به سئوال دو ماهنامه "میهن" درباره "ایران و جهان پس از انتخابات آمریکا" از دو منظر باید پرداخت؛ یکی از جایگاه شهروند جهانی پیرامون رفتارهای پسا انتخابات دولت آمریکا و دیگری مناسبات جمهوری اسلامی با آن از موضع ایرانی. در نوشته حاضر درنگ من تماماً بر دومی است. در مورد اولی خواننده علاقمند را به نوشتهای ارجاع میدهم که ٢۶ آبان ماه گذشته به قلم نگارنده با عنوان "جهانی شدن، منشاء تحولات در آمریکا!" درج تارنمای "اخبار روز" شده بود.
موضوع این مناسبات چیزی فراتر از گره سیاسی است!
تنش چهل ساله میان جمهوری اسلامی و آمریکا ایجاب میکند در رابطه با نوع مناسبات آنان، و در معنی درست نبود رابطه عادی بین این دو، و باز دقیقتر در ماهیت ماندگاری این تخاصم، درنگ بر چیستی درونی معضل صورت گیرد. لازم است سئوال "مناسبات آمریکا با جمهوری اسلامی" را در وارونگی آن خواند و بغرنجی مسئله را در این جست که چرا حکومت طی همه عمر خود در ستیز دایمی با آمریکا منجمد شده است؟ مگر استقلال سیاسی معنی تشنج دایمی با آمریکا را میدهد و آنهم در این دنیای جهانی شده که استقلال بار دیگری دارد؟ آیا ویتنام دارای مناسبات سیاسی و اقتصادی با آمریکا حکومتی است غیر مستقل، جمهوری اسلامی اما صاحب مدال انحصاری شوالیهگری استقلال؟!
طی چهار دهه و اندی که پشت سر داریم آمریکا تناوب قدرت و تغییر رفتارهای دولتی در هر چهار یا حداکثر هشت سال را داشته که بنا به فاکتهای ملموس، شامل رویکرد نسبت به جمهوری اسلامی هم شده است. ناشی از همین چرخشها، هم مقاطعی وجود داشته که واشنگتن سیاست خصمانه علیه "بیت" را پیش برده و هم برهههای متعددی شکل گرفته که آکنده از فرصتهایی جهت حصول توافق بین دو کشور بود. در "ام القراء" ما اما چی؟ عملکرد صلبیت، افتخار به "ثبات قدم" و راهنمای عمل آقایان هم این شعار که رهبران آمریکا "یکی از یکی بدتر"ند؛ و نتیجه اینها، فرصت سوزیهای مکرر در مکرر.
حتی اگر با حاشای همه واقعیتهای تاریخی از سوی جمهوری اسلامی مواجه شویم و آمریکا را بخاطر پرونده واقعاً سیاهی که طی هفتاد سال گذشته در جابجای جهان داشته، در این چهل سال پای ثابت توطئه برای براندازی حکومت اسلامی فرض کنیم که میدانیم آنی نیست که جمهوری اسلامی می نمایاند، باز همین حکومت است باید توضیح دهد چرا حتی یک ابتکار به نیت تغییر فضا در کارنامه خود ندارد؟ این ادعا که آمریکا همیشه "شیطان" بوده ولی جمهوری اسلامی همواره قربانی، برای هیچکس جز خودشان پذیرفتنی نیست.
موضوع اینست که بر ایران حکومتی حکم میراند با شناسنامه آمریکا ستیز که تعمد ویژه دارد تا برای پایگاه درون کشوریاش و میان پیروان منطقهای خود در ضد آمریکایی بودن چهره کند و جا بیفتد. دشمنی با آمریکا در جمهوری اسلامی فقط به سیاست محدود نیست، همزمان خصلت ایدئولوژیک و کاسبکاری هم دارد. اگر هم تهی از پراگماتیسم نیست و گهگاه "نرمش قهرمانانه" سرش میشود بنا به تجربه فقط بر اثر فشار و از سر اضطرار است بمنظور دفع موقتی خطر و تکرار دیگربار "دشمن محوری". در آن خبری از عقل متعارف موثر نبوده و نیست و ستیز با کلیت آمریکا در سیاست گذاریهای کلان، تصمیمی است ثابت در انحصار ولی فقیهی از ٣٢ سال پیش در "ولایت" بر "امت"!
