سینما همزاد مدرنیته است، نه فقط به این دلیل که ابزارهای ساخت فیلم نیاز به سطحی از تکنولوژی پیشرفته دارند. البته که بدیهی است چه تولد سینما در ۲۸ دسامبر ۱۸۹۵ (۷ دی ۱۲۷۴) در سالنی در بلوار کاپوسین پاریس و چه تکوین و تکامل آنچه که امروز به عنوان سینما میشناسیم، اکیداً نیازمند تکنولوژی بوده و هست. از دوربینهای آغازگر سینما که زمانی در روی پردهی نقرهای حیرت میآفریدند و امروز در موزهها و کلکسیونها شگفتی میسازند، تا دوربینهای دیجیتال و ابزارهای تولید جلوههای ویژهی امروزین، مدیون روند تکامل تکنولوژی و صنعت هستند. این رشد تکنولوژی در دوران مدرن بود که توانست امکان به نمایش گذاشتن خیالات، تصورات، آرزوها، عواطف و هر حس و اندیشهی انسانی دیگری را محیا و محیاتر کند. اما این تنها نسبت سینما با مدرنیته نیست.
از جنبهای دیگر، سینما نسبت «هنر و پول» را به طرزی جدی دگرگون کرد، چرا که سینما محل تماس «صنعت» و اندیشهورزی انسانی است. اندیشیدن و به اندیشه واداشتن به عنوان نزدیک به فلسفهترین بخش هر هنری، در هنرهای حامل و شامل روایت، قابل رویتتر است. پیش از سینما، ادبیات و تئاتر هنرهایی بودند که به طور مشخص داستان و اندیشهای را به مخاطب نشان میدادند و از این حیث سینما به شدت شبیه این دو گونهی هنری است. اما از طرف دیگر سینما صنعت نیز هست. برآورده کردن امکانهای تولید و فروش یک فیلم چنان شبیه ساختار صنعتی است که دو ترکیب «هنر سینما» و «صنعت سینما» گاه مترادف در نظر گرفته میشوند. از این حیث صنعتی شدنِ متعاقب مدرنیته را در این هنر همزاد مدرنیته به وضوع میتوان دید.
در دوران سرمایهداری، به عنوان دوران اصالت سود و سرمایه، این سینماست که میتواند منطق «من خرید میکنم، پس هستم!» را در عرصهی هنر متحقق کند. فیلم از این زاویه یک کالای صنعتی قابل خرید و فروش و البته تولید انبوه است. میتوان این هنر- صنعت را وارد و صادر کرد، روی آن سرمایهگذاری کرد و در نهایت چیزهایی باب میل مشتریهای مشخص –مخاطبان منتخب- تولید و ارائه کرد. با این وجوه، سینما هنر مرکزی دوران مدرنیته و عصر سرمایه است.
با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، و یکدست شدن تدریجی نظام سیاسی و فرهنگی حکومت برآمده از انقلاب در سایهی سرکوب و خشونت، حقوق بشر و بویژه فرهنگ و هنر از اولین قربانیان سرکوب بودند. سینما و هنرمندان به عنوان متهمان ردیف اول این سرکوب قرار گرفتند. از همان روزهای آغازین انقلاب سالنهای سینما، بازیگران بویژه هنرمندان زن، کارگردانان و تمام دستاندرکاران ساخت فیلم، به یک سوژهی خشونت کور «اسلام سیاسی» تبدیل شدند. خشونت و سرکوبی که با توجه به اوضاع قمردرعقرب روزهای پرالتهاب آغازین انقلاب، چندان مورد توجه و اعتراض جریانات سیاسی، نهادهای مدنی و اجتماعی مخالف وضعیت نیز قرار نگرفت. حاکمان جدید، که آنچنان که از خاطراتشان برمیآید سالها نفرت از سینما را در سینههای خود حمل کرده بودند، در بستر به وجود آمده تلاش کردند سینما را به طور کلی ممنوع و نابود کنند. اما تلاش این نیروها موفق نبود. حکومت اسلامی به سینما از یک طرف به دلیل فشار اجتماعی و از طرف دیگر با ارائه مدلی جدید برای کنترل و ابزارسازی هنر هفتم و به موازات آن با ارائه تولیدات فرهنگ اسلامی به این نتیجه رسید که تا حدودی تعدیل ایجاد کند. اما همان خشونت و سرکوب اولیه، ضرباتی کاری را بر تن سینمای ایران وارد کرد که صدمات آن هنوز هم مشهود است. در تمام این سال های گذشته می توان به جرات تاکید کرد که بازنمایی تبعیضآمیز زنان نسبت به دههی اول انقلاب چندان کاهش پیدا نکرده است. زیرا به موازات به تصویر کشیده شدن زن مدرن، گفتمان نقد و سرکوب زن مدرن نیز در قالب فیلمهای دیگر و گفتمانهای مردسالار در سینما و تلویزیون در دستور کار و فعالیت قرار میگیرند که مشخصاً بر نقش منفعل زنان و تحقیر آنها تاکید دارند.
