گرامیداشت شجریان در گسترهای ملی برگزار شد و او با نامی ماندگار در حافظه تاریخی ملت پرکشید و رفت. پرسشی اما کماکان پیش روی ما هست که در همین پرواز هم بخشی از پاسخ خود را گرفت؛ اینکه امروز ایران آبستن چه فردایی است و چه نشانههایی از آن در خود بروز میدهد؟ آیا در همین وداع با شجریان نباید به ایران نهفته در بدرقه او اندیشید و به اینکه کوره داغ جامعه ایران چه در دل پنهان دارد؟ به اینکه چه در زیر پوست شهر میگذرد که هربار کشور به بهانهای به جوشش در میآید؟
برآمد به این گستردگی را نمیتوان فقط انفجار اندوهی خواند در متن ارزشگذاری آوازخوانی بزرگ و یا بتوان به واکنشی سوگوارانه در وداع با هنرمندی والا فروکاست. بس فراتر است! در پسزمینه این خروش، رمز و رازی را باید جست دریاییتر از خود شجریان و بروز نوعی از کنشگری سیاسی در سطح ملی که او نیز خود یک نماد از آن بود؛ شان ملی او نه فقط در هنر بی همتایش که در انتخاب سیاسیاش بود.
این مردم برای برون داد آنچه در دل دارند، فقط منتظر حادثهاند تا از پیش انباشتهشان را به تماشا نهند. برای نخستین بار هم نیست که تا خبر دردی غم انگیز در فضای کشور میپیچد جان ایران در خلجانی جمعی فرو میرود، درست بدانگونه که با رخداد هر پدیده شادیآور نیز روح و روانش به غلیان در میآید. درگذشت نامآوری جاگرفته در دل مردم تا یک پیروزی ملی در میادین ورزشی، هر یک زمینهای برای ابراز شکلی از همبستگی جمعی با درونمایه اعتراضیاند. هر تحریک احساسات و البته در سطوح متفاوت، سریعاً و بی واسطه جنبه و خصلت سیاسی پیدا کرده و شکل چالش با حکومت را به خود میگیرند. هر خرده اندوه و شادی کوچک در جامعه، بالقوه منبع زایش برای برآمد اجتماعی است تا حد فراروئیدن آن به خیزشی کلان. تقابل فزاینده ملت و حکومت، واقعیت ایران امروز است.
طنز و شعر، هجو و نغز، و کنایه و خطابیه جای بزرگی در فرهنگ ما ایرانیان دارد و نیز امروز را در تاریخ خواندن و تاریخ را در روز حکایت کردن از خودویژگیهای مردمان این سرزمین. این ثروت بزرگ اما اکنون به یاری شبکه های جمعی و در شکل خلاقیتهای شگرف نشان از انبوه تولید تودهای دارد. از صد هزاران آن همین یک نمونه بس که تا خبر حذف تصویر دخترکها از روی جلد کتاب ریاضی دبستان به بیرون درز کرد و بسیارانی را برآشفت، عکس مریم میرزاخانی ولو در دنیای مجاز جایگزین و آذینبند آن شد! این نوع واکنشها نشات گرفته از پسزمینهای فعال هستند و از جرقه ذهنی ناگهانی فراتر میروند. هم از اینرو نه واکنش، بلکه در برخورداری از وجه اثباتی، زیر مقوله کنشگری برای رسیدن به فردا جا میگیرد.
این تولیدات مردمی دارای بار سیاسی و جملگی جانبدار، وجوهی فراگیر از مبارزه سیاسی جاری در خود را منعکس میسازند. انباشتی چنین از نارضایتی که در سوگواری عمومی یا شادی سراسری امروز بازتاب دارد و یا در لطیفه سازی و شعر و ترانه سرایی جاری رو میآید، در اصل تمرینی برای فردا و تدارک آنست. جنبه جنبشی دارند، فازی به شمار آمده از یک روند و پیش زمینهای برای یکسره کردن کار با سیستم و نظامی که رفتارش همه خلاف وجدان، شعور و نیازهای ترقیخواهانه، آزادی خواهانه و عدالت جویانه این جامعه است. این انرژی نمی تواند برای دراز مدت محبوس دنیای دیجیتال بماند، با سرریز شدن قطعاً بیرون میریزد. این پتانسیل در ترکیب اعتصابات و تظاهرات سر برمیآورد. درون جوشی است که تا امکان مییابد جوشش در جامعه را به رخ میکشد.
میگویند ملتها در بیشتر اوقات تصویری پیشاپیش از فردای خود به دست میدهند و اندکی بعد در کمابیش درهمانی اعم از پیشرفت یا پسرفت دگرگون میشوند که قبلاً نشانههایش را بروز داده بودند. گرچه برداشت سطحی و جزمی از این جمعبست جایز نیست، اما چون بیان از حقیقت در خود دارد از کنار آن نمیتوان به سادگی گذشت. تلاطم ١۹٠٥ روسیه تمرینی برای انقلاب فوریه ١۹١٧ تعریف شد، اعتصابات کارگران "همبستگی" در لهستان مقدمهای برای نوع گذار بعدی در آن و تحولات منجر به بهار پراگ ١۹۶٨ الگویی برای دگرگونیهای دو دهه بعد این کشور و در ایران خودمان نیز دستکم جنبش تنباکو به درستی نخستین آزمون انقلاب مشروطه شناختهاند و شورش ١٥ خرداد را نوعی تمرین برای روحانیت در عروج آن به رهبری انقلاب ٥٧ و مهر و نشانی از وجه ارتجاعی این انقلاب!
اهمیت این باززائی تاریخ اما در تکرار روانشناسی اجتماعی در کشور ما است؛ ادامه تلاش دیگربار جامعه ما برای گشودن گرهی که مبین کلاف مناسبات ملت با دستگاه حکومت مستقر است. اهمیت بازخوانی این تاریخ، در ساختن آگاهانه تاریخ است. نکته اما آنجاست که حکومتهای مورد اعتراض تودهها پیام نهفته در این علامتها را در نمییابند و رخدادها را اموری گذرا میفهمند. یا منافع و مصالح آنان نمیگذارد تا چشمشان بر آنها گشوده آید و یا که به دلیل بیگانگی با جامعه جوشان قادر نمیشوند واقعیت زیر پوست شهر را از دریچه رو آمدهها بخوانند. این محکوم به از میان برخاستنها غالبآ در دیرهنگام جبران ناپذیر است که به خود میآیند، زمانی که زیر امواج دریای معترض به خود میپیچند.
در مقابل، مخالفان سیاسی هر نظام و وضعیتی را داریم که با عملکرد یا بیعملی خود ناگزیر از نشان دادن آنند که به چه میزان از علامتدهیهای جامعه و جزر و مدهای آن درس گرفتهاند تا خود را برای نقش آفرینی در برآمد بعدی آماده کنند. اصلاً آیا قادر به استنتاجی پوشش دهنده از برآمدهای کوچک و بزرگ هستند تا بتوانند در موقعیت بازیگری و جهت دهی به حرکاتی قرار گیرند که جامعه در بطن خود میپرورد؟ تنها آن جریانهایی از یک اپوزیسیون میتوانند به عنوان بازیگران اصلی در صحنه سیاسی چهره بنمایند که خطوط کلی آینده را در امروز مشخص بخوانند و درست خواندههایشان را نیز به درستی عمل کنند.
و این، خود را هم در فهم جنس مطالباتی مردم از حکومت و حس و حال آنان نسبت به حکومت باید نشان دهد و هم در شناسایی چرایی اشکال مبارزهای که از دل جامعه بیرون میزند. در ایران کنونی تحت سلطه جمهوری اسلامی، در یک نگاه کلی ما شاهد دو نوع فراگیر از مبارزه هستیم: مبارزات مدنی در بروزاتی متنوع به شکل خشونت پرهیز و حرکات طغیانی برخاسته از اعماق جامعه. اولی بیشتر جاری در اقشار متوسط تحت انواع فشارهای سیاسی، سبک زندگی، فرهنگی و قسماً معیشتی که بیشتر در مطالبات دمکراتیک تمرکز دارد و دومی متعلق به طبقات و اقشار تهیدست دارای خواستهای عموماً دارای جنبه معیشتی با درونمایه عدالتخواهانه که تا به اعتراض بر میخیزند چماق سرکوبگری رژیم بر فرق سر خود میبینند.
برآمدهای بعدی در ایران در هر دو اینها بروز خواهد یافت. این توامان نیز، هم متاثر از سطح بلوغ سیاسی و رشد فرهنگی در سطح گستردهای از جامعه و هم متقابلاً ناشی از مقاومت حکومتی سرکوبگر. حکومتی مبتنی بر مصالح ایدئولوژیک واپسگرای آلوده به منافع ناشی از رانت قدرت حکومتی به بهای فقر فزاینده در کشور مقابل جامعهای نوجو و خواهان پیشرفت. منبع خشونتورزی و توسل به هر جنایت در این حکومت را باید در تلفیق ارگانیک عقیده و منافع مادی در آن دید. از اینرو، جنبش تغییر و دگرگونی اساسی در ایران روندی است فراگیر، بغرنج، چند وجهی، درگیر فرسایش و در برگیرنده مسالمت تا قهر که از فازهای چندی گذشته و خواهد گذشت تا سرانجام در فرجام خود با این نظام به تعیین تکلیف رسد. هیچ شکل و سطحی از مبارزه نباید در این روند نادیده ماند و فرونهاده شود.
برای آنکه چه در جریان این مسیر دراز و چه در پایان آن - پایانی که به دلیل انباشت شکافها چه بسا در دسترس زمانی نه چندان دوری قرار داشته باشد - بتوان مانع از به هدر رفتن انرژی ملی علیه نظام حاکم شد، نیاز به داشتن و حفظ ابتکار عمل در خود روند هست. چند و چون لحظه نهائی را تا حد زیادی عمل یا بی عملی اپوزیسیون پلورال در طول مسیر و پروسه است که رقم خواهد زد. برای آنکه مبارزات شورشگونه در سیکل خیزش – سرکوب گرفتار نیایند و در جهت مبارزه مدنی تداوم، تعمیق و گسترش بپذیرند، نیاز مبرم است که نیروی اجتماعی آنها نه در سربزنگاه فردا بلکه درست در همین گرماگرم اعتراضات کنونی، خود را برخوردار از همبستگی ملی با آلام و خواستههایش بیابند. خواستهایی که آنان را به میدان اعتراض و دادخواهی کشانده است. احساس هم هدفی توده عاصی با مبارزات و مطالبات دمکراتیک، امری است میدانی که در عمل هم باید تامین شود و تحقق یابد.
گرهخوردگی مبارزه عادلانه برای حداقل معیشت و تامین امنیت شغلی و گذران زندگی با مبارزه برای آزادی و دمکراسی، اهمیت بنیادین برای فردای ایران دارد. در این مبارزه نفسگیر، نقش کارگران صنعتی، آموزگاران، دانشجویان و فرهنگ پروران بی همتاست. در برآمدهای ریز و درشت امروز، درسهای نهفته بسیاری جهت تمرین و آمادگی برای فردای تعیین کننده سرنوشت این مردم وجود دارد.
دیدگاهها
نقش عامل ذهنیت جامعه ایران…
نقش عامل ذهنیت جامعه ایران بعنوان یک برایندازتمامی اقشارمعترض رابایددرنظرگرفت .چنانکه عامل ذهنی در۵۷توانست نقش تعیین کننده ایفا کند.چنانکه هنوزراست افراطی دربقیه کشورها رای می آورد.درست است که اقتصادحرف آخررامیزندولی نمونه لبنان بااینکه کشوردرورشکستگی کامل است تاکنون منجربه یک برایندمعقول نشده است .درعراق بااینکه دست تمام جناح های حاکم روشده است ومردم درراه آزادی کم کشته ندادندولی همین عاملیت ذهنی نگذاشته است که مردم راه صحیح راانتخاب کنند.بگذریم ازاینکه حکومت ازآخرین دستاوردهای سرکوب دردنیا بهره میبرد.درحقیقت مردم ایران باارتجاع جهانی مبارزه میکنند.وتمام اینها که گفتم چیزی اززیبایی تحلیل این مقاله توسط رفیق بهزادکریمی کم نمی کندوصرفا نظری .
بادرود به رفیق بهزادکریمی من…
بادرود به رفیق بهزادکریمی من فکرمیکنم درهمین نقطه عطف حزب چپ بایدرادیکال ترین شکل خودرابگیرد تابرای فرداپایه ای قوی پی ریزی کند
افزودن دیدگاه جدید