مروری بر فرصتها و تهدیدها در تاریخ مناسبات طرفین!
تاریخ در رابطه با سیاستهای آمریکا برای جمهوری اسلامی چیزی شده منجمد جاودانه! رهبری حکومت از آمریکا یک هیولاوش در ذهن دارد و هیچوقت نخواسته واشنگنن را همانی ببیند که به سیاست روزش شناساست. آخرین بازتاب این نیز درفرمایش جناب خامنهای که در رابطه با انتخابات حساس اخیر آمریکا به صراحت گفت: ترامپ و بایدن برای ما یک چیزند! این را نمیتوان و نباید به یک ژست سیاسی صرف فروکاهید، بلکه انگارهای است "اصولی" که در رفتار عملی انعکاس دارد!
- در دو سال نخست بعد انقلاب در شرایطی که کارتر به تحول سیاسی بنیادی در ایران تن داده بود و می خواست با حکومت اسلامی همچون حلقه مهمی از "کمربند سبز" علیه شوروی رابطه متعارف داشته باشد، از این حکومت واکنش اشغال سفارت، گروگانگیری دیپلماتها و "مرگ بر آمریکا"ی روزانه پاسخ گرفت. این در حالی بود که آمریکا پذیرفته بود ایران دیگر باز گشتنی به برج بانی سابق در منطقه نیست و از کشور زیر سیطره پهلوی که همزمان پایگاه سیاسی استراتژیک و بازار چرب برای آمریکا بود حداکثر بتوان دومی را آنهم نه در مختصات دیروزین بازسازی کرد. هر اقدام خصمانه هم که کارتر به آن توسل جست، اساساً یا جنبه دفاعی برای مهار خمینی داشت و یا نوعی جواب به تحریکات رژیم او بود. جمهوری اسلامی کمک فراموش ناشدنی کرد تا ریگان جای کارتر بنشیند!
- با اینهمه، این یکی پرزیدنت هم که نمادی از سرسختی آمریکا بود، پای استراتژی تخاصم مستمر نرفت. در دوره وی اگر جنایت موشک زدن به هواپیمای مسافربری ایر باس ٣٠٠ در آسمان خلیج فارس رخ داد، معامله تسلیحاتی "ایران گیت" به عاملیت مک فارلین هم انجام گرفت! ریگان دنبال سیاست "رژیم چنج" نبود و طی دوره ریاستش که به هشت سال جنگ ایران – عراق گذشت، حداکثر مشی کیسنجری فرسایش همزمان دو طرف جنگ را پیش برد. جایگزین وی بوش نیز نه تنها از اتخاذ سیاست تند علیه جمهوری اسلامی خودداری کرد که با عمل به روال قبلی حتی در جریان جنگ اول آمریکا علیه عراق بر سر ماجرای کویت، تاکتیک هماهنگی غیر رسمی با جمهوری اسلامی برگزید.
- البته در بازه زمانی دهساله نخست قطع رابطه دو کشور پس از انقلاب، که در آن فریاد "مرگ بر آمریکا" و آمریکا ستیزی هرگز فروکش نداشت، رشته تحریمهایی از سوی دولتهای آمریکا اعمال شدند که آنها را طبعاً باید خصومت متقابلی با جمهوری اسلامی تعبیر کرد. اما غیر واقعی است هرگاه که این تحریمها را در کادر نقشه براندازی یا زمینهچینی برای راه انداختن جنگ به ارزیابی نشست. آن تحریمها با تمام ظالمانه بودنشان در اغلب موارد قابلیت رفع و مورد معامله قرار گرفتن جهت توافق را دارا بودند هرگاه در جمهوری اسلامی اراده و انگیزه برای رسیدن به چنین چیزهایی بروز مییافت.
- دوره هشت ساله بیل کلینتون مقطعی بود که آمریکا خیز برداشت تا در غیاب عامل شوروی از معادلات قدرت در جهان، تنشهای خاورمیانه را در برخورداریاش از ابتکار عمل انحصاری مهار کند و موقعیت تضمین شدهای جهت منافع خود فراهم آورد. عادی کردن مناسبات با جمهوری اسلامی هم در این نقشه میگنجید که فرصت مناسبی برای رسیدن طرفین به تفاهم بود. ولایت اما با دست زدن به ماجراجوییها و از جمله با برخاستن به مقابله علیه طرح صلح اسلو مبنی بر دو کشور – دو دولت اسرائیل و فلسطین، متمرکز شدن بر پروژه پنهانی هستهای، سرعت بخشیدن به صدور انقلاب در منطقه، انفجار مرکز یهودیان در آرژانتین و انجام "ترور در میکونوس" و مشابههای آن، تماماً ضد فرصت عمل کرد و چهرهای تنشآفرینتر از خود به منطقه و جهان عرضه داشت.
- در همین دوره حاوی فرصت و فرجه، انزوای این رژیم شناسا به آمریکا ستیزی، در نابود باد اسرائیل و تحریک شیوخ عرب به جایی رسید که ناگزیر شد موقتاً فتیله تحریکات در منطقه را پائین کشد تا از دامنه وضع انفجاری بکاهد و حدت بحران را تخفیف دهد. اما این نیز بس دیر هنگام، در شکل مذاکرات طولانی و فرساینده با اروپا، و به قصد دور زدن آمریکا که آخرش به دیوار نارضایتی شدید واشنگتن خورد و متوقف ماند. آینده به وضوح نشان داد که این تعدیل در موضع، نه به معنی چرخش برای رسیدن به سیاستی عقلایی، که خرید فرصت از طریق ایجاد شکاف میان اروپا و آمریکا بوده است.
- با آمدن جرج بوش که او نیز پرزیدنتی خود را قسماً مدیون جمهوری اسلامی بود، نطام با نئوکانها طرف حساب شد! آنهم زمانی که بنیادگرایی سلفی با زدن برجهای دوقلو در نیویورک، رانندگان نشسته پشت فرمان ماشین جنگی آمریکا را به نهایت تحریک رسانده بودند. آنها تا طالبان را ساقط کردند دست اندرکار تدارک حمله به عراق شدند و بعد سرنگونی صدام، تمرکز تبلیغاتی را بر خطر محور دیگر "شرارت"، یعنی جمهوری اسلامی قرار دادند. با نشستن تحریمهای بیشتر در دستور آمریکا و اروپا خاتمی ماموریت یافت بمنظور خنثی کردن برانگیختگی غرب از فاش شدن برنامههای اتمی تا آن زمان مخفی، به اعتراف اجباری راز هستهای رژیم برآید. او وجود تاسیسات در عمق زمین را صلحآمیز جلوه داد و از تصمیم حکومت برای محدود کردن دامنه برنامه اتمی سخن گفت که کسی باورنکرد.
- بعد صدام و رهایی نیروی سنگین شیعه در عراق از زیر فشارهای او، جمهوری اسلامی فرصتی طلایی برای نفوذ و حضور در این کشور یافت تا بتواند با تامین عمق استراتژیک حاصله از آن، رویای خود مبنی بر هلال شیعی ولایی را در آستانه برآورده شدن ببیند. بدینسان آمریکا ستیزی جمهوری اسلامی همراه پرونده اتمیاش که اکنون دیگر غرق هیاهوی بالا رفتن آتش به اختیارها از دیوار سفارت عربستان در تهران و نیز "آنقدر قطعنامه صادر کنند که قطعنامه دانیشان پاره شود" (احمدی نژاد) هم شده بود با به تحریک کشاندن اسرائیل و کشورهای عربی منطقه گره خورد. چنین بود که تحمل ناپذیری رفتارهای جمهوری اسلامی، نه فقط مسئله آمریکا که نقل مجلس همه اروپا و کل منطقه شد.
