذ بسیار زیادی برخوردار بود. در آستانهٔ انقلاب بهمن ۵۷ سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران به یکی از مؤلفه‌های سپهر سیاسی ایران تبدیل شده بود.

اما سازمان برای این پیش‌رفت چشم‌گیر بهای بسیار سنگینی پرداخته بود. ده‌ها تن از چریک‌های فدایی جان باخته بودند و تعداد به مراتب بیش‌تری در زندان‌های محمدرضاشاهی متحمل شدیدترین و وحشیانه‌ترین روش‌های روزآمد شکنجه شده بودند که شکنجه‌گران شاه از استادان غربی خود آموخته بودند.

در ۸ سال مبارزهٔ قهرآمیز میان چریک‌های فدایی و حکومت کودتایی محمدرضاشاهی، ضربات سنگینی بر پیکر سازمان وارد آمده بود. در فاصلهٔ تقریباً یک سالهٔ میان ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ و پایان ۱۳۵۰ به جز رفیق حمید اشرف تمام رهبران غیرزندانی سازمان در درگیری‌های مسلحانهٔ شهری و یا در برابر جوخه‌های اعدام جان باخته بودند. تا سرنگونی نظام مشروطه‌ستیز محمدرضاشاهی سازمان‌های امنیتی شاهنشاهی چند بار موفق به کشتار مجموعهٔ مرکزیت سازمان شده بودند. سنگین‌ترین دو ضربه به سازمان در فروردین ۱۳۵۴ با کشتار رذیلانهٔ بیژن جزنی مغز متفکر و رهبر فکری سازمان بر فراز تپه‌های اوین و با کشتار حمید اشرف، فرماندهٔ اسطوره‌ای سازمان طی درگیری و برنامهٔ وسیع عملیاتی در تیر ۱۳۵۵ وارد آمد.

و اینک در شرایط اوج‌گیری انقلاب گستردهٔ ضدسلطنتی، فداییان خلق برای اولین بار در شرف برگزاری علنی سال‌گرد روی‌داد سیاهکل بودند. اما برگزاری این مراسم در روز پنج‌شنبه، ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ میسر نشد. خمینی برای این روز مردم را به منظور پشتیبانی از دولت موقت مهندس مهدی بازرگان به راه‌پیمایی دعوت کرد. سازمان برای جلوگیری از درگیری و برخورد میان نیروهای خود و نیروهای پیرو و حامی خمینی، تظاهرات را به روز شنبه، ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ عقب انداخت.
تهران – ۲۱ بهمن ۱۳۵۷:
در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ تهران شاهد تظاهرات سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در هشتمین سال‌گرد روی‌داد سیاهکل بود. این نخستین «میتینگ» سازمان در سال طوفانی ۵۷ نبود. این نخستین باری نبود که زنان و مردان فدایی فضای شهرهای ایران، به ویژه تهران و محوطهٔ دانشگاه پای‌تخت را به تسخیر شعار «ایران را سراسر سیاهکل می‌کنیم!» در آورده بودند.

هنگامی که فداییان خلق برای شرکت در راه‌پیمایی بزرگداشت ۱۹ بهمن و سیاهکل از گوشه گوشهٔ تهران راهی دانش‌گاه بودند، کم‌تر کسی فکر می‌کرد که این روز و این تظاهرات به روی‌دادی تاریخی بدل شود. اما چنین شد. درگیری مسلحانهٔ بخش‌هایی از گارد جاویدان شاهنشاهی با همافران و درخواست همافران از «رفقای فدایی» برای یاری به‌ آنان، فضای تظاهرات و فضای شهر را عوض کرد. فداییان به یاری همافران شتافتند و فعالانه در پایان گذاشتن بر نظام محمدرضاشاهی ایفای نقش کردند.
چریک‌های فدایی خلق- دوران پساانقلابی
دوران پساانقلاب چالش‌های نامتعارفی را برای سازمان در پی داشت. سازمانی که از مغز متفکر و فرمانده عملیاتی خود محروم شده بود، با خیل عظیم هواداران و با مسئولیت‌ها و وظایف سنگین، بغرنج و هزارتویی مواجه شده بود، که راهی مدون برای مدیریت آن نداشت. فضای روحی - روانی ناشی از الزامات مبارزهٔ مسلحانهٔ مخفی، دید بسته و ایدئولوژیک، تجربه و دانش کم‌دامنهٔ چریک‌های مخفی و چریک‌های زندانی که پس از سال‌ها در میان استقبال پرشور مردم آزاد شده بودند، در سازمان‌دهی و هدایت مبارزات توده‌ای، از اصلی‌ترین مشخصات تبیین‌کنندهٔ چارچوب و منش کنش‌گری سازمان در دوران طوفانی پساانقلابی بهمن ۵۷ بود.

