رفتن به محتوای اصلی

نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد ...*

نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد ...*
خاطره و برش بسیار کوچک از شخصیت به یاد ماندنی زنده یاد حسن ضیاء ظریفی (ضیاء)

زنده یاد حسن ضیاظریفی در ۲۱ فروردین سال ۱۳۱٨ در شهر لاهیجان متولد شد. ۳۰و در فروردین ۱۳۵۴ در تپه‌های اوین، همراه ۸ تن دیگر از بنیان گذاران جنبش فدایی و مجاهد، توسط ساواک به قتل رسید. او دارای شخصیتی فرهیخته، با فرهنگ و بسیار مردمی بود، همین رفتار و منش، او را محبوب و مورد علاقه همه زندانیان سیاسی (چه مذهبی و چه چپ)، حتی مورد احترام زندانیان عادی و نگهبانان زندان کرده بود.

من چند روز با او در زندان قصر هم اتاق بودم. در متن ذیل، سعی می کنم جند برخورد پلیس با او را که در یک موقعیت کوتاه شاهد آن‌ها بودم، بازگو کنم.

 

Image removed.

منبع این عکس: سایت تریبون زمانه

***************

اواخر بهمن ۱۳۵۲ بود، که مرا، پس سه ماه بازجویی همراه با شکنجه، از «کمیته مشترک» (۱)، همراه با دو زندانی سیاسی دیگر، علیرضا الفت (۲) … آتشی (۳)، به زندان قصر (۴) انتقال دادند.

شب اول، در اتاق کوچک، که قرنطینه و یا «مسجد» هم می گفتند، با یک حیات نسبتا بزرگ روبروی بند زندانیان عادی زندان قصر قرار داشت، مهمان «آقایان» بودیم.

در این اتاق کوچک یا «قرنطینه»، «مهمانان» دیگری، بهزاد نبوی(۵)، نیز بود.

به محض ورود ما، بهزاد نبوی، سریع و چابک، بانیمرو تخم مرغ، از ما پذیرایی کرد.

خاطره زیبایی آن روز را، که پس سه ماه گذراندن در سلول‌های کمیته مشترک شهربانی با داستانی که دیدید و شنیده اید روی می‌داد، همراه با احساس گرمای تابش «آفتاب زر» و دیدن «آسمان باز» دوباره و رفت و آمد «آزاد» در حیاط زندان و برخورد مهربانانه بهزاد نبوی و پذیرایی با نیمرو اش ... را هرگز فراموش نکردم!

بعد از چند ساعت بهزاد نبوی را از قرنطینه به بخش سیاسی زندان قصربردند. متعاقباً، دو نفر دیگر را، با «بار و بنه»، به آن اتاق آوردند. یک سرباز هم داخل اتاق، دم درب، نگهبانی می داد.

پس از مدت کوتاهی، متوجه شدم، که دو تن «مهمان» تازه وارد، یکی حجت السلام حجتی کرمانی(۶) و دیگری زنده یاد حسن ضیاء ظریفی(۷) است.

آن ها را از زندان کرمان به تهران انتقال داده بودند.

پس از آشنایی و تعریف چند حکایت مختلف از چرایی انتقال به زندان کرمان و وضعیت آنجا و گله از ... و اینکه حتی باعث شد او را به سلول انفرادی و زندان عادی انتقال‌ دهند، و چگونه در بند عادی زندان نیز مورد توجه و احترام زندانیان عادی قرار گرفت و با توجه به تحصیلات او، حقوق قضایی، برای کسانی که بخاطر فقر، بی سوادی و عدم امکانات تعلیم و تربیت، مرتکب خلاف شده بودند، «لایه» می‌نوشت و ...؛

حدود ساعت ۹ شب، زنده یاد ضیاء شروع کرد به خواندن تصنیف معروف «از خون جوانان وطن لاله دمیده ..» (۸)

همه، از جمله سرباز نگهبان، در سکوت کامل، به تصنیف گوش می دادیم و لذت می بردیم. زنده یاد ضیاء ته صدای بسیار دلنشینی داشت.

ناگهان درب اتاق با صدای مهیبی باز شد؛ افسری وارد اتاق شد و بدون مقدمه سیلی محکمی به سرباز نگهبان زد و ضمن فحاشی به زمین و زمان، گفت تو فلان فلان شده اینجا نشستی و … دارند سرود انقلابی می خوانند؟

ضیاء با خونسری بلند شد و با حالت خاصی ولی با اعتراض گفت: به! به! جناب سروان، «درجه» هم که گرفتی؟

ما، با ذهنیت و سابقه رفتار «کمیته چی های ساواک»، که در مقابل هر حرکت و اعتراض کوچک، عکس العمل خشن و گاه همراه با شکنجه نشان می‌دادند، حسابی ترسیدیم و خود را به کنج دیوارهای اتاق چسباندیم!

اما با ناباوری دیدیم که جناب سروان، با همه اُبهت و خشم ظاهری، وقتی زنده یاد ضیاء را دید، خودش را جمع و جور کرد و سلام نظامی داد!! ژست دوستانه گرفت! و شروع کرد به توجیه کارش و …

آن شب، پس ار رفتن جناب سروان، ضیاء از «سرباز» عذر خواهی کرد و بعد تقریبا تا صبح «پچ پچ» اش تمام نشد و ما، من و آتشی، نیز با گوش جان می شنیدیم.

Image removed.

منبع این دستنوشته: سایت تریبون زمانه

فردای آن شب، هنگامی که ما را، همراه با چند «پاسبان» از «قرنطینه» به بخش زندانیان سیاسی زندان قصر می‌بردند، در بین راه، تقریباً همه نگهبانان و افسران قدیمی زندان، احترام ويژه ای به زنده‌ یاد حسن ضیاء طریفی نشان می‌دادند و گاه حال و احوال و خبر می رساندند.

در همین فاصله رفیق ضیاء، با اندوهی جانکاه، به ما گفت:‌ «خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را تیرباران کردند» (۹ و ۱۰)

چیزی که تا آن لحطه، هنوز هیچ خبرگزاری آن را اعلان نکرده بود.

آره ما، در فاصله رفتن از قرنطینه به بخش سیاسی زندان قصر، در ۲۹ بهمن، در یکی از روزهای سرد و نیمه برفی زمستان ۱۳۵۲ (۱۸ فوریه ۱۹۷۴) شنیدیم که زنده یادان «خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را تیرباران کردند»

پس طی این راه کوتاه، اما جانکاه، بین قرنطینه و بخش سیاسی، وقتی با حالت بسیار اندوهگین به «هشتی» (۱۱) رسیدیم، جلوی درب ورودی «بند ۱ و ۷» ما را متوقف کردند. (۱۲)

بعد از مدتی، سرگرد زمانی، رئیس زندان، با یک ژست مضحک، در هیبت افسران هیتلری، جلو آمد، همراه با توهین و تحقیر، سعی داشت مقررات و شرایط جدید زندان (پس از آنچه که به «کودتا ۵۲ در زندان قصر معروف شد*») را توجیه و «گوشزد» کند.

او گفت و می‌گفت: قصر، …، ...، ...، که استوار «صارمی» وکیل‌بند زندان، به جناب سرگرد نزدیک شد و زنده یاد حسن ضیاء ظریفی را نشان داد و گفت: او ضیاء ظریفی …. است!

و به ناگهان دیدیم رفتار «جناب سرگرد» کاملا تغییر کرد و با احترام به زنده یاد ضیاء نزدیک شد و گفت «شما» بفرمائید!

ضیاء را به «بند ۷» هدایت کردند و ما را با مزخرفات جناب سرگرد تنها گذاشتند!

وقتی پس از ساعت ما را هم «بند ۷» بردند، با خوشحالی دیدیم که زنده یاد ضیا و بهزاد نبوی و … هم آنجا هستند.

تا آنها را به بند دیگری ببرند، چند روزی هم‌اتاق هم بودیم.