- اوباما کار خود را به هدف توافق با جمهوری اسلامی کلید زد و در آغاز دو نامه به زبان خوش با مضمون دعوت به مذاکره در جیب خامنهای گذاشت. پاسخ به او اما "دست چدنی زیر دستکش مخملی" بود! بعد این، مشی همزمان تحریمها و اجماع جهانی علیه ایران هستهای به اجراء درآمد تا جمهوری اسلامی طی چند سال وادار به عقب نشینی شده و حاضر به نشستن پشت میز مذاکره شود. فشار نتیجه داد و گفتگو ابتدا مخفیانه در عمان و سپس علنی در کادر ١+ ٥ به جریان افتاد. استراتژی اوباما روندی گام به گام بود: اول کنترل برنامه اتمی جمهوری اسلامی که نه فقط حمایت اروپا بلکه تایید روسیه و چین را هم داشت و در ادامه، مهار برنامههای منطقهای جمهوری اسلامی که البته اسرائیل و عربستان، به عکس بر تقدم این یکی پای میفشردند و به همین دلیل هم از دست اوباما عصبانی بودند.
- در طرف ایران نیز فاز نخست برنامه اوباما با مشی "رهبری" نظام همپوشانی داشت که در مباحث درون حکومتی سر اینکه ترجیح و اولویت در میان دو رویکرد کلان، یکی برنامه هستهای و دیگری پافشاری بر موضع "ایستادگی در برابر آمریکا" و سیاست منطقهای با کدامیک آنهاست، "آقا" بر دومی تاکید کرد و چنین تعیین خط فرمود: اگر قرار بر امتیاز دهی باشد، فقط حول برنامه هستهای و نه سر سیاست محو اسرائیل و مقابله با آمریکا. در تثبیت همین سیاست هم بود که او فتوا به حرام بودن سلاح هستهای داد تا همه را پیام دهد که خط قرمز چیست!
- برجام شکل گرفت اما برای آمریکا چونان ایستگاهی در مسیر رسیدن به برجامهای بعدی، برای جمهوری اسلامی ولی تنها همین محدودیت اتم در ازاء رفع تحریمها. برنامههای سه دههای حکومت در تقابل با آمریکا و متحدین استراتژیکی منطقهای آن کماکان ادامه یافت و تا دولتیها وعده پنهانی خود در سویس به جان کری مبنی بر برجامهای بعدی را رو نمودند، خامنهای به تندی علیه هرگونه دم زدن از برجام دو و سه تشر زد و سپاه هم موشک مرگ بر اسرائیل با رسم الخط عبری هوا کرد!
- ترامپ هم ریاست خود را قسماً مدیون رفتارهای پسا برجامی جمهوری اسلامی بود؛ همانگونه که بوش پدر و پسر، بدانگونه که راستگرایان افراطی تل آویو موفقیت خود در سیاست ضد فلسطینی را مرهون آن و سعودیها نیز در توجیه جاه طلبیهای خویش متکی بر ماجراجوییهای اینان. عایدی کارنامه چند دهه ستیز با آمریکا، نابودیخواهی اسرائیل و اعلام برائت از آل سعود برای جهان، منطقه و ایران چه چیز مفیدی در برداشته است تا ولو یک ذره موجب همدلی ضد امپریالیستی با آن شود؟!