سازمانی به وسعت تمام ایران، با حضور و شکل‌گیری نیروهای هوادار و ساختارهای غیرمتمرکز هواداران و نیروهای فدایی، سازمانی که تا چند هفته پیش مهم‌ترین مشکل آن اجارهٔ خانه‌ای امن برای تیم‌های مسلح مخفی خود بود، اینک با مسائل و روندهای متفاوتی در اقصی نقاط کشور مواجه و ملزم به اتخاذ جاری تصمیم‌ها و تاکتیک‌هایی برای مسائلی می‌شد که تا چندی پیش حتی از وجود بخشی از آن‌ها بی‌خبر بود. و انجام این وظایف بر عهدهٔ رفقایی بود که به فراخور سالیان سال مبارزهٔ مخفی و جاری با پلیس سیاسی در شرایطی نبودند که بتوانند به همان نیروهای وسیع هوادار خود نیز در تدوین راه‌بردها و کاربردهای متنابه تکیه و از دانش وسیع این نیروها در رهبری، هدایت، هم‌آهنگی و مدیریت نیروی عظیم خود بهره گیرند.

سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در نخستین گام سراسری خود در فروردین ۱۳۵۸ به درستی و درایت اقدام به تحریم تاریخی رفراندوم جمهوری اسلامی کرد. اما با تکوین هر چه بیش‌تر اوضاع، سازمان در برابر تدوین راه‌بردهای همه‌جانبه و بغرنج قرار داشت، در شرایطی که چهره‌های تأثیرگذار آن از هیچ تجربه‌ای در این زمینه برخوردار نبودند. و این جا بود که به ویژه جای خالی رفیق بیژن جزنی سنگینی خود را با تمام وجود بر جنبش فدایی تحمیل می‌کرد.

سرشت و روی‌کرد ارتجاعی و آزادی‌ستیز حاکمان نوقدرت از یک سو و مبارزهٔ ضدآمریکایی این حاکمان، که از سوی سازمان با مبارزهٔ ضدامپریالیستی یک‌سان گرفته می‌شد، سازمان را در چنبرهٔ «تضادی» به ظاهر لاینحل گرفتار کرده بود. در جستجو و در تلاش برای تعیین و تبیین معضل و تضاد عمده از میان این دوگانگی و در شرایطی بغرنج، سازمان به تدریج سال ۵۸ را از سر گذارند و به سال ۵۹ رسید.

به باور من نقطهٔ کلیدی انشعاب بزرگ و تلخ سال ۵۹، در این جستجو و این دوگانگی نهفته است. آن بخش از سازمان که نام «اکثریت» گرفت، تضاد عمده را تضاد با امپریالیسم و در نبرد با امرپالیسم خود را با حاکمان مستبد نوقدرت در یک جبهه می‌پنداشت. آن بخش از سازمان که نام «اقلیت» گرفت، به درستی به هم‌سنگری با نظامی مرتجع در مبارزه با امپریالیسم باور نداشت. در تقویت گرایش بخش «اکثریت» سازمان به سیاست هم‌جبهگی با حاکمان مستبد ولایی، سیاست و نظام فکری مدون حزب تودهٔ ایران نقشی تعیین‌کننده داشت.
دو- آیا این انشعاب اجتناب‌ناپذیر بود؟ یعنی اختلاف نظر و برنامه در دو سوی این انشعاب به شکلی بود که امکان ادامه‌ی فعالیت وجود نداشت؟ و یا پیش از آن آیا این امکان در سازمان وجود داشت که روندها در شمایلی پیش بروند که نتیجه انشعاب نباشد؟
بیژن اقدسی- پاسخ به این پرسش دشوار است. تاریخ را می‌توان بازخوانی کرد، اما نمی‌توان بازنویسی کرد.
در پاسخ به پرسش نخست به این موضوع اشاره کردم که به باور من اختلافات موجود در سازمان در آن مقطع بحرانی، کم‌تر جنبهٔ برنامه‌ای داشت و بیش‌تر سیاسی بود. سازمان دارای برنامهٔ مدون نبود و گرایش‌های برنامه‌ای در آن شکل نگرفته و موجود نبود. مبنای تشکیل سازمان از ابتدای آن نیز، نه مسائل و باورهای برنامه‌ای، که روی‌کرد خاصی به امر سیاست و مبارزهٔ سیاسی در شرایط دوران پساکودتایی و در تمایز با دو تشکل سیاسی عمدهٔ آن روز، یعنی حزب تودهٔ ایران و جبههٔ ملی بود. نسل بنیان‌گذار سازمان با باور و پای‌بندی به اشتراکات عمومی مبتنی بر موازین کلی مارکسیسم – لنینیسم و با روی‌کرد عمل‌گرایانه در راستای مقابلهٔ میدانی با حکومت کودتایی محمدرضا شاه و با هدف برآمد سیاسی به منظور شکستن فضای «انفعال، رکود و بقای» حاکم بر صفوف نیروهای اپوزیسیون شاه دست به کار بنیان‌گذاری سازمان شده بود. کلاً در سازمان مباحث برنامه‌ای رواج و خواهان نداشت. در نتیجه اختلافات موجود نیز نمی‌توانست جنبهٔ برنامه‌ای داشته باشد. اشتراکات در مبانی عمومی برنامه‌ای و تأکید بر روی‌کردهای مختلف سیاسی خصلت‌نمای سازمان در آن مقطع از حیات خود بود.