ضیاء از پرونده اش و بازجویی مجدد در رابطه با «قیام سیاهکل» می گفت. از جمله ‌گفت، پس از جریان سیاهکل دوباره او را به کمیته مشترک شهربانی و ساواک بردند و بازجویان ساواک، در حالی که او را سخت شکنجه می کردند، با خشم فریاد می زدند و فحاشی می‌کردند، می گفتند «اگر تو در هنگام بازجویی، اسامی رفقایت (منظور غفور حسن پور، صفایی فراهانی و ..) را می گفتی، امروز ما این خرابکارها را نداشتیم»

ضیاء هم، به شوخی (یا جدی؟) می گفت که به بازجوها گفتم «با این استدلال، پس شما باید دنبال پدر و مادرشان برید و آنها را محاکمه کنید»

از بهزاد هم شنیدیم، که می گفت او را با یک وانت پر از نارنجک «دست ساز» با سه راهی‌های چدنی دستگیر کردند و ...

 

یاد و خاطره زنده یاد حسن ضیاء ظریفی و رفقای دیگر گرامی باد

 

داوود نوائیان

بهمن ۱۳۹۹

---------------------------------

* عنوان مطلب از شعری با همین نام از شبیع کدکنی است.

توضیح از منابع گوناگون:

۱- کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک و شهربانی در بهمن ۱۳۵۰ با مشارکت ادارهٔ کل سوم (امنیت داخلی) ساواک و اداره دوم ارتش، شهربانی و ژاندرمری برای تداوم و هماهنگی عملیات مقابله جویانه با گروه‌های ضد رژیم پهلوی تشکیل شد. دارای یک زندان مستقل به نام زندان «کمیته مشترک ضدخرابکاری» بود

۲- علیرضا الفت، متولد شیراز، دانشجوی سال دوم مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف فعلی) بود. او در سال ۱۳۵۵، عضو سازمان مجاهدین خلق ایران، در درگیری با پلیس کشته شد.

۳- ... آتشی، برادر منوچهر آتشی شاعر معروف، از بچه های چپ، بوشهری بود. یکی از هم پرونده هایش را چند سال پیش، در کنفرانسی در استکهلم، دیدم.

۴- زندان قصر اولین زندان متمرکز شهر تهران بود. این زندان هم اینک تعطیل شده و تحت عنوان باغ موزه قصر دربزرگراه صیاد شیرازی، خیابان پلیس قرار دارد. این بنا به عنوان یکی از مراکز فرهنگی، تاریخی و هنری کشور مورد بازدید عموم است.

۵- بهزاد نبوی (زاده ۱۳۲۱ تهران) و لیسانس مهندس الکترونیگ از دانشگاه پلی تکنیک است.  او درکارنامه اش از جمله معاونت نخست‌وزیر، وزیر صنایع سنگین، نماینده مجلس جمهوری اسلامی و ... دارد.

۶- حجت السلام حجتی کرمانی (محمد جواد)، عضو گروه ملل اسلامی یا از اعضای شبکۀ جمعیت موتلفه اسلام.

 ۷- حسن ضیاظریفی در سال ۱۳۱۶ در لاهیجان متولد شد و در سال ۱۳۵۴ همراه با تعدادی از یارانش در تپه های اوین توسط ساواک تیرباران شد. روشنفکر و نظریه‌پرداز مارکسیست و یکی از بنیان‌گذاران سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بود.

حسن ضیا ظریفی درسال ۱۳۱۸ در شهر لاهیجان متولد شد.

او در نهضت ملی کردن نفت یکی از سازماندهان دانشاموزان بود. درسن ۱۴ سالگی به عصویت سازمان جوانان حزب توده در آمد. سال ۱۳۳۸ دردانشگاه تهران، دانشکده حقوق پذیزفته شد وپس از مدتی ، باتفاق زنده یاد بیزن جزنی یکی از رهبران جنبش دانشجویی شد. حسن ضیا طریفی در دی ماه سال ۴۶، بعلت فعالیت سیاسی دستگیر و مورد شکنجه قرار میگیرد و دراواخر دی ماه سال ۴۷ دربیدادگاه نظامی به ده سال زندان محکوم وبه زندان قزل قلعه منتقل می شود.