- از اینرو اگر صداقت سیاسی مبنا باشد و رفتن از سطح به عمق درکار آید خواهیم دید قبل از آتش زده شدن برجام توسط ترامپ شرور، جمهوری اسلامی پیشاپیش زیر آن هیزم چیده بود. ترامپ با مچ گیری رندانه از اوباما، برجام مکمل در معنی هم اتم و هم عقب نشینی از سیاست منطقهای جمهوری اسلامی را پیش کشید و با کشیدن کبریت به جان برجام، مشی "تحریم حداکثری" به اجراء گذاشت. نتیجه این کشاکش چهار ساله، که زورگوییهای ترامپ از یکسو و عدم کمترین ابتکارها از سوی نظام برای خلع سلاح کردن طرف بهانه جو از سوی دیگر بود، این وضعیت داغان اقتصاد کشور شد و فلاکت مردم.
- راست آنست که ترامپ با هر پلیدی در خود، اما بر سیاست جنگ با جمهوری اسلامی نبود. این آدم در عین حفظ فضای تشنج، از فرارویاندن تهدید به جنگ ابا داشت و وقتی هم با اصرار بولتون برای توسل به حمله مواجه شد، او را کنار نهاد و تن به جنگ نداد. "تحریم حداکثری" ترامپ، فتح مطلوب وی در پی نیاورد، با اینهمه اما هم کمر مردم خم کرد و هم موجب استیصال جمهوری اسلامی شد.
نتیجه گیری منطقی از این روند چند دههای دشوار نیست هرگاه واقع بینی سیاسی در کار باشد و آید!
خود نوع پرسش، به دو سیاست میرسد!
خطاست اگر پنداشته شود با آمدن دو ماه بعد بایدن به کاخ سفید، اوضاع گل و بلبل خواهد شد. نه برگشت به صفر در کار هست و نه که چنین چیزی عملی است. سنگینی مخالفتها در درون آمریکا این اجازه را به بایدن نمیدهد. ضمن اینکه او نمیتواند به انتظارات حداقل اسرائیل و شیوخ عرب بی توجه بماند. بعلاوه خود همین تیم اوبامایی با توجه به برخورد جمهوری اسلامی در پسا برجام که به نوعی گذاشتن دست آنان در پوست گردو بود حاضر به احیاء برجام در همان قالب ٢٠١٥ نخواهد شد. مطلوب برای واشنگتن، حالا برجامی چند منظوره است که بخاطر تاثیر تحریمها بر روی جمهوری اسلامی و مستاصل شدن آن، شرایط قوی چانه زدن را هم دارد. حال آنکه جمهوری اسلامی در موضع ضعف هست و تنها سلاح کند آن، استفاده از شکافهای جهانی و بازی میان قدرتها با محدودیتهایی که در خود دارد!
مسئله مورد مناقشه کنونی را باید در سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی و طول برد موشکهای آن دید و انتخاب را نیز با "رهبری" نظام، که یا باید با یاد کردن از امام حسن رو به "نرمش قهرمانانه" نهد و جام زهر سرکشد و یا با کوبیدن کماکان بر مشی "عزت اسلامی" و "اقتصاد مقاومتی"، ایران را ویرانتر کند و نظامش را بیش از پیش در باتلاق فروببرد. بغرنجی موضوع، در تجدید نظر جمهوری اسلامی سر آمریکا ستیزی، و بیشتر از آن در تمکین رسمی به واقعیت اسرائیل و عقب نشینی از فزون طلبی در منطقه است که نه صرفاً چرخش سیاسی دولتی، بلکه دستکم گره خوردهای با موقعیت "آقا"ست!
آمریکا چه جمهوری اسلامی باشد و چه نباشد، منافع ثابتی دارد که نقطه عزیمت برای آن در تنظیم رابطه با هر کشوری است. بایدن نیز پرزیدنتی که، عهده دار ماموریت برای دفاع از مصالح کشورش است و مقدمتاً هم پاسدار منافع طبقه حاکمه آن. او نه فقط فرشته نیست که بخاطر آمریکا مستعد توسل به هر سیاست از سازش تا کوبش است! این ما مردم ایران هستیم که نباید بگذاریم جمهوری اسلامی فرصت ناشی از مشی نرمش بایدن را بسوزاند و موجب از دست رفتن مجدد شانسی دیگر شود.
پس مسئله تنها به جنس پاسخ نیست، به نحوه پرسش هم برمیگردد. بسته به اینکه از چیستی مناسبات جمهوری اسلامی با آمریکا بپرسیم یا مناسبات آمریکا با جمهوری اسلامی، جواب به دو سیاست میرسد!
با یک زمان نفرین ترامپ و زمانی دیگر چشم دوختن به بایدن، جایی نتوان رسید مگر تور ولایت!
دیدگاهها
با درود،هدف مقاله نویس از…
با درود،هدف مقاله نویس از نوشتن این مقاله چیست؟آیا نویسنده بدنبال بررسی و پاسخ به این سوال است که معضل این چهل سال آمریکا ستیزی رژیم ملایان بر چه پایه ها و بنیان هایی قرار دارد؟و یا اینکه نویسنده مقاله این اختلاف و ستیز را در طرف آمریکایی میبیند یعنی به سخن دیگر مشکل از طرف آمریکاست و آمریکا نمیخواهد به این اختلاف و ستیز پایان دهد؟که با خواندن مقاله به این نتیجه رسیدم که نویسنده معتقد است که در دوره هایی از این تاریخ چهل ساله این ستیز، طرف آمریکایی خواهان گفتگو برای حل اختلاف بوده و حتی این خواست را اعلام کرده و گامهای مشخص و عملی نیز برداشته ولی این اختلافات تا امروز از طریق مذاکره حل نشده (البته اگر من درست فهمیده باشم چون در قسمتهایی از نوشته آقای کریمی به این گام های آمریکا اشاره شده ) اولین انتقاد من به اینگونه بررسی آقای کریمی اینست که نوشته ایشان تاریخ نویسی چهل ساله آن هم با موضوع مشخص رابطه ایران و آمریکا و وقایع نگاری از این چهل سال اختلاف و ستیز است که خب هر آنکه اهل سیاست و نیم نگاهی به اخبار روزمره کشورش داشته باشد این وقایع چهل ساله را از بَر است و حتی میتوان گفت که امروزه شاگردان دبیرستانی که در ایران هستند روز شمار این وقایع را میدانند و بدان واقف هستند، موضوع و هدف اصلی نوشته چیست؟اگر هدف بررسی و کشف وپیدا کردن ریشه های این آمریکا ستیزی و رسیدن به پاسخی صحیح و اینکه چرا اینگونه است؟که این معضل چهل ساله است حل نشده است و چرا نمیتواند حل شود در هیچ کجای این مقاله هیچ بررسی متدیک که بر پایه های اصولی قرارداشته باشد مشاهده نمیشود و نویسنده نه طرح پرسش صحیح و درست میکند و چون پرسش درست طرح نمیشود پس نتیجه آن هم مشخص است که نمیتواند به پاسخ یا بررسی درست این معضل برسد.حتی میتوان سوال و پرسش موازی طرح کرد که چرا ویتنام که کشورش از طرف یانکی ها اشغال شده بود و علیه این اشغال سالها مستقیم و نه نیابتی با آمریکا وارد جنگ نظامی شده و با وجود چندین میلیون کشته و زخمی و معلول و میلیارد ها خسارت مالی و اقتصادی و بجا مانند زمین سوخته ناشی از اشغال کشور ویتنام و جنایت های جنگی وغیر انسانی و ضد انسانی آمریکا و به دیگر سخن نسل کشی آگاهانه و هوشیارانه آمریکا در ویتنام انها(ویتنامی ها ) توانستند این مشکلات و اختلافات به این عمیقی و جبران ناپذیر که بدانها با یورش نظامی و اشغال کشور تحمیل شده بود حل و فصل کنند و وارد همکاری های دو طرفه اقتصادی شوند( مگر نه اینکه طرف آمریکایی دنبال سود و منفعت اقتصادی هست و برتری جو نیست که هست) چرا آنها یعنی ویتنا می ها توانستند و نظام دینی حاکم بر ایران نمیتواند ؟باید دید و بررسی کرد که نحو نگاه و بنیانهای فکری نزد ویتنامیها چه بوده و نزد مای ایرانی مسلمان شیعه چیست؟ البته قسمت ویتنام بکار ما نمی آید چون ما به آن فرهنگ و نحو نگاه آنها تعلق نداریم و ما در زمین بازی آنها نیستیم ولی بطور اجمالی میتوان فقط بصورت واقعه تاریخی در سرزمینی دیگر و با فرهنگی دیگر و با بنیانهای فکری دگر بدان نگاه و مورد مداقه قرار داد.مشکل اینجاست که ما در بررسیهای اینگونه فقط دنبال پارامتر ها و فاکتور های سیاسی هستیم و اصولا دنبال این نیستیم که به این سوال را مطرح کنیم که بر پایه های کدام بنیانهای فکری و نحو نگاه حاکمان ایران به پدیده ها و کدام سنتهای فکری آنان کار بدینجا رسیده و آیا اصولا با این نحو نگاه رژیم بر پای های اصل ولایت فقیه شیعه که بر بنیانهای فکری هزار و دویست ساله بنا شده اصلا این معضل و اختلاف بین دو کشور قابل حل است؟ برای مثال پدیده صدور انقلاب و تشکیل هلال شیعی و به وجود آوردن امت اسلامی و تمدن نوین اسلامی از کدام بنیان های فکری ریشه و آبشخور دارد ؟؟؟کجای مقاله دنبال این سوال بنیانی و اساسی که بر کدام نوع نگاه و نحو تفکر و بر اساس کدام سنتهای فکری حاکمان ایران این آمریکا ستیزی از بدو پیدایش این نظام در تار و پود فکری بنیان گذاران این نظام بوده و امروز نیز و تا روزی که این نظام وجود دارد با این نحو نگاه و سنت های فکری اصولا قادر به حل این اختلاف هست؟؟؟با توجه به اینکه این اهداف را وظیفه الاهی و اسلامی خود میپندارد و به الله و محمد و قرآن تعهد دارد که ایمان را بر کفر غالب کند آنهم با خوانش شیعی اسلام ،وظیفه و رسالت و حیات یک حکومت دینی اسلامی با خوانش شیعی چیست؟ آیا ملایان شیعه از این رسالت هزارو دویست ساله خود دست خواهند شست؟ یعنی نمیخواهند زمینه ظهور امام دوازدهم را و زمین را برای ظهور حضرت و دادن حکومت به حضرت که حکومت در شیعه حق امام معصوم است ،به این رسالت و وظیفه دینی و وظیفه و تعهدی که از طرف الله بر دوششان گذاشته شده شانه خالی کنند و با راس کفر جهانی اختلافات خود را حل کنند به دیگر سخن آیا ایمان میتواند با کفر اختلاف خود را حل کند و در مقیاس جهانی همکاری مشترک داشته باشد؟ ریشه اختلاف و دشمنی بین ملایان حاکم (نظام بر پایه ولایت فقیه)بر ایران و آمریکا در کدام و بر کدام بنیانهای فکری قرار دارد ؟؟؟و آیا ایندو میتوانند بر این اختلاف چیره شوند طرف آمریکایی که اراده خود را برای حل این معضل نشان داده حداقل در برهه هایی از این تاریخ چهل ساله حتی به خروج شاه و آمدن خمینی و رسیدن به قدرت خمینی چراغ سبز هم داده و خواهان همکاری و تشریک مساعی دودطرفه نیز بوده اما ولیان فقیه چه آیا در آنها این اراده وجود دارد ؟؟؟؟؟؟
با دوستی و مهر ،مهرداد مصطفایی
کاش اپزسیون هم به این روشنی…
کاش اپزسیون هم به این روشنی موضع میگرفت .انوقت بیشترراه رارفته بودیم.
افزودن دیدگاه جدید