سیاست ممنوعالتصویر، ممنوعالکار، ممنوعالصدا و به طور خلاصه ممنوعالهنر کردن هنرمندان، که زادهی سالهای آغازین انقلاب است، چنان در ساختار سیاستهای فرهنگی جمهوری اسلامی نفوذ و رسوخ کرده است که با وجود برخی تغییرات چهل سال گذشته، کافی است یک مسئول در جمهوری اسلامی، از اظهار نظر، اثر هنری، شیوهی پوشش و یا حتی زندگی شخصی یک هنرمند خوشش نیاید تا بروز دادن هنر را برای این هنرمند ممنوع کنند. هنر هفتم عرصهی اندیشه و سیاست است و از دید حکومت مستقر، اندیشه و سیاست خارج از چارچوبهای مشخص شده، جرم و ممنوع است.
خوف حکومت از هنر و مشخصا سینما و تلاش برای مقید کردن آن به چارچوبهای حکومتی، تنها به فیلمهای تولید ایران محدود نمیشود. در سالهای اخیر و با افزایش امکان دسترسی به سینمای جهان برای هنرمندان، روشنفکران، دانشجویان و اقشار مختلف جامعه، حکومت تلاش جدی و مستمری را برای کنترل این دسترسی آغاز کرد. تلاشی که به سبب ماهیت گستردهی ابزارهای ارتباطی امروزی، پیش از آغاز نیز محکوم به شکست بود.
سینمای مبتذل، سینمای تهی از اندیشه، ضد زن و سیاستستیز، سلاح دیگر جمهوری اسلامی برای سرکوب سینما بوده است که خاصه از اواسط دههی هشتاد شمسی سرمایهگذاری گستردهای روی آن انجام شد. وقتی سیاست فرهنگی ممنوعیت استفاده از کالای «سینما» شکست خورد، اینبار تولید و ارائهی کالای بنجل به جای کالای واقعی رایج شد. مسالهای که به تدریج موجب شد بخشهایی از سینما برای رانتخواران فرهنگی به امکان پولشویی و فساد اقتصادی هم بدل شود.
با این تفاصیل، سینما به مثابهی هنر مرکزی دوران مدرنیته، مضاف بر پیوندهای اساسی و ماهوی خود با فرهنگ، جامعه و سیاست، در ایران نسبتی چند وجهی و پیچیده با امر سیاسی دارد. با تاکید بر این موضوع در تولد ۱۲۵ سالگی سینما و نیز در وضعیت بحرانی و عجیب و غریبی كه شیوع بیماری كرونا از پایان سال گذشته بر سینمای ايران تحميل كرده و ادامه حيات سینما را با چالش های سنگین و شدیدی مواجه كرده است، فصلنامهی مُروا در ششمین شمارهی خود به سراغ مسائل مربوط به هنر هفتم «سینما» رفته است. شمارهای که آگاهانه خواسته است به هنر سینما، به هنرمندان، هنرپیشگان و کارکنان صعنت سینما به عنوان سرمایه های ملی توجه نشان دهد. ما به همه هنرمندانی که در تمام عرصهها و بهویژه هنر هفتم در طی ۴۱ سال گذشته با انواع محرومیتها، تبعیضات و ستمها بهجرم متفاوت بودن، خودی نبودن، منتقد بودن، زن بودن و... مواجه بودهاند درود میفرستیم و امیدواریم سینما همچنان به زندگی شگفتانگیز خود ادامه دهد.
مطلب آغازین شمارهای که در پیش روی شماست، به موضوع نقش سینما در زندگی اجتماعی امروز ایران میپردازد. مصاحبه با آرش راد، مستندساز ساکن آمریکا، پیرامون مستندی که در مورد فرزندان قربانیان سرکوبهای سیاسی و عقیدتی ساخته است، مطلب دیگر این شماره از نشریهی مُرواست. نگاه آلن بدیو، فیلسوف سرشناس فرانسوی به مقولهی سینما، موضوع مقالهای است که در این شماره ترجمه شده است و دیدگاههای وی به عنوان یک «سینهفیل» را شرح میدهد. در سالهای اخیر، سینمای «روانشناسانه» در ایران رواجی قابل توجه یافته است. تحلیلی بر فیلم «سعادت آباد» ساختهی مازیار میری موضوع مقالهای در این زمینه است. نگاهی به خلاقیت به عنوان یکی از ابزارهای انتزاعی تولید هنری، چه در عرصهی مبارزهی انقلابی و چه در میدان حیات کاری روزمره، مطلب دیگری از این شمارهی نشریهی مُرواست. در ادامه رفیقی از همکاران نشریه، نگاهی به روندهای طی شده در سینمای ایران را در قالب مقالهای به بررسی نشسته است. تئودور آدورنو به عنوان یکی از نظریهپردازان مکتب فرانکفورت، کتابی در زمینهی موسیقی فیلم دارد که شوربختانه به فارسی ترجمه نشده است. مطلب بعدی این شماره از نشریه، به معرفی این کتاب اختصاص دارد. نقد و بررسی فیلم سینمایی شازده احتجاب، ساختهی بهمن فرمانآرا(1354) موضوع مقالهی دیگری از نشریه است. در مطلب دیگری «کن لوچ»، کارگردانی متعهد و مترقی و البته نامآشنای سینمای جهان به خوانندگان معرفی شده است. لمپنیسم، به مثابهی آفتی که سالهاست دامنگیر سینمای ایران است، نقش آن در سینمای پیش و پس از انقلاب و وضعیت کنونی آن مورد توجه نویسندهی دیگری از همکاران نشریهی مُروا بوده است. اگر سینمای آمریکا را سینمای اول و سینمای مولف اروپایی را سینمای دوم بدانیم، سینمای سوم، به عنوان یک امکان مترقی در تولیدات سینمایی مطرح است. مقالهای با موضوع سینمای سوم مطلب بعدی نشریه خواهد بود. همچنین نگاهی به ساختههای معروف کریستف کیشلوفسکی که در میان مخاطبان ایرانی سینما، محبوب و معروف است، موضوع مقالهی بعدی است. وقتی از سریالهای ترکیه صحبت میشود، غالباً ذهن به سوی سریالهای زرد ترجمه و دوبله شده در سالهای اخیر میرود. اما در مطلب آخر این شماره از نشریهی مُروا، در مورد یک سریال ترکیهای صحبت میشود که نه مبتذل است و نه ترجمه و دوبله شده است.
در پایان از تمام مخاطبان نشریهی مُروا دعوت میشود، نظرات، پیشنهادات، انتقادات و البته مقالات خود را به آدرس ایمیل morva.lpi@gmail.com ارسال نمایند.
مراد رضایی و علی صمد
افزودن دیدگاه جدید