درسال ۴۸ پس از فرار ناموفق چند نفر از اعضای گروه به زندان رشت منتقل میشود، درزندان رشت برای زندانیان لایحه دفاعی مینوشت وبهنگام ازادی زندانیان برای انان از دیگر زندانیان پول جمع اوری میکردواز اینرو از محبوبیت زیادی دربین زندانیان عادی برخوردار بود، بهنگام زلزله خراسان نیز مبلفی پول برای کمک به زلزله زدگان ارسال می دارد.

درسال ۴۹، پس از دستگیری حسن پور زنده یاد ضیاء را با هلیکوپتر به تهران منتقل میکنند و بعنوان یکی از عوامل سیاهکل مورد شدید ترین شکنجه ها قرار میدهند واین بار در بیدادگاه محکوم به اعدام میشود، حکم اعدام به علت اعتراضات در خارج از کشور به حبس ابد تبدیل میشود واو را به زندان کرمان تبعید میکنند و بار دیگر بزندان قصر منتقل میکنند، درسال ۵۳ در ارتباط باجنبش چریکی لرستان برهبری دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی مجدداً تحت شکنجه قرار گرفت وبنا بر گفته یکی از هم سلولی هایش، تهرانی شکنجه گر ساواک باو گفته بود "این بار باید به همه چیز اعتراف کنی وگرنه شهیدت میکنم."

حسن ضیا ظریفی، پس از تحمل ۸ سال زندان درسلولهای انفرادی وتحمل شکنجه های توانفرسا، در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، بر تپه های مشرف به شکنجه گاه اوین، همراه با ۸ تن دیگر از بنیان گذاران جنبش فدائی ومجاهدین، با دستان وچشمان بسته، با رگبار مسلسل ساواک بقتل رسیدند.

ضیا ظریفی دو اثر را افریده بود که امکان انتشار نیافت زیرا بهنگام دستگیری از دستبرد ساواک در امان نماندند، این دواثر عبارت بودند از از ترجمه ای بنام سوسیالیسم افریقائی ودیگری نوشته ای درباره شعر و مارکسیسم

یاد حسن ضیا ظریفی وعشق پر شورش به توده های زحمتکش گرامی باد!

۸- از خون جوانان وطن لاله دمیده» نام هفتمین و مشهورترین تصنیف از مجموعه سروده‌های عارف قزوینی است. این تصنیف با نام‌های «راز دل» و «هنگام می» نیز شناخته شده‌ است.

۹- خسرو گلسرخی (زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت – درگذشته ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ در تهران) شاعر، ژورنالیست و نویسند) بود. او در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. گلسرخی از جمله روشنفکران آن دوران بود که از جنبش فدایی حمایت می‌کرد.

او به اتهام «خرابکاری و توطئه علیه امنیت کشور» در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به حکم بیدادگاه رژیم پهلوی تیرباران شد.

۱۰- کرامت‌الله دانشیان (۱۰ مهر ۱۳۲۵، شیراز، - ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ تهران ) شاعر و از فعالان سیاسی چپ گرا و از مبارزان شناخته‌شده قبل از انقلاب ۱۳۵۷ بود.

او به اتهام «خرابکاری و توطئه علیه امنیت کشور» در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به حکم بیدادگاه رژیم پهلوی تیرباران شد.

۱۱- ورودی زندان قصر بخش سیاسی، محلِ استقرارِ نگهبانان در تقاطعِ هشت راهروي زندان بود و زندانی. هنگام ورود و خروج به بند بايد از اين فضاي هشت ضلعي كه هر ضلعش درب يكي از بندها بود عبور داده میشد.

۱۲- بند هفت، اتاق نسبتا بزرگی که تازه در بخش سیاسی زندان قصر، روبروی بند یک ساخته بودند و با بند یک حیاط مشترک داشت.

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید