رفتن به محتوای اصلی

نگرشی کوتاه بر برخی جوانب زندگی سازمان چريک های فدائی خلق ايران ۵۵ ـ ۱۳۵۴

نگرشی کوتاه بر برخی جوانب زندگی سازمان چريک های فدائی خلق ايران ۵۵ ـ ۱۳۵۴
این یادداشت تقدیم میشود به خاطره تابناک «اکبر وزیری» و «بیژن هدائی»

برهه ای از سال های ۵۴ ـ ۵۵ را شاید بتوان مهم ترین و « با شکوه ترین » سال های حیات سازمان چريک های فدائی خق ايران پس از شکل گیری آن به شمار آورد، این " شکوه " خود را در محبوبیت، ميران هواداران، تعداد اعضا و در تکامل فکری نشان میداد۰

این مقطع زمانی، از جهات ديگری هم حائز اهمیت بود، چندگاهی بود که سازمان و رهبر آن شدیدا و بیش از گذشته زیر ذره بین نیروهای امنیتی قرار گرفته بودند (فراموش نکنیم بعد از دستگیری های سال ۵۰، چند سالی بود که دیگر سازمان ضربه جدی نخورده بود و توانسته بود سازمانهای خود را احیا و گسترش دهد. برخلاف حزب توده ایران و سازمان مجاهدین که یکی در رابطه با ضربه ۴۹ موقتا حضور فعالی در صحنه نداشت و دیگری را انشعاب نیمه فلج کرده بودـ)

برای درک بهتر و تحلیل دقيق رويدادهای این سالها، یطور کوتاه باید اشاره کرد که این رويدادها در بطن دگرگونی های اقتصادی ـ اجتماعی طوفانی سالهای ۵۳ ـ ۵۷ اتفاق افتادند. این دگرگونی ها دنباله تحولات «انقلاب سفید» بودند. در اين نوشته بسیار کوتاه به زمینه های اقتصادی ـ اجتماعی خواهیم پرداخت ۰

در سازمان چه می گذشت؟

سازمان چنانکه اشاره شد در سال ۵۴ دوران طلایی خود را میگذراند، چندین «عملیات موفق» را در اواخر۵۳ تا آغاز ۵۴ پشت سرنهاده بود، در دانشگاه ها هواداران زيادی را جلب کرده بود، و وضعیت مالی خوبی برخوردار بود (مسئولین من در رده های مختلف تاکید می کردند که «قبلا هواداران توجیه نبودند ،اما حالا توجیه شده اند و حمایت مادی خوبی از ما می کنند» ). «محمد رضا یثربی»که از کادر های بالا و احتمالا رهبری سازمان محسوب میشد تاکید میکرد «سازمان چنان محبوبیتی در میان روشنفکران یافته که اگر تا پنج سال دیگر هم عملیاتی نداشته باشیم، برای همه قابل قبول است و هیچ مشکلی با عضوگیری و نگاهداشتن هواداران نداریم»، اما ببینیم در این زمان دردرون سازمان چه می گذشت:

۱. تمام شواهد نشان میداد که سازمان دوران «مسعود احمد زاده» را پشت سرگذارده، کمتر کسی از موتور کوچک که باید موتور بزرگ را به حرکت درآورد، سخن می گفت. ، اگر هم از مسعود یاد میشد از دقت او در کارها بود، ا ز مقاومتش در شکنجه گاه بود. شعار « تبلیغ مسلحانه» بر جلد «نبرد خلق» دلیل بر این مدعاست۰

۲. از آنجا که « نبرد خلق» شماره ۶ در سال ۵۴ «آثار جزنی را انطباق خلاق مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران» دانسته بود و بنا به آموزش های جزنی در جزوه «چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود»، ناقوس کار توده ای نواخته شده بود، لذا ایجاد پایگاه سیاسی ـ اجتماعی در جامعه در دستور قرار گرفته بود («پای دوم» ). در تمام تماس های علنی هواداران با سازمان تاکید بر علنی ماندن و اینکه هیچ عجله ای برای مخفی شدن نیست، درس و دانشگاه خود را تا آنجا که ممکن است ادامه دهید، تاکيد می شد. اما مشکل از سمت نیروهای امنیتی بود. آنها در ۵۴ ــ۵۵ به تعقیب سیستماتیک سازمان پرداخته بودند و سازمان از جانب هواداران ضربه پذير شده بود.

۳. فداییان و مسئله ردیابی از طرف نیروهای امنیتی: یکی از اصول شناخته شده سازماندهی میگوید که رهبری یک سازمان یا حزب در دوران فعالیت مخفی باید خارج از کشور باشد (اصلی شناخته شده از دوران لنین)، سازمان چریک های فدایی این اصل را نفی کرده و استدلال میشد «چریک تحرک دارد» و یا«اینها به محض اینکه از ما ردی گیر بیاورند، به علت ترس ازعملیات ما، ضربه میزنند» (گویا جزنی هم خواستار خروج حميد اشرف از کشور شده بود) ۰

این استدلال شاید در سال های اولیه که سازمان کوچکتر بود و هدف عمدتا عملیات بود و دستگاه های امنیتی هم از ترور های ناگهانی شوکه شده بودند، صدق میکرد۰ اما از سال ۵۴ سازمان بزرگتر شده، و «تبلیغ مسلحانه» در دستور کارسازمان قرار گرفته بود. بنابراین آنچه تا آن موقع جواب داده بود، حالا دیگر نمیتوانست پاسخگو باشد ( به کتاب «پرویز ثابتی» و طرح سازمان امنیت برای بدام انداختن«حمید اشرف» مراجعه شود)۰

۴. کار کارگری و توده ای: تماس با توده ها بخصوص برای افراد یک سازمان مردمی همانند فداییان رویایی است، اما متاسفانه عمل به سادگی رویا نبود، ذکر چند نکته در این رابطه:

ـ در سازمان در این زمان یکی از سئوالات مطرح چگونگی ترکیب « تبلیغ مسلحانه » و کار در بين کارگران بود

ـ سازمان در این زمان تعدادی از اعضای مخفی خود را برای کار در کارخانه ها و کارگاه ها فرستاده بود، هدف شناخت و تماس با کارگران و.. .بود. من با ذکر دو مورد سعی میکنم نشان دهم که تماس جدی با کارگران برای اعضای یک سازمان مسلح بسیار دشوار بود:

* من همراه یکی دیگر از رفقا در پارک خرم کار میکردم و اکثرا در اثنا کار با یکی از کارگران کرد در مورد مسائل مختلف زندگی صحبت میکردم. در ضمن شروع به یادگرفتن کردی از او کرده بودم. او که تا اندازه ای با من صمیمی شده بود، یک روز صبح در راه رختکن خواست از بسته سیگاری که در جیب من دیده بود (که چیزی جز یک نارنجک نبود) یک دانه به او بدهم، و هنگامی که نه گفتم با شوخی سعی در ربودن یک دانه سیگار کرد، خوشبختانه با کمک رفیق دیگرمان توانستیم جلوی او را بگیریم.

* در مورد دیگر وقتی با اصرار بقیه کارگران به سینما رفتیم، از ترس دیر به «خانه تیمی» رسیدن مجبور شدم در وسط فیلم سینما را ترک کنم، همین باعث شد آنها مرا دیگر در تفریحات خود شرکت ندهند.

۵. ایدئولوژی و سیاست

«نبرد خلق» شماره ۷ در بهار ۵۵ مارکسیسم ــ لنینیسم را رسما ایدئولوژی سازمان اعلام کرده و میگوید ما فقط از معتقدان بدین ایدئولوژی عضوگیری می کنیم، براستی هم تمام کتابهای آموزشی سازمان در این زمان از نوشته های م ـ ل شوروی در دهه ۲۰ و ۳۰ بودند و اکثر اعضای سازمان علاقه خود را به استالین پنهان نمی داشتند، مطالعات جمعی در محور فلسفه، اقتصاد و گاه تاریخ حزب کمونیست شوروی بود (در سازمان در این زمان یک دوره چهار جلدی منتخب آثار لنین بود که «حیدری بیگوند» به سازمان آورده بود). به روزنامه ها فقط نگاهی سریع افکنده میشد. نشریه درونی سازمان به رفقا توصیه کرده بود که «رادیو پیک» را گوش کنند، در سال ۵۴ عکس مائو در بعضی خانه های تیمی از دیوار برداشته شده بود (شواهدی نشان میدهند که اعتقاد به م ـ ل برای عضویت اجباری نبود، «شعاعیان» یک استثنا نبود) به خاطر میآورم در تابستان ۵۵ در ارتباط با رفیقی قرار گرفتم، بعد از مدتی که درباره ضربات بحث کردیم، او با امیدواری گفت: «ما دوباره روی پای خودمان بلند و بزرگ خواهیم شد، شوروی هم وقتی رشد ما را ببیند، اسلحه ها را سرازیر میکند»۰

این سیاست جدا از ایدئولوژی و برنامه و فقط اپوزیسیون بودن، در میان هوداران سازمان و سایر نیرو های چپ هم بسیار مرسوم بود. ، به عنوان مثال دانشجویان چپ دانشگاه های تهران در شرایط بحران مجاهدین در ۵۴ سالگرد ۱۵ خرداد را در دوازه غار تهران برگزار کردند (درست نمیدانم چند نفر از آنها پس از انقلاب اعدام شدند)۰

در میان مردم

۱. نظر مردم نسبت به سازمان: اگرچه «نبرد خلق» شماره ۷ که در بهار ۵۵ منتشر شد از کارگران و زحمتکشانی سخن میگوید که در آرزوی ظهور چریک هایند و گاه رفقای دختر سخنان رانندگان تاکسی را بازگو می کردند که «اگر اینها زن هستند، پس ما چی هستیم؟» یا «بهتره بریم سبیل ها را بزنیم». اما در بحثهای جدی سازمانی چنین نبود. من بارها شاهد بودم به اعضایی که اکراه در کار در انتشارات را داشتند گفته میشد «خودت میدانی ما چقدر گزارش داریم که مردم بعد از عملیات ما گفته اند، این دعوا بین خودشان است (حکومتی ها. اگر این کارهای انتشاراتی نباشد، عملیات تنها بدرد نمی خورد»۰

۲. در میان مردم و همچنین در میان زحمتکشان (جنوب شهر) در این سالها شاهد بحث سیاسی نبودیم. کارگران از دختر محله تعریف می کردند. آنها که ازدواج کرده بودند از ولایتشان می گفتند. زنها از تنها باری که سینما رفته بودند، می گفتند (فیلم مراسم حج). اگر هم قرزدنی بود از جانب مذهبی ها بود که مثلا «اینها وقت اذان را هم تغییر داده اند» (البته در مراکز اصلی صنعتی و در میان پرولتاریا صنعتی ـ پالایشگاه ها، ذوب آهن و غیره ـ وضع قطعا طور دیگری بود. اما من در این زمان تماس زیادی با آنها نداشتم) ۰

۳. رفاه نسبی اقتصادی: این دوره سال های افزایش درآمد نفت و جهش۶ برابری بودجه های عمرانی کشور و سرازیر شدن سرمایه های زیادی به بازار اقتصادی ایران بود. این امر دو پروسه تا اندازه ای متضاد ولی بهم یيوسته را در زندگی و معیشت مردم را موجب می شد:

۱ـ اشتغال بالای ۹۵٪ در بازار کار با حقوق نسبتا مکفی (در این سال ها کارگاه ها، کارخانه ها و بیمارستانها مملو از افغانها، پاکستانیها، هندی ها، فیلیپینی ها .....بودند، زیرا نیروی کار کشور به تنهایی جوابگوی این رشد اقتصادی نبود.)

۲ـ تورم جهشی، تورم در دهه ۴۰ و اوائل ۵۰ در ایران کاملا کنترل شده و حدود ۲٪ بود، اما از ۵۳ در مدت کوتاهی با جهش ناگهانی به حدود ۲۵٪ رسيد ( ۱۲برابر شد)، که این خود باعث دو برابر شدن مخارج خانوارهای متوسط و پایین ایرانی شد (بعلاوه ورود ناگهانی سرمایه ای کلان در کوتاه زمان به بازار کشور موجب بروز مشکلی به نام «بیماری هلندی» در اقتصاد از اواخر سال ۵۵ شد، دولت آموزگار در مواجه با این پدیده در سال ۵۶ سیاست ریاضت اقتصادی را در پیش گرفت که انهم در آن شرایط بر نارضایتی عمومی افزود) ۰

اما در مجموع در این سال ها اگرچه اعتصابات کارگری همانند تمام جهان سرمایه داری وجود داشت، اما کارگران و زحمتکشان از رفاه نسبی برخوردار بودند. این امر در سازمان هم انعکاس خود را پیدا کرده بود. مثلا مسئول شاخه ما در جریان بحث کارگری می گفت: «خوب خیلی از این کارگرها تازه از روستا آمده اند، حقوقشان زیاد بالا نیست، اما همینکه ظهر در کارخانه کنار غذایشان یک پپسی کولا هم دارند، دنیا بکامشان است»۰

یکی دیگر از مسئولان این سالها را با ۵۰ ــ ۵۱ مقایسه می کرد و می گفت: در آن سال ها صنایع اینقدر احتیاج به کارگر نداشتند و دستمزدها هم کمتر بود. در تتیجه برای ما هم ( منظور چریک ها) سخت تر بود که کار پیدا کنیم و تازه توجیه هم نبود به عنوان یک جوان تهرانی ۲۲ــ۲۳ ساله بروی در یک کارگاه کوچک برای مبلغ کمی مشغول شوی، اما حالا دستمزد ها بهترشده و بهتر میتوانی خودت را جا بیندازی۰

پایان سخن

چنانکه ذکر شد، در سالهای ۵۵ ـ۵۴ کشور یک رشد اقتصادی طوفانی را تجربه می کرد و در یک رفاه نسبی بسر می برد (آموزش رایگان در دانشگاه ها، تغذیه رایگان، افزایش دستمزد کارگران ...) و شاه یک محبوبیت نسبی بالایی داشت۰ دریک کلام نمی توانستیم به هیچوجه از «شرایط عینی انقلابی» سخن بگوییم. و البته این سخن در سازمان هم درک شده بود (البته هنوز کسانی نظیر «حمید مومنی» در سازمان بودند که بر اندیشه های «احمدزاده» پای می فشردند) و هدف اصلی سازمان در این برهه زمانی توده ای شدن مبارزه بود. از همین روی بر خلاف مجاهدین که به دنبال ژنرال های چهار ستاره و مستشاران امریکایی دانه درشت می گشتند، اهداف ترور سازمان بیشتر کسانی بود که با توده ها درگیر بودند( البته گاه منظور از توده ها، توده های دانشجو بودند). حتی نهایت سعی بر آن بود که حساسیت حکومت بیش از حد برانگیخته نشود (من خود بارها از مسئولینم شنیدم: «ما اکنون هرکس را که بخواهیم میتوانیم ترورکنیم، اما باید دید اینکار چه برای جنبش می آورد »)۰ حمید اشرف وقتی متوجه شد که کشته شدن جزنی تا اندازه ای انتقام کشته شدن «عباس شهریاری» بوده، گفت:«پس عملیات ترور شهریاری غلط بوده»۰

بهر حال این سیاست محتاطانه هم کارگر نیفتاد و نیروهای امنیتی با تغییر تاکتیک خود از سال ۵۴ و تعقیب سیستماتیک توانستند تمامی رهبری سازمان را در آغاز تابستان ۵۵ ازبین ببرند۰

اما حوادث دو سال بغد از آن نشان داد که دشمن جای دیگری بود.

 

توضیحات

۱ـ «علی اکبر وزیری» ورودی سال ۱۳۵۳ رشته مکانیک دانشگاه صنعتی، ازفعالین اتاق کوه که در ۸ تیر ۵۵ از میان ما رفت، یادش جاودان (او در اوائل تابستان ۵۴ در رابطه با سازمان فداییان قرار گفت و در ۱۱ بهمن همان سال مجبور به ترک دانشگاه و زندگی مخفی شد).


علی اکبر وزیری نفر چهارم از سمت چپ - فروردین ٥۴ روستای سی سخت

۲ـ «بیژن هدائی» از دوران دبیرستان به فعالیت سیاسی ـ اجتماعی پرداخت، و در این سالها سمپات سازمان فداییان بود.


بیژن هدائی

بیژن در سال ۵۶ در رشته برق دانشکده فنی پذیرفته شد و تقریبا در همین زمان در رابطه با دانشجویان مبارز قرار گرفت. پس از بهمن ۵۷ به عنوان سخنگوی دانشجویان مبارز دانشگاه فعال بود، بیژن در سال ۶۰ دستگیر و در ۲۳ سالگی به جوخه اعدام سپرده شد. یاد عزیزش جاودان۰

۲ــ «پرویز هدائی» (نگارنده) ورودی ۵۲ رشته برق دانشگاه صنعتی، از فعالین دانشجویی. در اوائل تابستان۵۴ در رابطه با سازمان فداییان قرار گرفتم و در ۱۱ بهمن همان سال مجبور به ترک دانشگاه و زندگی مخفی شدم. در اواخر سال ۵۵ سازمان را ترک و به یک گروه سیاسی ملحق شدم۰

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید