نخستین آشنایی من با نام «سازمان چریک های فدائی خلق» مربوط میشود به دوران تحصیل من در دبیرستان دکتر هوشیار در تهران.
از ویژگیهای این دبیرستان، خاستگاه اجتماعی دانش آموزان بود. این دبیرستان که به علت موقعیت جغرافیایی آن، یعنی نزدیکی آن به خیابانها و محلات اکبر آباد، میمنت، طوس، دامپزشکی و ... که خانواده های کم در آمد و چه بسا محلههایی مانند سینالکو ، «کامپ» یا بقول ساکنان خوابگاه دانشگاه صنعتی"کوچه آپاچیها"، که این آخری محلهای بود بسیار آشنا برای ساکنان خوابگاه دانشگاه صنعتی که در جنب این محله قرار داشت و سقف خانه های محقر و کوچه های پیچ اندر پیچ آن بارها از جانب دانشجویان در حال فرار از گارد دانشگاه، مورد استفاده قرار گرفته بود. خوابگاه در پشت این محله قرار داشت و یکی از محلهای فرار دانشجویان بود، که حتی در مواردی ساکنان برخی از خانههای محل به دانشجویان در حال فرار، موقتاً پناه نیز میدادند.
به دلیل همین خاستگاه ویژه که به شدت متاثر از وضعیت طبقاتی خانواده ها بود، ترکیب ۲ گانهای از دانش آموزان در این دبیرستان مشغول به تحصیل بودند. تعداد قابل توجهی به شدت درگیر امور خلاف که در کلاسهای سیکل اول، هفتم تا نهم، در گیر خلافهای کوچک، مانند انواع قمارهای قابل اجرا در محیط دبیرستان، و در سیکل دوم، درگیر خلافهای بزرگتر، مانند قمار در ابعاد بزرگتر و مواد مخدر و باج گیری و ... بودند.
تعدادی نیز به دلیل امکانات محدود مالی در خانواده، چاره را در تلاش به کسب دیپلم با هدف تغییر در وضعیت زندگی خود و خانواده و تعداد محدودی نیز با هدف ادامه تحصیل در دانشگاههای دولتی، در میان دانش آموزان، به چشم میخوردند.
از جمله فاکتهای مربوط به دسته اول، موردی را هنوز به یاد دارم، آنهم قتل کرم لقائی، قهرمان و یا نایب قهرمان کشتی جوانان آسیا بود در روز روشن، در پای دیوار دبیرستان؛ این قتل به خاطر بروز اختلاف در امکان تقلب به هنگام بازی معروف "شیر یا خط" و در ادامه نزاع و اصابت چاقوی یکی از طرفین نزاع، مستقیم در قلب کرم لقائی بود. دانش آموزی را نیز به اتهام وقوع این قتل دستگیر کردند که نام او را نیز تاکنون به یاد دارم، اما به روایتی چون در آن زمان در زندان تحت هیچ شرایطی به انجام این قتل اعتراف تکرده بود، من نیز از بردن نام او خودداری میکنم.
اما آنچه بیشترین تاثیر را در میان بخش نه چندان اندکی از دانش آموزان میگذاشت، همجوار بودن این دبیرستان با دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر سابق) و نیز حضور دانشجویانی از این دانشگاه در دبیرستان، در چارچوب برنامه «معلمان حق التدریس» بود که بنا بر باورهای هرکدام از این دانشجویان، کلاس تحت آموزش نیز در آن ساعت، از این "باور" متأثر میشد. به دلیل این تاثیرگذاری بود که در یکی از روزهای آفتابی آذر سال ۱۳٥۲ که ما دانش آموزان در حال گذراندن زنگ تفریح تازه وارد حیاط مدرسه شده بودیم؛ به ناگهان تعدادی از دانش آموزان کلاسهای یازدهم و دوازدهم دبیرستان را در حال کندن درب آهنی قفل شده دبیرستان با فریاد: "گارد دارد دانشجویان ما را میکُشد و شماها مشغول زنگ تفریح هستید!! ننگ بر دانش آموزی که ساکت نشیند!! " وارد حیاط مدرسه شدند. مدیر و ناظمهای مدرسه تلاشی به راندن دانش آموزان به کلاسها صورت دادند که عملاً با شکست مواجه شد و تعداد بیشماری از دانش آموزان، تحت شرایط، هیجان زده شده و به سمت خیابان آیزنهاور سابق (آزادی کنونی) دویدند. از آنجایی که در فاصله میان خیابان و ساختمان دبیرستان، فقط ۲ مدرسه دیوار به دیوار دخترانه و پسرانه با نام دکتر عاصمی قرار داشتند، و هنوز ساختمان سازی با وسعت کنونی آن صورت نگرفته بود، لذا به دلیل سنگلاخ بودن مسیر، با تشویق همان "کلاس بالاتریها" هر کدام از دانش آموزان تعداد قابل توجهی سنگ در جیب و کیفهای خود ذخیره کرده و به سمت دانشگاه روان شدند. لحظه ورود دانش آموزان به خیابان همزمان شد با پرتاب گاز اشک آور به سمت دانشجویان که در محوطه داخل دانشگاه تجمع کرده بودند. در این هنگام دانش آموزان گارد پلیس را که رو به دانشگاه بودند، از پشت سر مورد باران سنگ قرار دادند و عملاً موجب تغییر هدف حمله پلیس از دانشجویان به سمت دانش آموزان گشتند.
جالب این که صبح روز پس از این درگیری با پلیس، در مجاورت درب ورودی دبیرستان، بسیاری از دانش آموزان شرور و نخاله که از نگاه مدیر وقت مدرسه می توانستند در این درگیری شرکت داشته باشند، توسط پلیس دستگیر و به داخل کامیون ارتشی که از قبل آماده شده بود، انداخته می شدند، و تقریباً هیچ یک از کسانی که در این درگیری نقش داشتند، دستگیر نشدند!
هدف از بیان این خاطره زمینه وقوع حادثه ای دیگر در برابر درب ورودی دبیرستان بود که کمتر از یکسال بعد بوقوع پیوست.
در آن زمان ساعات تحصیل در این دبیرستان، از ساعت ٨ تا ۱۲ و ۱۴ تا ۱۶ بود. در یکی از روزهای زمستان که به اکثر دانش آموزان جهت استراحت هنگام ظهر از دبیرستان خارج شدند، به یکباره صدایی مهیب همه را در خیابان محل دبیرستان، ایستاند و همه در جستجوی علت و محل این صدا بودند که در یک لحظه از آسمان تعداد بیشماری کاغذ بر سر دانش آموزان فرود آمدند. هر یک از دانش آموزان بنا بر زرنگی و قد خود، یک یا چند تایی از این کاغذها را که برخی سالم و برخی نیم سوخته بودند را در هوا قاپ می زد و در دسته های چند نفری، مشغول خواندن متن روی کاغذها بودند. در آنجا بود که برای نخستین بار با نام "سازمان چریک های فدائی خلق" آشنا شدم. متاسفانه از متن روی کاغذ در خاطرم نمانده است، اما خود صحنه این انفجار صوتی و تداوم آن که پس از بازگشت از استراحت ناهار و حضور تعدادی با لباس شخصی که هر کدام با یک دستگاه در دستشان صحبت می کردند، هرگز از یادم فراموش نمی شوند.
در ادامه یکی از همین لباس شخصی ها در اتاق مدیر دبیرستان که ارشد های کلاس ها را در آنجا جمع کرده بودند، و من نیز یکی از آنها بودم، حضور داشت و برایمان سخنرانی کوتاه، اما همراه با تهدید در مورد این که اگر کسی در کلاس یکی از این "کاغذ" ها را داشت و یا در مورد آن با دیگران صحبت میکرد، حتماً باید به اطلاع مدیر مدرسه برسانیم، ادا کرد.
با احترام به نام و یاد همه آنانی که با نام «فدائی» در راه ایرانی آباد و آزاد جان باختند.
افزودن دیدگاه جدید