سرشت اختلافات تعیین‌کنندهٔ موجود در سازمان و جنبش فداییان خلق در تمام دوران آغازین حیات خود و حتی شاید بتوان گفت تا به این جا و امروز برگرفته از جوانب ، سطوح و لایه‌های مختلف میدان سیاست بوده است. البته می‌توان موضوع را این گونه نیز دید، که کنش‌گران سازمان مبنا را بر اشتراک وسیع در امور برنامه‌ای گذاشته بودند، بدون آن که هرگز تأکید و نیروی خاصی بر تدوین امور برنامه‌ای صرف کرده باشند. از آن جایی که هدف بنیان‌گذاری سازمان، غلبه بر رژیم کودتا بود، همهٔ هم و غم بنیان‌گذاران سازمان در کنار تصریح تعلق ایدئولوژیک خود، بر یافتن راه‌بردها، کاربردها و ابزار مقابله سیاسی با آن نظام و بازگرداندن حق مردم در تعیین سرنوشت خود به آنان بود.

از آن جایی نیز که نه تنها در میان نیروهای متعلق به جنبش فداییان خلق، بلکه عموماً در سپهر سیاسی – اندیشگی ایران در آن سال‌ها و دهه‌ها موضوع حقّانیت از زوایای مختلف در تعیین و تأیید جای‌گاه، روی‌کرد و راستی‌آزمایی باورها موقعیت محوری داشت، چشم‌پوشی بر باورهای حتی مقطعی و گذرای خود امری به شدت نایاب و تأکید بر افتراقات به جای پای‌بندی به اشتراکات باب سیاست‌گذاری و گرایش‌بندی آن روزگار بود. از این منظر امکان واقعی غلبه بر روند تلخ جدایی‌ها در آن روز و شرایط موجود نبود.

در پاسخ به پرسش نخست از مقابله با امپریالیسم و مقابله با ارتجاع به عنوان دو مؤلفهٔ محوری سیاست‌گذاری سازمان نام بردم. محوریت‌بخشی متفاوت به این دو مؤلفه با روی‌کرد تعیین تضاد عمده، موضوع اصلی تقسیم سازمان به دو بخش بود. باور و پافشاری بر روی‌کرد تک‌محوری در تدوین و مهندسی سیاسی کلان، گزینه‌های چندان متنوعی برای مقابله با این اختلاف مهم سیاسی باقی نمی‌گذاشت.

مقابله با انشعاب تنها در صورت حادث بودن یکی از دو مؤلفهٔ عمده زیر می‌توانست موفقیت‌آمیز باشد؛ (۱) دوری‌گزینی از تک‌محوری دیدن تضاد عمده و (۲) برخورداری از رهبر یا رهبرانی با توان، اعتبار، جذبه و نفوذ تعیین‌کننده. شوربختانه مورد نخست به هیچ وجه گفتمان عمده در میان نیروهای جنبش فداییان خلق نبود و واقعیت تلخ و جان‌کاه در ارتباط با مورد دوم این که رژیم کودتا با کشتار رهبران برجستهٔ سازمان در بهار ۱۳۵۴ و در تابستان ۱۳۵۵ جنبش فداییان را از این امکان محروم کرده بود.

با گریز به سیاست‌پردازی امروز از جمله در صفوف جنبش فداییان خلق، متأسفانه می‌توان ردپای روی‌کرد نادرست و کژبینانهٔ پیش‌گفته در تدوین و مهندسی سیاسی کلان را کماکان مشاهده کرد. این روی‌کرد خود را از جمله در دو گزاره‌بندی متناظر متنافر به وضوح نمایان می‌کند: (۱) «مبارزه با امپریالیسم از کانال مبارزه با استبداد دینی حاکم می‌گذرد.» (۲) «پیش‌شرط مبارزه با استبداد دینی حاکم، مهار سیاست‌های امپریالیستی از طریق بسیج میهنی و جهانی برای مقابله با این سیاست‌هاست.»

از این منظر متأسفانه به این پاسخ می‌رسیم که آری! با توجه به شرایط مشروح، انشعاب تلخ و بزرگ «اقلیت» و «اکثریت» همانند انشعاب‌های دیگر در جنبش فداییان خلق گریزناپذیر بود.
سه- آیا اگر این انشعاب صورت نمی‌گرفت (این فرض می‌تواند محال باشد. اما فرض محال، محال نیست) چپ می‌توانست نقش موثرتری در سپهر سیاسی ایران داشته باشد؟ انشعاب در تحلیل رفتن قوای چپ در ایران چه اندازه موثر بود؟
بیژن اقدسی- مسلماً چنین است یا بهتر است بگویم مسلماً چنین می‌بود!
ببینید! موضوع فقط جداشدن دو نیرو از یک‌دیگر یا تقسیم تشکل و در این مورد سازمان مادر به دو بخش و دو نیرو نیست. برای من در این رابطه بیش از هر چیز دو زاویه مطرح و مهم است.

نخستین زاویه متوجه دامنه و گستردگی نیروی اجتماعی مرتبط با مجموعهٔ واحد پیشین است. هر انشعاب، از جمله انشعاب «اقلیت» و «اکثریت» فراسوی تقسیم روی صحنهٔ نیرو به دو بخش با کمّیت یک‌سان یا متفاوت، موجب ریزش نیرو می‌شود. دامنه و کمّ و کیف این ریزش در نگاه اول در سایهٔ تقسیم نیرو در بازیگران ردیف اول قرار می‌گیرد. اما این ریزش نیرو در هر بعد از ابعاد تعیین‌کننده، آسیب‌های ماندگار به مجموعهٔ مرجعی وارد می‌کند که منشا‌ء تأثیرگذاری نیروهای متشکل موضوع انشعاب بر ارکان جامعه است. ریزش نیرو زوایا و جنبه‌های گوناگون دارد و شاید مناسب باشد در مبحثی دیگر کامل‌تر و با جزئیات به این پدیده پرداخته شود. یکی از زوایای این ریزش پیوستن بخش قابل توجهی از نیروهای کنش‌گر و در صحنه به گروه منفعل سیاسی است.

دوم این که جدایی دو گرایش سیاسی از یک‌دیگر الزاماً منجر به برهم خوردن تعادل و موازنهٔ ضروری در تدوین سیاست در لایه‌های مختلف آن می‌شود. در مورد مشخص سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، این گسست تلخ و عدم تعادل ایجاد شده در نتیجهٔ بر هم خوردن دو مؤلفهٔ بنیادین راه‌برد سیاسی؛ مخالفت با امپریالیسم و مخالفت با استبداد، منجر به ایجاد، گسترش و تشدید یک‌جانبه‌نگری در مجموعهٔ مرجع و در ادامهٔ بلاوقفهٔ خود منجر به آن شد که بخش «اکثریت» سازمان با شتابی بازناداشتنی به سراشیب سیاست فاجعه‌بار شکوفایی جمهوری اسلامی بغلطد.

دو زاویهٔ پیش گفته همواره تأثیر تشدیدکنندهٔ متقابل بر یک‌دیگر دارند و در مورد ما نیز داشتند. گستردگی نیروی اجتماعی سازمان چنان بود که حتی پس از وقوع این انشعاب و مجموعهٔ انشعاب‌های دیگر، جنبش فداییان خلق کماکان بازیگری مؤثر در سپهر سیاسی کشور بود، اما این انشعاب و انشعاب‌های دیگر جراحات عمیقی بر گستردگی، عمق و کیفیت این نفوذ وارد کردند.

در کنار این نشانه‌های عینی، اعتمادشکنی ایجاد شده در پی این انشعاب و انشعاب‌های دیگر به عنوان مؤلفه و نشانه‌ای ذهنی تا دهه‌ها پس از آن التیام نیافت و خصلت‌نمای شکاف دیرین و غیرضروری در صفوف بزرگ‌ترین سازمان چپ غیردینی ایران و خاورمیانه شد.

شما گفتید و باور من این نیز است که انشعاب «اقلیت» و «اکثریت» بزرگترین و پرعواقب‌ترین انشعاب در میان انشعاب‌های رخ داده در جنبش فداییان خلق بود، اما عواقب پیش‌گفته، مختص این انشعاب نبود.

پس از کشتار رهبر سازمان، رفیق بیژن جزنی و به ویژه پس از کشتار فرماندهٔ سازمان، رفیق حمید اشرف، از سال ۱۳۵۵ موج انشعاب‌ها و گسست نیرو در جنبش فداییان خلق به راه افتاد. هر چند پیش از این دو روی‌داد تلخ نیز سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران با ترک صفوف خود از سوی برخی از یارانش مواجه بود، اما روند عمدهٔ جاری، جلب و جذب نیروهای منفرد و متشکل به سازمان بود. یکی از موارد اوج این سیاست جلبی و وحدت‌جویانه مذاکرات دوسازمان بزرگ چریک‌های فدایی خلق ایران و سازمان تغییر ایدئولوژی‌یافتهٔ مجاهدین خلق ایران بود، هر چند این وحدت به دلایلی منطقی و قابل قبول متحقق نشد. اما پس از این دو روی‌داد تلخ، نه تنها سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران موفق به جلب و جذب و ادغام هیچ گروه متشکلی نشد، بلکه چندین و چند گروه صفوف متشکل و غیرمتشکل جنبش فداییان خلق ایران را ترک کردند. به یک کلام جاذبهٔ سازمان ضعیف و دافعهٔ آن تقویت شده بود. بخشی از نیروهای فدایی در قالب «گروه منشعبین از سازمان»، «چریک‌های فدایی خلق» و مشارکت در تشکیل راه کارگر از صفوف جنبش فداییان خلق کناره گرفته بودند. انشعاب «اقلیت» و «اکثریت»، جدایی متأخر «جناح چپ» از «اکثریت»، انشعاب ۱۶ آذر در «اکثریت»، انشعاب‌های پی در پی در «اقلیت» به عنوان بخش روی صحنهٔ تجزیهٔ دردناک صفوف جنبش فداییان وارد تاریخ جنبش ما و تاریخ معاصر میهن ما شده است.

بدون این ریزش‌ها، بدون این جدایی‌ها، بدون این از هم گسیختگی‌ها، جنبش چپ ایران و به ویژه جنبش فداییان خلق می‌توانست هم سیاستی داهیانه در تقابل با استبداد نوپای دینی اتخاذ کند و هم با نیرویی تأثیرگذارتر در مقابله با آن در صحنهٔ سیاسی کشور حضور داشته باشد. شاید اگر جنبش فداییان خلق به جای این روندهای منفی و تلخ گسست و فروپاشی، روندهای برآیش و هم‌گرایی دهه‌های سی و چهل را پی گرفته بود، می‌توانست منشاء تغییرات بنیادین در کشور ما شود.
چهار- این انشعاب بزرگ، چه آموختنی‌هایی برای سیاست‌ورزی در امروز دارد؟

بیژن اقدسی- برخی از نکات مورد نظرم را در پاسخ به پرسش‌های پیشین شما مطرح کردم و با اجازهٔ شما از ذکر دوبارهٔ آن‌ها خودداری می‌کنم. در پاسخ به این پرسش‌تان تنها به آن چه از مهم‌ترین آموختنی‌های کلان به ذهن و نظر من می‌رسد، می‌پردازم.

(1)- ایفای نقش تعیین‌کننده در سپهر سیاسی کشور در گروی توانایی بالفعل یک تشکل در سازمان‌دهی و بسیج نیروی اجتماعی بسنده و هر چه گسترده‌تر برای اعمال نیرو در راستای متحقق کردن برنامه‌های مدوّن یک نیروی سیاسی است. نیرویی که فاقد توانایی برای سازمان‌دهی و بسیج نیرو در راستای پیش‌گفته است، نمی‌تواند به عنوان یک نیروی کنش‌گر هدایت‌گر در روندهای جاری جامعه نقشی بر عهده گیرد. نقش چنین نیرویی در حد یک تشکل گفتمان‌ساز تقلیل پیدا خواهد کرد. این تغییر و تبادل منجر به ریزش هر چه بیش‌تر نیروی در صحنهٔ آن مجموعه و تحلیل رفتن نقش کنش‌گرانهٔ مستقیم آن خواهد شد.

(2)- برای تأمین نیروی اجتماعی وسیع و حفظ آن، رواداری در برخورد با گرایش‌های گوناگون در چارچوپ مورد توافق، امری ضروری است. باور به حق افراد مجموعه در تدوین گزینه‌های برنامه‌ای گوناگون و دارا بودن برداشت‌های مختلف از راه‌های رسیدن به آماج‌های مشترک و ره پیمودن در راه نیل به آرمان غایی آن تشکل جزیی تفکیک‌ناپذیر از مصالح سازمان‌گری تشکلی کارساز و توده‌ای است. حد تأثیرگذاری مستقیم و بلافصل یک تشکل سیاسی در و بر جامعه با این امر پیوندی ناگسستنی دارد.

(3)- دیگر این که تدوین یک سیاست متعادل و متوازن و پای‌بندی به آن تنها با پای‌فشاری بر حفظ گرایش‌های گوناگون یک تشکل، صد البته در چارچوب آرمان، آماج‌ها و ارزش‌های مشترک امکان‌پذیر است. تفکیک و تجزیهٔ یک مجموعهٔ منسجم به اجزای متشکلهٔ آن، بزرگ‌ترین آسیب دامنه‌دار به موجودیت تشکل است. سیاست‌گذاری خالص و خلّص، سیاست‌گذاری ایدئولوژیک و فرقه‌گرایانه است و در زمین واقعیت به انزوای نیروی مذکور و عدم تأثیرگذاری تعیین‌کنندهٔ آن خواهد انجامید.

(4)- تدوین سیاست منطقی، متعادل و واقع‌بینانه، در گروی تجزیه و تحلیلی مبتنی بر واقعیات موجود است. پای‌فشاری بر برخی آموزه‌های نادرست مانند اصرار بر تعیین صرفاً یک تضاد و مؤلفهٔ محوری در مجموعهٔ سیاست‌گذاری‌ها، الزاماً منجر به تدوین و تبیین سیاست‌های کژروانه خواهد شد. هم‌چنین تدوین اراده‌گرایانه (ولونتاریستی) سیاست‌های یک تشکل سیاسی تلاشی بی‌ثمر است، چرا که این سیاست‌ها، لاجرم در برخورد با واقعیات موجود سترون و ابتر بودن خود را نمایان خواهند کرد. در این میان حد اشراف تدوین‌کنندگان این سیاست‌ها به ناسازگاری میان آنان و واقعیات در تأثیرگذاری آن‌ها بر واقعیات هیچ نقشی نخواهد داشت.

(5)- درایت یک سازمان‌دهی روزآمد و کارساز در توانایی یک تشکل در استفاده از توانایی‌های مجموعهٔ مرجع اجتماعی در پیش‌برد اهداف مشترک در راه تحقق آماج‌ها و رسیدن به آرمان مورد توفق و اقبال عمومی آن مجموعه است. یک چنین سازمان‌دهی‌ای باید الزاماً غیرتمرکزگرایانه و مبتنی بر کاربست توانایی‌های یکایک اجزای آن مجموعه باشد.

شاید مواردی که من در این جا برشمردم در نگاه اول با موضوع گفتگوی ما و پدیدهٔ انشعاب «اقلیت» و «اکثریت»، به عنوان یکی از انشعاب‌ها و روندهای ریزش نیرو در جنبش فداییان خلق ایران ناهم‌خوان و ناسازگار به نظر آید، اما پیش‌تر نیز گفتم که من تنها آموزه‌های کلان مورد نظر خود را برخواهم شمرد. به باور من عدم پای‌بندی به این موارد منجر به آن گسست‌ها و ریزش نیروها شد و تنها با کاربست این موارد، شیوه‌ها، منش و راه‌کارها و راه‌بردها امکان پیش‌گری و خودداری از تکرار آن تجارب منفی میسر است.
پنج- تاریخ چهل‌ساله‌ی جریانات اپوزیسیون جمهوری اسلامی، تاریخ انشعابات مکرر در تمام جریانات و به‌ویژه در میان چپ‌هاست. آیا انشعاب پاسخ مناسبی به اختلاف مشی و نظر است؟ چه راه یا راه‌هایی جز انشعاب وجود دارد؟
بیژن اقدسی- به نظر من انشعاب هرگز هیچ مشکلی را حل نمی‌کند. در پاسخ به پرسش‌های پیشین شما کوشیدم برخی جوانب استدلالی این پاسخ را مطرح کنم.
به نظر من محوری‌ترین عامل برخورد انشعاب‌گرایانه برداشت و باور حقّانیت‌نگر به پدیده‌ها و به تبع آن به باورها و سیاست‌های ناظر یا منشقّ از آن است. از حقّانیت مدون، مطلقّیت ناشی می‌شود. و آن کس که خود را بر حق و باور و بینش خود را مطلقاً و منحصراً درست و یا نزدیک‌ترین باور و برداشت به حقّ و حقیقت و حقّانیت تلقی کند، بر جداسازی این باور و برداشت از دیگر باورها و برداشت‌ها پای می‌فشارد. در حالی که واقعیات نشان‌گر آن است که در اکثریت قریب به اتفاق موارد، نظر حتی تدوین‌کندگان سیاست نیز به مروز زمان و با توجه به تغییر واقعیات و یا تغییر نگاه مدون تغییر می‌کند .و دگرگون می‌شود.

انشعاب از تأکید بر و محوریت‌بخشی به افتراقات ناشی می‌شود. به باور من انشعاب تنها و تنها در شرایطی موضوعیت دارد که آرمان‌ها و آماج‌های هم‌رزمان پیشین به تنافر کشیده و انجامیده باشد.

برخی از رفقا و دوستان با اشاره به حقّ طلاق و رهایی‌بخش بودن طلاق در زندگی زناشویی، با گسترش دامنهٔ این موضوع به امر تشکل‌های سیاسی، در تبیین این باور می‌کوشند که انشعاب نوعی طلاق است و رهایی‌بخش است و منجر به آزادی نیرو برای گسترش دامنهٔ کنش‌گری ثمربخش‌تر با جامعه و دیگر نحله‌های سیاسی موجود در آن می‌شود.

من از یک سو کلاً با این جامعیت‌بخشی‌ها مشکل دارم. همان‌گونه که با «داروینیسم اجتماعی»، یعنی گسترش دامنهٔ تعیّن‌بخشی به تکامل زیستی – گونه‌ای بر جوانب اجتماعی حیات آدمی مشکل دارم. حوزه‌های مختلف حیات اجتماعی، راه حل‌ها یا مفرّهای یک‌سان ندارند. هدف از ازدواج یا همسرگزینی یا گزینش شریک زندگی در مفهوم متداول و رایج آن، به تناسب حال فرد، انتخاب یک فرد دیگر برای شریک بودن با او در زندگی خصوصی است. مفهوم و موضوعیت و کارکرد یک تشکل سیاسی از جنسی کلاً و کاملاً متفاوت است و تعیین‌کنندگی کنش‌گری یک تشکل سیاسی الزاماً با توانایی آن در سازمان‌یابی، سازمان‌دهی و بسیج نیروی اجتماعی پیوند ناگسستنی دارد. یک گروه کوچک که در حالت افراطی خود تبدیل به یک فرقه می‌شود، توانایی این تأثیرگذاری تعیین‌کنندهٔ کنش‌گرانه را اصلاً و اصولاً ندارد.

می‌توان به برهان خُلف متوسل شد و این نکته را طرح و مطرح کرد که اگر چنین می‌بود و انشعاب این قدر در رهایی و آزادی نیروها برای تأثیرگذاری بر جامعه مؤثر، چرا ما چیزی از ثمر این همه انشعاب در نیرو و جنبش چپ و از جمله در جنبش ما فداییان خلق نمی‌بینیم؟ پس آثار این آزادی و رهایی کجاست؟

مرز این روال و منش تأکید بر افتراقات کجاست؟ چه حدی از اختلافات قابل تحمل است؟ خانهٔ آخر نیرویی که با توجه بر اختلافات از هم و از دیگران می‌گسلد، همان گونه که گفتم لاجرم تبدیل شدن به یک فرقه است.

من روی‌کرد کاملاً متفاوتی دارم. روی‌کرد من با هم شدن، بودن و ماندن بر پایهٔ اشتراکات است. همهٔ نیروهای چپ و فراتر از آن، همهٔ نیروهای عدالت‌خواه مبانی بسیار مستحکمی برای وحدت صفوف خود دارند. هیچ نیروی عدالت‌خواهی با یک نیروی عدالت‌خواه دیگر مانعةالجمع نیست. ما در میهن و جهان‌مان کارها، وظایف و مسئولیت‌های فوق‌العاده زیاد، بزرگ و عظیمی برای انجام و تحقق داریم. ما برای ایستادگی در برابر هجمهٔ بیدادگرایانهٔ غارت‌گران جهانی و برای غلبه بر نظام بیداد نیازمند تأکید بر اشتراکات و در عین حال تأمین امکان ابراز افتراقات داریم. این راهی است که من برای ممانعت از انشعاب و جدایی می‌دانم و می‌بینم.
شش- گفته می‌شود دموکراسی درون سازمانی، به میزان زیادی می‌تواند مانع انشعاب باشد. اما شاهدیم که در دموکراتیک‌ترین سازمان‌های سیاسی هم انشعاب رخ می‌دهد. چه متغیرهای سیاسی، اجتماعی و روانشناسی اجتماعی دیگری بر انشعاب در سازمان‌های سیاسی اثر می‌گذارند؟
بیژن اقدسی- این هم از جنس آن پرسش‌های دشوار است.
نخستین نکته‌ای که برای خود من در مواجهه با این پرسش مطرح می‌شود، دو پرسش است و آن هم این که دموکراسی چیست و منظور شما از دموکراسی درون‌سازمانی دقیقاً کدام است؟ تا زمانی که به این پرسش پاسخ نداده باشیم، نه می‌توانیم تعیین کنیم که اصلاً آیا دموکرات بودن یک تشکل مبتنی بر سرشت خود می‌تواند مانعی بر سر راه انشعاب باشد و شود و نه این که اصلاً یک سازمان بر پایهٔ چه مؤلفه‌هایی دموکرات و دموکراتیک‌ترین تلقی می‌شود. این‌ها بحث‌های فوق‌العاده جالب و جذابی است که به باور من ما را بسیار فراتر از چارچوب این گفتگو و این دفتر خواهد برد.

شاید بد نباشد اگر بتوانید دفتری از دفترهای باارزش و با کیفیت مُروا را به همین مسائل بنیادین سازمان‌گری در سطوح مختلف اجتماعی اختصاص دهید تا بتوانیم در آن به الگوپردازی‌های تازه و متفاوت در پیوند با ساختاربخشی و سامان‌- و سازمان‌دهی به سامانه‌های اجتماعی بپردازیم.

من به برخی از زوایا و مؤلفه‌های انشعاب‌گرایی در میان تشکل‌های سیاسی پرداختم. در این جا عامداً از پرداختن به موضوع انگیزه‌های فردی و شخصیتی در تقویت این گرایش‌ها پرهیز خواهم کرد، چرا که بحث را از زوایای اصلی آن دور می‌کند.

کوشیدم نگاهم به بنیان نیازین سازمان‌دهی را طرح و مطرح کنم و به برخی از ویژگی‌های مورد نظرم برای این منظور بپردازم. به عنوان واپسین نکته در پاسخ به این پرسش شما مورد زیر را مطرح می‌کنم.

دموکراسی بنا به تعریف خود مبتنی بر حق اکثریت در تعیین امورات در سطوح گوناگون است. من با حق ویژهٔ اکثریت مشکل دارم. به باور من در جهان امروز ما، با اکثریت طبیعی جاری مواجه نیستیم. ما با ائتلاف‌های تغییریابنده و متفاوت مواجه‌ایم. اما، فراتر از آن، حتی اگر با یک اکثریت جاری جامع با ترکیب ثابت مواجه می‌بودیم، من این امر را امری غیرعادلانه می‌دانم که این اکثریت جاری جامع ثابت برای بقیهٔ بخش‌های جمع و جامعه تعیین تکلیف کند.

از این منظر من با رأی‌گیری برای تعیین تکلیف اصولاً مخالف‌ام. من باور به حضور گروه‌های مختلف در سطوح مختلف اجتماعی دارم و بر این باورم که در هر سطح موجود باید نخست کوشید به توافقی جامع دست یافت که حتی‌الامکان همهٔ آحاد و گروه‌های جمع، هر یک در سطحی بتواند با آن کنار بیاید و سر آخر، این آن توافق است که باید به رأی تأییدی جمع و جامعه گذاشته شود. این مبنای نگاه و اندیشه از تأکید بر اشتراکات ناشی می‌شود. بنا نهادن یک جمع، تشکل و جامعه بر رأی گروهی از افراد آن مجموعه، تأکید بر افتراقات است. من با تأکید بر افتراقات مشکل دارم. بگذارید باری دیگر و روزی دیگر مفصلاً به این موضوع بپردازیم.

ما نیروهای عدالت‌خواه محورهای اشتراک بسیار عمیق و وسیعی داریم. من ادعا می‌کنم که آرمان، آماج‌ها و ارزش‌های ما، آرمان، آماج‌ها و ارزش‌های مورد قبول بخش بسیار وسیعی ار مردم ما در ایران و جهان است. با این حال تأثیرگذاری ما بر میهن و جهان بسیار محدودتر از دامنهٔ این هم‌پوشانی و این هم‌سویی است. ما باید در یافتن دلیل و دلایل این ناهم‌پوشانی اهتمام جدی داشته باشیم. من علت این ناهم‌خوانی را تمامیت‌خواهی، کمال‌گرایی ظاهری و تأکید بر افتراقات می‌دانم. راه حل پیش‌نهادی من تأکید بر اشتراکات و ایجاد فضای سالم برای طرح بدون پیش‌داوری و قاضی‌منشانهٔ افتراقات است.

بار دیگر از شما به خاطر فراهم آوردن فرصت اظهار نظر سپاس‌گذار می‌کنم.

منبع:
از فصلنامه‌ی مُروا شماره چهارم بهار 1399، نشریه جوانان هوادار حزب چپ ایران (فدائیان خلق)

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید