*فصلنامه ی مُروا- رفیق دانشگری در چه رشته ای تحصیل کردید و حرفهی شما چیست؟ چه شد که به سیاست کشیده شدید؟ در دورهای که شروع به فعالیت سیاسی کردید چند ساله بودید؟ ورود شما به عنوان یک زن جوان به عرصهی سیاست با چه محدودیتهایی مواجه بود؟
رقیه دانشگری- من در رشتهی داروسازی در دانشگاه تبریز تحصیل کردهام. حرفهی من داروسازی است. در حال حاضر بازنشسته هستم. از 18-19 سالگی بر اثر مطالعاتی در زمینههای اجتماعی، تاریخی و سیاسی تا حدودی با مسائل جامعه و سیاست آشنایی پیدا کردم. در دورهای که دختران جوانی چون من با سیاست سروکار پیدا میکردند، فعالیت آنها بیشتر در دانشگاهها و پیرامون مسائل صنفی دانشجویی متمرکز بود .
محدودیت در این زمینهها بیشتر از طرف ساواک و برخی مسئولین دانشگاهی اعمال میشد. بسیاری از خانوادهها نیز مایل به فعالیت سیاسی و حتی کتاب خواندن فرزندان خود نبودند. ترس از ساواک و بگیروببند آنها به جرم کتابخوانی و سرنوشت نامعلومی که فرزندانشان پیدا میکردند موجب میشد که خودِ خانوادهها گاه محدودیتهای جدی بر سر راه فرزندان خود ایجاد کنند. در آن سالها حتی خواندن کتابهای رُمان مانند «برمیگردیم گل نسرین بچینیم» جرم بود و موجب نگرانی والدین ما میشد. بسیاری از زندانیان سیاسی ایران در آن دهه جرمی جز کتابخوانی نداشتند.
*فصلنامه ی مُروا- اوضاع سیاسی کشور و بهویژه در شهری که زندگی می کردید چگونه بود؟
رقیه دانشگری- اوضاع سیاسی کشور در آن دوره متأثر از فضای پس از کودتای 28مرداد 1332 و نیز سرکوب واقعهی 15خرداد 1342، راکد و خفقانآلود بود. تبریز هم که یکی از کانونهای اصلی مبارزات ضد سلطنتی و آزادیخواهانه بود، از این قاعده مستثنی نبود.
من چه در دورهی کودکیام در مهاباد و چه در دورهی نوجوانیام در تبریز، سایهی ساواک را در همهجا احساس میکردم. این سازمان اطلاعاتی و امنیتی در سال 1335 تازه تأسیس شده بود و برای استقرار خود در جامعه بیشترین نظارت بر شئون زندگی فکری و سیاسی مردم ایران را برعهده گرفته بود. از بیم اتهام تراشیها و دستگیریهای بدون مجوز و بیدلیل این سازمان، حتی یک کلام انتقادآمیز نسبت به اوضاع، با صدای بلند در میان مردم رد و بدل نمیشد. همیشه کلمهی هیس و چشمان وحشتزده و نگران مردم را در بیان نارضایتیها میشنیدم و هرگونه مخالفت سیاسی و یا ابراز نارضایتی را تابو میدانستم.
از راست: غلامحسین فرنود، صمد بهرنگی، ناشناس، علی زاخری و کاظم سعادتی در ممقان ۱۳۴۴
*فصلنامه ی مُروا- محافل روشنفکری یا سیاسی که با آنها در ارتباط بودید، چه فعالیتهایی را انجام می دادند؟ چگونه با آنها آشنا شدید و چه فعالیتهایی را پیش میبردید؟
رقیه دانشگری- من از سال 1345 با عدهای از فعالان محفل تبریز آشنا شدم. این محفل که در حقیقت یکی از محافل نسبتاً بزرگ روشنفکری آذربایجان بود، از مجموعهی روشنفکرانی تشکیل شده بود که دستی در شعر و ادب و هنر و تاریخ و فرهنگ داشتند. کار اصلی این محفل در آن سالها و تا پیش از رفتن به راه مبارزهی مسلحانه، مطالعه و پژوهش و کارهای فرهنگی – مطبوعاتی و روشنگری بود. سازماندهی مبارزات دانشجویی، پژوهش در زندگی روستاییان، کارگران، کارمندان، لایههای کمدرآمد جامعه و اقلیتهای قومی از جملهی کارهایی بود که اعضای این محفل انجام میدادند. حاصل کارهای پژوهشی و تودهای برخی از اعضای آن محفل به صورت جزوات و کتابهایی مدون و منتشر شد. از آن جملهاند:
کندوکاو در مسائل تربیتی ایران، افسانهها و متلها و چیستانهای آذربایجان و آذربایجان در جنبش مشروطه به قلم صمد بهرنگی. آذربایجان و مسئلهی ملی، داستان کوتاه آقای پان، جنبش رازلیق و دفتر شعر ایشیق به قلم علیرضا نابدل. بهروز عباسزاده دهقانی و مناف فلکی تبریزی نیز نتیجهی پژوهشهای خود را در جزواتی گرد هم آوردند. بهروز دهقانی دربارهی زندگی مردم روستای قرهداغ نوشت و مناف فلکی که خود هم کارگر قالیباف بود و هم دانشجوی رشتهی ریاضی، جزوهای دربارهی زندگی کارگران قالیباف تبریز و مناسبات آنها با کارفرمایان این رشته در تبریز نوشت. از آنها کارهای قلمی دیگری در مطبوعات و از آن جمله در آدینهی مهد آزادی در فاصلهی سالهای 1344-1345 به یادگار مانده است. قصههای صمد بهرنگی برای کودکان در ادبیات کودکان ایران جاودانه شد و ماهی سیاه کوچولو، و 24 ساعت در خواب و بیداریِ او هرکدام در تأثیرگذاری بر روند مبارزات جوانان کشور نقش ویژهای به خود گرفت.
عکسی از محفل تبریز که از مقاله «نگاهی دیگر» به قلم فرج سرکوهی برداشته شده است. در عکس ساعدی، آل احمد و تعدادی از "فداییان خلق" از تبریز حضور دارند.
با توجه به نظارت و کنترل ساواک، به جز برخی از فعالیتهای فکری و آثار ادبی و فرهنگی، بقیهی آثار آنان بهویژه در زمینههای نقد و بررسی اوضاع و یا مخالفت با سیستم سیاسی حاکم با اسامی مستعار نویسندگان و به زبان استعاره امکان نشر پیدا میکرد. با این حال بسیاری از کارهای قلمی آنان دچار تیغ سانسور میشد. از آن جمله است کار ارزندهی صمد بهرنگی به نام الفبا در زمینهی آموزش زبان فارسی به دانشآموزان ترکزبان در شهرها و روستاهای آذربایجان.
در سال 1349 گروه تبریز در پاسخ به «چه باید کرد» و دیدار و گفتگو با روشنفکران انقلابی مانند امیرپرویز پویان، به راه مبارزهی قهرآمیز رفت و نخستین عملیات مسلحانه توسط برخی از اعضای هستهی مرکزی محفل که به گروه تبریز معروف شد، صورت گرفت. اعضای بنیانگذار گروه تبریز عبارت بودند از: صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، علیرضا نابدل، کاظم سعادتی و مناف فلکی تبریزی. مناف فلکی از جمله کسانی بود که در 13 بهمن 1349 به قصد مصادرهی سلاح به کلانتری 5 تبریز حمله کردند. من در آن دوره با مناف در ارتباط بودم. پیش از آن و از اواسط سال 49 پس از مدتی فکر و تأمل و بحث و گفتگو، مشی مبارزه ی مسلحانه را به عنوان تنها راه رهایی از وضعیت موجود پذیرفته بودم.
*فصلنامه ی مُروا- در دوره شروع فعالیت شما، وضعیت فکری، سبک زندگی و دغدغههای اصلی جوانان و بهویژه دختران جوان چه بود؟
رقیه دانشگری- در آن دوره به دلیل اختناق حاکم بر کشور آگاهی از تمایلات و افکار سیاسی جوانان مشکل بود. کسی از ایدهها و آرزوهای خود سخنی به میان نمیآورد. اما فضای دانشگاه تبریز در سال تحصیلی 45-46 آکنده از اعتراضات و مبارزات دانشجویی بود. در آن سال یکی از بزرگترین اعتصابات دانشجویی که سراسری هم بود در دانشگاه تبریز سازماندهی شد. تظاهرات دانشجویان به خیابانهای اصلی شهر کشیده شد. به یاد دارم زمانی که از صحن دانشگاه پا به خیابان گذاشتیم، مردم بیشتر تماشاچی بودند. اما زمانی که سرکوب شروع شد و ساواک و گارد نظامی به صف دانشجویان حملهور شدند، برخی منازل درهای خود را به روی دانشجویانی که از چنگ پلیس گریخته بودند باز میکردند. در مدتی که بستنشینی در دانشگاه نیز وجود داشت، برخی از خانوادهها برای دانشجویان غذا و چای و آب میآوردند. برخی دختران دانشجو در آن مبارزات شرکت میکردند. اما خارج از دانشگاهها اکثر دختران جوانی که در دوروبر خود چه در فامیل و چه در میان دوستان و آشنایان و همسایگان میشناختم، دغدغهی یک زندگی معمولی و به دور از جنجال را داشتند. این فقط شامل حال زنان و دختران نبود. اکثریت جوانان چنین میاندیشیدند. صمد بهرنگی آنگونه بودن و زیستن را در مقالهی کوتاه خود به نام آقای چوخ بختیار، در سال 1343 در روزنامهی مهد آزادی، به قلم کشیده بود.
سبک زندگی حاکم بر جوانان بر پایهی سبک تعلیم و تربیت در مدارس و دانشگاهها و متأثر از تبلیغات رایج، سبکی اروپایی و بیشتر آمریکایی بود. جوانان از خانوادههای مرفه و یا نیمهمرفه، میل به تقلید از الگوهای زندگی غربی داشتند. زندگی بر پایهی آخرین مدهای لباس و آرایش و تزئین خانه و سبک رفتار و گفتار در میان این دسته از جوانان جریان داشت و فاصلهی رفتاری زیادی را میان آنها با جوانان لایههای فقیر و زحمتکش جامعه ایجاد میکرد. همین فاصلهها و تفاوتهای رفتاری و سبک زندگی میان جوانان تهرانی و شهرستانی نیز وجود داشت. برای یک جوان شهرستانی، وقتی که سفری به تهران میکرد، ناهماهنگی رفتاری میان خود و جوان تهرانی و نیز اختلافات آشکار رفتاری میان جوانان شمال و جنوب شهر تهران، گاه شگفتانگیز و آزاردهنده بود.
با آن که پوشش در میان زنان آزاد بود و هر کس میتوانست سلیقه و باور خود را در انتخاب لباس - از مینیژوپ تا مقنعه - حفظ و به اجرا بگذارد، اما زنان چادری در برخی محلات ثروتمندنشین و مغازههای لوکس و یا اماکن فرهنگی و هنری مانند سینما و تئاتر، به چشم میآمدند و گاه مورد تمسخر و ایما و اشارههای تحقیرآمیز قرار میگرفتند. شیوهی پوشش گاه حتی موجب اِعمال تبعیضهای ناگفته و نانوشته میشد.
جوان شهرستانی در تهران و جوان زحمتکش و یا کمدرآمد در هر کجای ایران از احساس حقارت رنج میبرد. کار در رشتههای غیر تخصصی عار بود. میل به دکتر و مهندسسازی بیش از آن که به خاطر خدمت به جامعه باشد، به خاطر فخرفروشی و رقابتهای ناسالم میان جوانان و خانوادهها بود.
تضاد و تناقض میان باورهای سنتی و افکار تجددخواهانه، تفاوت میان سبک زندگی شرقی و غربی، و تلاش دربار سلطنتی و ارگانهای تبلیغاتی رژیم برای شبیهسازیهای بیپایه، فرهنگ رفتاری کژ و کوژی را در میان کثیری از جوانان ایران موجب گشته بود. ما جوانان دهههای پیش از انقلاب در چنین فضایی دست و پا میزدیم. فضایی که سرشار از ناهنجاریهای ناشی از ارزشگذاریهای تصنعی و الگوبرداریهای نامتجانس بود. آن فضا سقف آرزوی هر جوان ایرانی را فرو میکاست.
*فصلنامه ی مُروا- چه مسائلی به عنوان یک زن جوان و فعال در عرصهی سیاسی و اجتماعی برای شما در آن دوره مطرح بود؟ آیا مسایل مورد توجه و علاقهی شما با جوانان و زنان جوان هم سن و سال خودتان متفاوت بود؟ اگر پاسخ آری است چرا متفاوت بود؟
رقیه دانشگری- در آن دوره نهتنها برای من، که برای اغلب جوانان روشنفکر مسئلهی فقر و بینوایی گروههایی از مردم بسیار آزاردهنده بود. بهویژه آنکه در کنار آنهمه نداری و بیکاری و بیخانمانی، دنیایی از تحقیر و تیپاخوردگی را نیز در حق این دسته از مردم که اکثریت چشمگیری را تشکیل میدادند، شاهد بودیم. ناسزای رایج در میان لایههای مرفه جامعه کلماتی مانند دهاتی، حمال، عمله و... بود. ناسزاهایی نیز که رنگ و بوی تبعیض داشت مثل ترک... یا لر... و مانند آن ذهن جوانان حساسی چون مرا آزار میداد. من در کودکی و زندگی در مهاباد با تحقیر ملی آشنا شده بودم. به دلیل شرایط مبارزاتی حاکم بر کردستان، شاه و ساواک حساسیت ویژهای نسبت به آن منطقه داشتند. لذا افزون بر ساواک، رکن دوم ارتش یعنی ادارهی اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش هم در مهاباد مستقر بود. افسران و مشاوران و کارشناسان آمریکایی نیز جهت همکاری با آن در این شهر ساکن بودند و در زندگی روزمرهی مردم حضور دائمی داشتند. من از حس برتری آنها نسبت به خودمان بیزار بودم. با آنکه در آن سالها بیش از 12-13 سال نداشتم، اما نسبت به حضور آنها و نیزکمکهای اصل چهار به ما دانشآموزان مهاباد احساس ناخوشایندی داشتم. این کمکها بر پایهی برنامهی پیشنهادی هری ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا برای کشورهای فقیر و یا ضعیف بود. چنین اقداماتی غرور ما را زخمی میکرد و به احساسات ایراندوستی من دامن میزد. مادر و پدرم در شکلگیری و تقویت این احساسات نقش داشتند. به یاد دارم وقتی که والنتینا تروشکووا در سال 1342 به عنوان نخستین زن فضانورد روس، شهرهی جهان شد، رویای آموزش هوانوردی داشتم و آن را با پدرم در میان گذاشتم. میخواستم به عنوان نخستین زن فضانورد ایرانی، نام کشورم را در جهان بلندآوازه کنم. از این که ایران مهجور واقع شده بود و نامی از او در دنیا برده نمیشد، غصه میخوردم. بعدها که در دانشکدهی داروسازی با علم ژنتیک آشنایی پیدا کردم، هم به این دانش نوظهور بهشدت علاقمند شدم و هم فکر کردم میتوانم از راه تحصیل در آن رشته به کشورم خدمت کنم و به سربلندی ایران یاری رسانم. البته در آن سالها هیچکدام از این آرزوهای من برآورده نشد.
بعدها بود که پس از آگاهی نسبت به علل سیاسی و اقتصادی این حقارت و مظلومیت و فقر و درماندگی، به این نتیجه رسیدم که خانه از پایبست ویران است. از آن پس انگیزهی مبارزاتی علیه علل و عوامل آن را پیدا کردم. امثال من در میان دختران همکلاسی و یا جوانان هم سن و سال، انگشتشمار بودیم. بیشتر جوانان در فکر درس و زندگی و تشکیل خانواده و دستیابی به موفقیت و موقعیتهای اجتماعی و پول و ثروت بودند. از میان تمام همکلاسیهای من در مدت پنج سال دانشکده، شاید ده-دوازده نفر به مبارزه ی سیاسی میاندیشیدند. اما درصد بالایی از دانشجویان در مبارزات صنفی شرکت میکردند و خواهان تغییر در شیوههای تدریس و بهبود شرایط تحصیل بودند. در جامعه هم تعداد زنان و مردان جوان که در اندیشهی تغییر بنیادی در وضع ایران باشند چشمگیر نبود و یا من نسبت به حضور و فعالیت آنها در کشور ناآگاه بودم. همانطور که در پیش گفتم آن سالها، دورهی خمود و خوف و خفقان در ایران بود.
*فصلنامه ی مُروا- ویژگیهای سیاسی و اجتماعی ایران و فضای جهانی در آن دوره چگونه بود؟
رقیه دانشگری- ویژگی سیاسی ایران در آن دوره از طرفی اتکا به استبداد فردی و انسداد سیاسی بود و از طرف دیگر وابستگی به سیاستهای انگلیس و سپس آمریکا. میدانیم که رضاشاه توسط انگلیسیها از درجهی سربازی به مقام فرماندهی قوای نظامی رسید و با یک کودتای انگلیسی نیز در اسفند1299 از پادگان نظامی به تخت پادشاهی پرتاب شد. سپس به دستور همان دولت نیز در سال 1320 از تخت به زیر آمد و تاج و تخت سلطنتی را به پسرش محمدرضا پهلوی واگذاشت. پس از جنگ جهانی دوم و جابهجایی قدرت در صحنهی جهانی، آمریکا به جای انگلیس نشست و رضا پهلوی جوان زیر نظارت دولت آمریکا به سیاستپردازی در کشور پرداخت. پس از آن، پارهای اصلاحات اجتماعی آمرانه توسط پهلوی اول، آزادیهای فردی و برخی آزادیهای اجتماعی در زمان پهلوی دوم نیز ادامه یافت. اما گشایش نسبی فضای سیاسی چندان نپائید. چنانچه پس از کودتای 28 مرداد 32، استبداد سلطنتی تمام وکمال حاکم شد و در روند خود به استبداد فردی شاه انجامید. نظارت و مشاورت سیاسی آمریکا در سیاستگذاریهای هیئت حاکمهی ایران نیز وارد مراحل تازهتری شد. بسته به آن که در رقابتهای سیاسی جمهوریخواهان و دموکراتهای آمریکا کدامیک از آنها دست بالا را میگرفت، تغییرات سیاسی در ایران نیز به وقوع میپیوست. آخرینِ آن، دموکراسی تحمیلی جیمی کارتر بود که در ایران به جیمیکراسی معروف شد. اما آن دموکراسی فرمایشی در ایران دیرهنگام بود.
فضای سیاسی منطقه و جهان نیز متأثر از جنگ سرد میان ایالات متحدهی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. جهان سرمایهداری یکقطبی بود و هیئت حاکمهی آمریکا در قارههای مختلف به دنبال سیاستمدارانی میگشت که به نیابت از آن منافع آمریکا را پیش ببرند. محمدرضا پهلوی که در 1344 از لقب آریامهری برخوردار شده بود، پس از حمله به جزایر جنوب کشور و نقشآفرینی در درگیریهای میان هند و پاکستان در آغاز دههی 50 و سپس مداخلهی مستقیم نظامی در سرکوب شورشیان کمونیست ظفار به افتخار ژاندارم خاورمیانه نائل آمد.
در آن دوره، نقاط بسیاری در جهان نیز مشتعل بود. رشد جنبشهای سوسیالیستی، ملی-دموکراتیک و ضد استعماری در خاورمیانه، مبارزات مردم فلسطین علیه اشغالگران صهیونیست، و مبارزات مردم ویتنام، چین، کوبا، آمریکای لاتین و بهویژه مخالفت مردم در برخی از کشورهای جهان علیه سلطهجویی امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، رشد جنبش صلح علیه سیاستهای جنگافروزانهی قدرتهای بزرگ و بهویژه آمریکا که حتی در موسیقی، سینما و فرهنگ کشورهای غربی بازتاب مییافت و نیز نافرمانیهای مدنی در آن کشورها، در فضای سیاسی ایران تأثیر میگذاشت.
در ایران نیز پس از سرکوب حزب توده ایران و جبهه ملی ایران در کودتای ضد ملی 28 مرداد، محافل و انجمنهای ملی–مذهبی، بقایای حزب توده ایران، طرفداران اندیشههای سوسیالیستی، پانایرانیستها و ناسیونالیستهای افراطی فعالیتهای زیرزمینی و مخفیانهی پراکندهای را آغاز کرده بودند. تهران و مشهد و تبریز از جمله شهرهایی بودند که اینگونه محافل در آنها فعالیت میکردند.
در سال های 1346-1349 در برخی از شهرستانهای کردستان و روستاهای اطراف ارومیه مبارزات پراکندهی مسلحانه توسط گروههایی از روشنفکران مبارز کُرد و یا شورشگران محلی علیه نظام حاکم صورت گرفته بود. گروههایی از دانشجویان مقیم خارج نیز به فکر مبارزهی رادیکال و حتی مسلحانه علیه شاه افتاده بودند. از اواخر دههی40 جنبش چریکی ایران پا به عرصه گذاشت. کشور ما از نیمهی دوم دههی 50 در آستانهی تحولات بزرگ سیاسی علیه وابستگی، بیعدالتی و استبداد قرار گرفت.
*فصلنامه ی مُروا- ارتباط شما با سازمان چریکها از چه سالی بود؟ چگونه به این سازمان پیوستید؟ و فعالیتهای شما در ارتباط با سازمان چه بود؟ چه مواردی باعث شد که شما جلب و جذب سازمان چریکهای فدایی خلق شوید؟ در آن دوره جامعه و خانواده چه برخوردی با زنان جوانی که به مبارزه مخفی روی میآوردند، داشت؟
رقیه دانشگری- زمانی که من با برخی از آغازگران جنبش چریکی در تبریز رابطه داشتم، هنوز سازمان چریکی وجود نداشت. این جریان با تلاش جوانانی از گروههای مختلف مطالعاتی در تهران، مشهد، تبریز و شمال کشور پا گرفت. یکی از آن گروهها، گروه تبریز بود که من عضوی از آن بودم. دلایل و چگونگی پیوستن خود به این گروه را در پیش توضیح دادهام.
در آن دوره و بهویژه در شهری مانند تبریز که مناسبات سنتی بر خانوادهها حاکم بود، دوستی دختر و پسر، و غیبت چندساعتهی دختران بهجز ساعات درس از خانه، چندان رایج و پذیرفته نبود. ضرورت زندگی مخفی، خروج کامل از خانه را ایجاب میکرد که کار سادهای نبود. برای آن میبایست دلایل قانعکننده و اعتمادبرانگیزی میداشتیم. البته بسته به فرهنگ خانوادگی و میزان اعتماد اعضای خانواده و فامیل و حتی همسایهها به فرد، توجیه سفر و یا غیبتها که به قصد زندگی مخفی در خانهی تیمی صورت میگرفت، متفاوت بود. زمانی که تصمیم گرفتم مخفی شوم، مدتی بود که پدرم را از دست داده بودم و تأمین معیشت خانواده محمل خوبی بود که به بهانهی کاریابی در رشتهی تحصیلیام، از خانهی مادری خارج شوم. البته پذیرش آن با اندوه و دلتنگی و نگرانی دائمی برای همهی ما همراه بود. اما خانواده ناگزیر از پذیرش آن بود و من نیز امر مبارزه و مصلحت جامعه را مانند هر فدایی دیگری بر امر عاطفی و مصلحت فردی خودم ترجیح میدادم و باید با اندوه گرانِ دوری از مادر و خانواده، میساختم. در آن زمان دو سه شعر را مدام زمزمه میکردم و نیروی عجیبی از آنها میگرفتم. یک بیت از یکی از آنها چنین است:
من دل میسپارم به گل و گیاه و طبیعت/ به آب و آفتاب و کبوتر/ نه مادرم که دامنم میگیرد/ که بمانم در جایم تا بماند در جهانش.
هیچ نمی دانم سرایندهی این شعر کیست. شاید کلمات و جای آنها نیز در این بیت دقیق نباشد. اما منظورم از بیان آن نمایاندن تلاش ارادی سنگینی است که برای جدایی از مادر و تعلقات عاطفی با خود داشتم. مادر در این شعر نمادی از وابستگیها است و نیروی ماند. من با زمزمهی مدام آن میخواستم که خود را «زِ هرچه تعلق پذیرد» آزاد کنم و به نیروی حرکت و تغییر بپیوندم.
پس از رفتن به خانهی تیمی در تهران، قرار بود در شناسایی برخی اماکن و افراد وابسته به قدرت شرکت کنم. همچنین بهدلیل رشتهی تحصیلی و آشنایی اولیهام با خواص برخی مواد شیمیایی در تهیهی آن مواد برای ساختن نارنجک و مانند آن اقدام کنم. خوشبختانه نه فرصت ساختن و کاربست آن مواد پیش آمد و نه فرد و یا مکانی مورد شناسایی مستمر من قرار گرفت. خیلی زود دستگیر شدم.
*فصلنامه ی مُروا- در دهه چهل اصلاحات شاه به دنبال گشایش فضای سیاسی حرکت نکرد و سرکوب منتقدین، فعالین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی روزبهروز افزایش یافت و از این طریق پایههای نظام دیکتاتوری تقویت شد. با تشدید سرکوب و بگیر و ببندها، امید به انجام تغییرات دمکراتیک در جهت باز شدن فضای سیاسی در جامعه، هر چه بیشتر از بین رفت. در چنین شرایطی سیاهکل و جنبش فدایی متولد و شروع به فعالیت کرد. در آن زمان بسیاری از محافل سیاسی، روشنفکری و جوان کشور جلب و جذب این جنبش میشوند و به آن اعتماد میکنند. از زمان تشکیل سازمان چریکها تا قبل از انقلاب، بیش از سه بار تمام اعضای رهبری این جنبش را از بین میبرند اما باز این جنبش با قامتی دیگر به مبارزه علیه دیکتاتوری حکومت شاه قد علم میکند و به مبارزهی خود ادامه میدهد. دلایل جلب و جذب نیروهای وسیع روشنفکری جوانان و دانشجویان به این جنبش چه بوده است. چریکها چه ویژگیهای داشتند که میتوانستند این محافل را به سمت مبارزات خود بکشانند؟
رقیه دانشگری- تنها انسداد سیاسی نبود که در آن سالها مخالفت و یا مقاومت گروههایی از جوانان روشنفکر را برمیانگیخت. آنها و بهویژه جوانانی که به مبارزات رادیکال روی میآوردند، نهتنها نسبت به سرکوب و استبداد بلکه نسبت به مظالم اجتماعی، خودسریها در مراکز اداری و خدماتی، فقر و فساد و تبعیض و محرومیت حساس بودند. اصلاحات ارضی شاه در فاصلهی سالهای 1338 تا 1342، موجب سیطرهی مناسبات سرمایهداری به روستاها، فربهتر شدن کلانزمینداران و تهیدستتر شدن زمینداران خردهپا شد. حاصل آن، مهاجرت گروههای بزرگی از روستائیان و دهقانان ورشکسته به شهرها بود. از آن پس حاشیهنشینی در شهرهای بزرگ مرسوم شد. زورآباد کرج، حلبیآبادهای تهران، محلههای تهیدستنشینی مانند خاک سفید، دروازه غار، کشتارگاه در تهران و شهرستانهای بزرگ و نیز زاغهنشینی، گودنشینی، خرابهنشینی معتادان و بیسرپناهها، چهرهی این شهرها را بیش از گذشته فقرزده و فلاکتبار کرد. اتفاقاتی مانند تخریب اینگونه محلهها و خانهها توسط بولدوزر و مقاومت ساکنان آن به نام مبارزات حاشیهنشینان، فصل تازهای در مبارزات تهیدستان شهری گشود.
بهخوبی به یاد دارم که ما نسبت به تصاحب زمینهای روستائیان، تخریب برخی مزارع و دامداریها و واردات گوشت و برنج از خارج که مایهی ورشکستگی بسیاری از کشاورزان و دامداران میشد، معترض بودیم. دربارهی آن ستمگریها و برنامههای نابهجای وزارت کشاورزی، مطالبی مینوشتیم. مطالبات و مشکلات روستائیان و تهیدستان شهری را در اعلامیهها و شبنامههای خود بازتاب میدادیم. سیاستهای شاه را در چوب حراج زدن به نفت و وابسته نگهداشتن کشور به صنعت نفت و وضع اسفبار کارگران نفت را افشا میکردیم. با افزایش پردامنهی واردات کالاهای مصرفی و کاهش صادرات غیر نفتی مخالف بودیم. سیاستهای اقتصادی دولت را که بر وابستگی روزافزون کشور به اقتصاد آمریکا منجر میشد، سیاستی علیه منافع ملی کشور ارزیابی میکردیم. علیه بریز و بپاش دربار پهلوی و هزار فامیل اطراف دربار بهویژه در برپایی جشنهای پرهزینه و غیر ضروری مانند جشنهای تاجگذاری و جشنهای 2500 سالهی شاهنشاهی، تبلیغات به راه میانداختیم. بازداشت، شکنجه و اعدام مخالفان و منتقدان سیاسی و مبارزان کشور را از هر مرام و مسلکی که بودند، محکوم میکردیم و توسط رادیو میهنپرستان و انجمنهای دانشجویان ایرانی خارج از کشور به گوش جهانیان میرساندیم. طرح چنین مسائلی از طرف چریکها که خود از دانشجویان دانشگاههای مختلف بودند، توجه دیگر دانشجویان را جلب میکرد.
به باور من دلایل اصلی جذب جوانان و دانشجویان روشنفکر به جنبش چریکی دو چیز بود:
اول- آرمان و آرزوهای خودِ این جوانان روشنفکر که در آن سالها بیشتر مبتنی بر تأمین استقلال کشور و عدالت و آزادی بود. آنها آرزوها و خواستههای خود را در شعار چریکها متجلی میدیدند. دانشگاههای ایران معروف به مکتب انقلاب و سنگر مبارزات بودند. بیشتر دانشجویانی که جذب جنبش چریکی میشدند، نسبت به اوضاع جهان و ایران حساس بودند. اخبار و بهویژه خبرهای مربوط به نقاط مشتعل جهان و مبارزات مردم علیه حکومتهای مستبد داخلی و مداخلات خارجی را دنبال میکردند. روی مسائل ایران و جهان میاندیشیدند. به دنبال تغییر در وضعیت موجود بودند. آنها چریکها را نیروی جدی تغییر در اوضاع ایران و مقاومت در برابر استبداد میدیدند و به این جنبش میپیوستند، چون خود آزادیخواه و نیروی تغییر بودند.
دوم- شیوههای رفتاری ناظر بر زندگی چریکها که سرشار از آداب حاکم بر زندگی پهلوانان و قهرمانان بود. جوان روشنفکر دانشگاهی، چه مذهبی و چه غیر مذهبی هرچه که از زندگی شخصیتهای تاریخی کشور خود خوانده و آموخته بود، آن را در زندگی یک چریک باز مییافت و آن را میپسندید.
اما افزون بر آن دو دلیل اصلی، اغلب جوانان دانشجو نه دستی در ساختن داشتند و نه در آفرینش، نه تشکیل خانواده داده بودند و نه مسئولیت حفظ و نگهداری از چیزی و یا کسی را برعهده داشتند. از اینرو شاید دستشستن از زندگی و رویآوردن به راههای پرمخاطره برایشان دشواری یک فرد متأهل و یا سالخورده را نداشت. معمولاً یک جوان بر پیامدهای روشهای رادیکال مبارزه هم مانند یک انسان سرد و گرم چشیده درنگ نمیکند. تأثیر جوّ حاکم بر عرصهی مبارزات هر دوره را نیز نمیتوان نادیده گرفت. در آن دوره تحسین از چریکها در شعر و ادبیات و محیطهای دانشگاهی بازتاب پر شر و شوری داشت. این فضاهای شورانگیز بهویژه در پی جانباختن همکلاسیها و دوستان آنها در درگیریها و زندانها و میدانهای اعدام، محرک عواطف و احساساتشان بود و شاید گاهی منجر به اقدامات جبرانی و یا عاطفی در میان آنها میشد. به هر حال هر نسلی متأثر از شرایط و رخدادهای زمانهی خویش است.
*فصلنامه ی مُروا- آیا تشکیل چریکهای فدایی و مبارزاتشان در آن دورهی زمانی اجتنابناپذیر بود؟ لطفا پاسخ خود را توضیح دهید؟ جنبش اعتراضی و رادیکال آن دوره فقط مسلحانه نبوده است. عنصر مقاومت به تمام عرصه های فرهنگی و اجتماعی و مدنی کشیده شده بود. چرا حکومت بهجای باز کردن فضای سیاسی- اجتماعی فقط به سرکوب خشن هر آن چیزی که از آن بوی مقاومت و اعتراض بر میخواست متوسل شد. در صورتی که میشد فضای سیاسی جامعه را با انجام یکسری رفرمها باز کرد. دلیل رویکرد حکومت به سرکوب خشن و بیرحمانه چه بود؟
رقیه دانشگری- برای پاسخ به این سوال افزون بر آن چه تاکنون دربارهی علل و زمینههای آن در ایران و جهان گفته و نوشته شده، باید به تاریخشناسی و روانشناسی اجتماعی در ایران نیز پرداخت. من سررشتهای در هیچکدام از این علوم ندارم. اما میدانم که در همان دورهی انسداد سیاسی در کشور، نیروهای مخالف دیگری بودند که به راههای دیگری رفتند. مثال: نیروی مذهبی حاکم بر کشور پس از انقلاب 1357. هرچند که دست آنها برای تبلیغ و پیشبرد افکار خود در جامعه بازتر از هر نیروی مخالف و یا منتقد دیگری بود، اما به این معنا نبود که زیر فشار نیستند. بسیاری از پایهگذاران جمهوری اسلامی از زندانیان سیاسی دوران شاه بودند. یا حزب توده ایران که با سازماندهی نوید و کار مطبوعاتی، نفوذ در مراکز کار و زحمت و نظایر آن، به کار روشنگری و سازماندهی مشغول بود. بسیاری از چریکها آموزگاران و اساتید تودهای داشتند و نخستین آگاهی سیاسی -اجتماعی خود را مدیون آموزش آنها هستند. رشد چشمگیر این حزب از فردای انقلاب در ایران پدیدهای خلقالساعه نبود. در دههی پس از کودتای ضد ملی 28 مرداد 1332 هرچند این حزب و جبههی ملی ایران لطمههای جدی خورده بودند، اما شهرستانهای بزرگ شاهد فعالیت محافل و انجمنهای ملی و مذهبی بودند که آرامآرام به کار آگاهگری و سازماندهی میپرداختند. همهی این فعالیتها به دلیل سرکوب و سیطرهی ساواک و نظام سیاسی متکی به استبداد فردی، مخفی و آرام بود، اما قطع نشده بود.
شاید یکی از دلایل توسل شاه به سرکوب و اعمال دیکتاتوری، بیم او از همین آتش زیر خاکستر بود. افزون بر آن میدانیم که شاه سیاستمدار مستقلی نبود. او از الگوهای خشن دیکتاتوریها در کشورهای وابسته به امپریالیسم جهانی تبعیت میکرد. نهتنها محمدرضاشاه که پدر او نیز حتی الگوهای غربی توسعه در ایران را آمرانه و از بالا و با تکیه به زور و استبداد فردی پیش میبردند. با همهی اینها فقر و عقبماندگی در ایران بیداد میکرد. تنها راه سرپوش گذاشتن به آن و پیشگیری از طغیان توده ها، سرکوب و مسلط کردن جو خفقان بر کشور بود. دستگاههای تبلیغاتی رژیم به عمد قدرت ارگانهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم را صدچندان نشان میدادند تا با ایجاد رعب و وحشت صداها را در نطفه خفه کنند.
وانگهی همهی دیکتاتورها چنیناند. آنها بهمرور عاشق قدرت خود میشوند و تاریخ را فراموش میکنند. تصور شاه براین بود که برای پیشبرد برنامههای حکومت، باید فضای سیاسی جامعه را منقبض نگه دارد تا هرچه خود فکر میکند، راحتتر پیش ببرد. این تصور پس از اصلاحات ارضی در او تقویت شد. اینگونه سیاستمداران به مرور دچار ناهنجاریهای روانی و توهم جاودانگی قدرت فردی خود میشوند. همیشه چنین بوده. ایران و حکومت شاه تافتهی جدابافتهای از کل تاریخ در ایران و جهان نبوده است.
اما بهگمان من مشکل جامعهی ایران در زمان پهلوی دوم، تنها تنگناهای سیاسی نبود. اقتصاد وابسته، بوروکراسی گسترده و بیمسئولیتی در قبال مشکلات مردم، سپردن امور در کارخانجات و مراکز کار و تولید به دست تشکلهای زرد و فرمایشی، بیعدالتی، تقسیم ناعادلانهی ثروت، تبعیض فرهنگی و قومی و حتی تبعیض مذهبی و جنسی، ایران را بدل به بمبی کرده بود که چاشنی آن در انقلاب 57 کشیده شد.
تردیدی نیست که جامعه در زیر چتر گستردهی خفقان داشت خفه میشد و بهویژه جامعهی روشنفکری از نبود آزادی بیان و مطبوعات، نقض حقوق بشر و نظایر آن رنج میبرد. اما تقلیل مشکلات کشور در دهههای 40 و50 به این مسئله، به عمد و یا به سهو کاستن از ارزش انقلاب عظیم تودههای مردم ایران و به فراموشی سپردن آرزوها و مطالبات کنونی آنان است. انقلاب ایران سه شعار مشخص داشت؛ استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی. بنابراین تنها تأمین آزادی و دموکراسی نبود که مورد نظر میلیونها مردم شرکتکننده در انقلاب بود. کسب استقلال و حفظ منافع ملی، تعدیل فقر و تقسیم نسبتاً عادلانهی ثروت در میان ایرانیان، دو خواست اساسی دیگر انقلاب بود. هم امروز هم شاهد ادامهی همان روندها در جامعه هستیم. مردم هنوز به جز استقلال سیاسی و آزادی نسبی بیان، به دیگر خواستههای خود از انقلابی که بر پا کردند، دست نیافتهاند.
حال که سوال شما مشخصاً پیرامون انسداد سیاسی در زمان شاه است، باید بگویم که متأسفانه مبارزات مسلحانه در گشایش فضای سیاسی نهتنها مؤثر نیفتاد و نهتنها ترس تودهها را که یکی از اهداف این مبارزه بود، زایل نکرد، بلکه با رشد این مبارزات در دههی 50، انسجام نیروی سرکوب رژِیم سلطنتی بیشتر شد و اعمال خشونت در حق مخالفان شدت یافت. این خود بر ترس تودهها بر اثر آنهمه سرکوب و کشتار دامن زد. در آغاز مبارزات مسلحانه هنوز نیروهای امنیتی و نظامی شاهنشاهی در سرکوب مخالفان اشتراک عمل نداشتند. ساواک و شهربانی و ژاندارمری کل کشور بعد از آغاز جنبش مسلحانه در ایران بود که به وحدت عمل و تأسیس کمیتهی مشترک ضد خرابکاری، اقدام کردند. توسل به خشونت توسط جنبش چریکی در ایران در افزایش دامنهی خشونت دولتی کم تأثیر نبود. به باور من امر خشونت به دورههای نامتکامل زندگی بشر تعلق دارد و انسان امروزی باید تا جایی که ممکن است، هرچه بیشتر از آن پرهیز کند.
*فصلنامه ی مُروا- جنبش مسلحانه در دههی پنجاه مهر و نشان خود را فارغ از این که با آن موافق باشیم یا نه بر عرصههای مبارزه و بهویژه سیاسی و فرهنگی بر جای گذاشت. برخلاف کسانی که امروز جنبش اعتراضی آن دوره را تخطئه میکنند به یک نکته توجه ندارند و آن عنصر مقاومت و اعتراض است. مقاومت در برابر دیکتاتوری و ستمگری اجتماعی و به ویزه نقض حاکمیت ملی در پی کودتای 28 مرداد بود. شما در این عرصه نظرتان چیست؟
رقیه دانشگری- بیتردید. همهی نیروهای سیاسی چنیناند. هرکدام به نسبت تاثیر رویکرد و اقدامات خود در جامعه، مهر و نشان خود را بر روندهای جامعه میزنند. باید دید هر کدام در پیشبرد روندهای سازنده و نجاتبخش به سود گروههای بزرگ مردم، چه میزان از اثربخشی را داشتهاند. بدیهی است عنصر مقاومت ستودنی است اما آن را نمیتوان مجزا از علل و زمینهها و زمان و اَشکال و سود و زیان آن، مورد پذیرش و تقدیر قرار داد. مثال: در جنگ تحمیلی ایران و عراق، مقاومت قهرمانانهی جوانان کشور در برابر تهاجم صدام ستودنی و بهیادماندنی است. اما مقاومت رژیم ایران پس از فتح خرمشهر در همان جنگ میهنی، ایران بر باد ده بود.
امروز دیگر عنصر مقاومت به خردورزی نیازمند است. حتی در زندانها و در زیر شکنجه، مقاومت غیر خردورزانه، حاصلی جز مرگ و قهرمانپرستی ناب نخواهد داشت. شاید در کشورهایی مانند ایران که مقاومت در برابر ستمکاران و مستبدان، در اشکال شناختهشدهای که تاکنون مورد نظر بوده است، کاربرد داشته باشد، اما در زمانهای که ما در آن زندگی میکنیم، اشکال مقاومت به کلی فرق کرده است. مقاومت وسیله است و نه هدف. بنابراین اشکال آن نیز متفاوت است.
بیتردید جنبش مسلحانه در ایران شکلی از مقاومت در برابر استبداد بود، اما به قول ما داروسازها باید میزان فایده و زیان آن را در نظر داشت. در شرایط بغرنجی که هماکنون کشور ما در آن قرار دارد، توجه به این توصیهی علمی حتی در جامعه از اهمیت ویژهای برخوردار است.
اگر جنبش چریکی در ایران را تنها واکنشی به نقض حاکمیت ملی بعد از کودتای 28 مرداد و مقاومت در برابر دیکتاتوری و ستمگری اجتماعی بدانیم، بدون آن که به درستی و یا نادرستی این واکنش بپردازیم، خطر آن وجود دارد که آن را گفتمانی قابل تکرار تلقی کنیم. چرا که هماکنون نیز علل و عواملی وجود دارند که کنشها و واکنشهای خشونتآمیز را توجیه میکنند. بدیهی است واکنش دستجات مختلف انسانها نسبت به پدیدههای واحد اجتماعی متفاوت است، اما همهی این واکنشها را با توجه به پیامدها و سود و زیان آنها میتوان ارزشگذاری کرد.
کافی است به رسالهی مسعود احمدزاده هروی که از 1350 تا 1356 تئوری راهبردی فدائیان بوده است، مراجعه کنیم. خواهیم دید که ارزیابی اصلی او از چرائی و چگونگی ضرورت مبارزهی مسلحانه در ایران انطباق با واقعیات جاری در کشور نداشته و حتی با تئوریهای مارکسیستی – لنینیستی مورد نظر او نیز همخوانی نداشته است. اما همین تزهای ذهنی توانسته است سالها عدهای از جوانان ایرانی را به خود جذب کند. تئوریهای دیگری نیز در زمینهی باورهای عمومی مردم وجود دارند که فاقد پایهی علمی هستند اما در جامعه عملکرد دارند. بنابراین میتوان جنبش چریکی را واکنشی به رخدادهای پس از سال 32 خواند اما نمیتوان آن را پاسخ درست به ضرورتهای تاریخی جامعه دانست .
*فصلنامه ی مُروا- آیا فعالیتهای چریکها و کلا جنبش فدایی فقط مسلحانه بوده است؟ آنها کار فکری نمیکردند؟ آرمانها و اهداف فدائیان در آن دوره چه بوده است؟
رقیه دانشگری- میدانید که سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، از نحلههای نسبتاً متفاوت فکری از میان چند گروه روشنفکری ایران به وجود آمده است. این گروهها که اغلب از میان دانشجویان روشنفکر و مبارز دانشگاههای ایران بودند، پیش از چریک شدن، به کارهای مطالعاتی، پژوهشی، فرهنگی، تربیتی، هنری، روشنگری و مانند آن مشغول بودند. در آن دوره آثار قلمی نیز در زمینههای مختلف از خود به جا گذاشتند. پس از سال 1350 کار عملی جایگزین کارهای فکری شد. اما به این معنی نبود که در زمینهی کارهای نظری و فکری هیچ دستاوردی نداشتند. آثار بیژن جزنی و حمید مؤمنی پس از کتابهای مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان، از جمله کارهای فکری در این جنبش بوده است. کار دائمی و سازمانیافته در میان کارگران و زحمتکشان به دلیل خصلت اینگونه مبارزات از قوت و استمرار کارسازی برخوردار نبوده است. اما در زمینهی کارهای تبلیغی، موفقیتهای نسبتاً چشمگیری وجود داشته است.
همانطورکه گفتم چریکهای آغازگر در آغاز دههی 50 با برداشتهای متفاوت از چرایی و چگونگی مبارزهی مسلحانه به این جنبش پیوسته بودند. میتوانم بگویم از ماههای پایانی سال 49 تا اواخر سال 54 چهار گرایش و یا برداشت متفاوت در میان ما نسبت به عمل مسلحانه وجود داشت. این چهار گرایش از نگاه من چنین بودند:
- گرایشی که عمل مسلحانه را در خدمت تبلیغ سیاسی میدانست. برداشت خود من در قبول مشی مسلحانه چنین بود. این برداشت منحصر به فرد نبود.
- گرایشی که مبارزهی مسلحانه را هم استراتژی و هم تاکتیک میدانست و آغاز آن را شروع انقلاب در ایران تلقی میکرد. این گرایش مبتنی بردیدگاه مسعود احمدزاده هروی و دیدگاه رسمی و اعلام شدهی چریکها بود.
- گرایشی که اقدام مسلحانه را برای حفظ بقاء ضروری میدانست که استوار بر دیدگاه امیرپرویز پویان بود.
- گرایشی که مبارزهی مسلحانه را پای دوم مبارزهی سیاسی میدانست و بر پایهی دیدگاه بیژن جزنی شکل گرفته بود .
اما در سالهای نخستین جنبش چریکی، صرف نظر از این که فرد چریک با کدام گرایش به آن جریان پیوسته است، تبلیغات علیه اقدامات رژیم و افشای سیاستهای جاری در همهی عرصهها از اهم وظایف یک چریک بود. این تبلیغات بهویژه پس از هر اقدام مسلحانه یا در محل عملیات و یا بهصورت پخش شبنامه و اعلامیه در خانهها و خیابانها و محل کار و تحصیل صورت میگرفت. مضمون و چگونگی این افشاگریها پیشتر توضیح دادم.
در آن سالها چریکها تنها به مبارزه علیه جور و ستم در داخل کشور بسنده نمیکردند. ما در عین حال که انسانهای وطندوست و ملیگرا بودیم، خود را مبارزان انترناسیونالیست میدانستیم. بر این باور بودیم که هرجا ظلمی هست، همانجا باید علیه آن جنگید و بهویژه در مبارزات منطقهای علیه امپریالیسم سهم گرفت. از همین رو برخی از چریکها در مبارزات مردم فلسطین شرکت داشتند. زمانی که شاه برای سرکوب عدالتخواهان ظفار نیرو به آن کشور اعزام کرد، چریکهای فدایی به شدت آن سیاستهای جنگافروزانه و مداخلهگرانهی شاه را افشا کردند و همبستگی خود را با مردم ظفار از راه رادیوی میهنپرستان به گوش مردم رساندند.
تبلیغات خارج از کشور نیز علیه حکومت جابرانهی شاه برای چریکها اهمیت داشت. این کار مهم برای جلب افکار همگانی بیشتر توسط گروههای دانشآموزی و دانشجویی هوادار مبارزات مسلحانه، صورت میگرفت. اعلامیهها و نشریاتی نیز به این امر اختصاص مییافت. از میان آنها نشریه نبرد خلق ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که نخستین شمارهی آن در بهمن 1352 منتشر شد، از اعتبار و اثرگذاری ویژهای برخوردار بود.
*فصلنامه ی مُروا- پس مسئله مبارزه مسلحانه در آن دوره از بُعد تروریستی مطرح نبود. موضوع پیش از هر چیزی برافراشتن پرچم مقاومت در جامعه بود. آیا از صحبتهای شما می توان این نتیجهگیری را فهمید؟ میتوانید مثالهایی در این عرصه بزنید؟
رقیه دانشگری- فکر میکنم پاسخ به این پرسش را در گفتههای پیشین داده باشم. بدیهی است که هرگونه فشار بر انسانها و جوامع انسانی، عنصر مقاومت و واکنشهای رادیکال را بر میانگیزد. انسانها در برابر هر انسدادی، راهی برای بقا پیدا میکنند. این خصلت زندگی است. شاید بتوان گفت تا زمانی که جوامع بشری از پیشرفت کافی در عرصههای مختلف مادی و معنوی برخوردار نشدهاند، پرهیز از واکنشهای عصبی و توام با خشونت و یا رادیکالیسم در عرصهی مبارزات حقطلبانه آرزویی ذهنیگرایانه باشد، اما وجدانهای بیدار در جهان امروز چارهی دیگری ندارند جز تلاش برای تحقق دنیایی بدون خشونت و استبداد و جنگ و خونریزی.
*فصلنامه ی مُروا- از نظر شما نقش حکومت شاه و ساواک در رادیکالیزه کردن جنبش اعتراضی تا چه حد بود؟ ساواک و دستگاههای امنیتی با بالا بردن هزینههای فعالیت سیاسی و مدنی راههای اعتراض را بسته بودند. خواندن یک کتاب به عنوان مثال رمان «مادر» اثر ماکسیم گورگی بین 2 تا 5 سال زندانی داشت. چرا حکومت تا این حد راههای فعالیت کنشگران سیاسی و اجتماعی را گرفته بود؟ آیا میتوان گفت که دستگاههای سرکوب حکومت علناً نیرویهای معترض و آزادیخواه جامعه را بهسمت رادیکال کردن مبارزه هول میدادند؟
رقیه دانشگری- همینطور است که میگویید. اما این تنها در آن دوره و تنها توسط حکومت پهلویها نبود که چنین تلاشی میشد. امروز نیز قدرتهای بزرگ سرمایهداری و دیکتاتوریهای کشورهای آفریقایی و آسیایی برای پیشگیری از رشد اندیشههای ترقیخواهانهی احزاب و سازمانهای چپ کمونیست و یا سوسیالیست، به چنین سیاستی متوسل میشوند. این سیاستها گاه به ضرر خود آنها هم تمام میشود. نمونههای اخیر آن، ظهور گروههای افراطی مانند اسامه بن لادن، طالبان، بوکو حرام، داعش و... است.
در ایران پیش از انقلاب، کل دستگاه حکومتی شاه فضا را برای فعالیتهای گروههای مذهبی غیر رادیکال و بهویژه جناح راست روحانیون در حوزهی علمیهی قم آزاد گذاشته بود. تبعیت شاه از سیاستهای آمریکا در جنگ سرد با اتحاد شوروی و ضدیت تاریخی – طبقاتی با اندیشههای سوسیالیستی، وحشت او از نیروی متشکل مذهبی مخالفخوان و نیز باورهای اسلامی و گاه خُرافی خود شاه، از دلایلی است که موجب چنین سیاستی بود. نه شاه و نه آمریکا هیچکدام، انقلاب ایران را پیشبینی نمیکردند و تصوری از نفوذ روحانیون در جامعه نداشتند. هرچند که شاه مُبلّغ مبارزه با «ارتجاع سرخ و سیاه» بود، و از بگیر و ببند مخالفان مذهبی نیز غافل نبود، اما همواره وحشت از سرخ او را به دامان سیاه آویزان نگه میداشت.
*فصلنامه ی مُروا- چرا دستگیر شدید؟ چند سال محکومیت زندان داشتید؟ دلایل دستگیری شما چی بود؟ آیا عملیات مسلحانه انجام داده بودید؟ در زندان با شما چه رفتاری کردند؟ تا کی در زندان باقی ماندید؟ بعد از آزادی تا سرنگونی حکومت شاه فعالیت خودتان را چگونه ادامه دادید؟
رقیه دانشگری- من تازه مخفی شده بودم که از راه کنترل تلفنی، در خانهی برادرم در تهران دستگیرم کردند. نه مسلح بودم و نه در عملیات مسلحانه شرکت کرده بودم. اما تا پای مرگ شکنجهام کردند. هنوز آثار شلاق روی پاها و سوختگی در انگشت شست پای چپ من پس از تقریباً نیم قرن از آن تاریخ، باقی است.
در دادگاه نظامی به ده سال حبس محکوم شدم که در آن تاریخ بالاترین حد مجازات علیه باورمندان به «مرام اشتراکی» بود. این مجازات بعد از تجدید نظر در قانون مجازات عمومی در خرداد 1352، به حبس ابد و اعدام تغییر یافت که شامل ما محکومان سابق نمیشد، اما ساواک همواره به ما میگفت «زندان گور شما است. همینجا موهایتان مثل دندانهایتان سفید خواهد شد. اگر پشت گوشتان را دیدید، رنگ آزادی را هم خواهید دید. همینجا چالتان می کنیم.» طولی نکشید که با انقلاب عظیم تودهها و به دست مردم ایران از زندان آزاد شدم. بعد از آزادی در فعالیتهای خیابانی، تظاهرات و نظایر آن شرکت داشتم و در همان زمان بود که مجدداً به فداییان پیوستم.
*فصلنامه ی مُروا- به نظر می رسد واقعه ی سیاهکل جزو مهم ترین حوادث سیاسی پنجاه سال اخیر ایران است. هر ساله تلاش عظیمی برای نفی سیاهکل عمدتا توسط سلطنت طلبان و سپس چپ هایی که گذشته خود را نفی کرده و دیگر چپ نیستند و بیشترشان از گذشته خود نادم و حتی ضد چپ هستند انجام میگیرد. این طیف از مخالفین به مبارزات چریک ها علیه دیکتاتوری و استبداد حاکم و برای آزادی و عدالت اجتماعی آگاهانه توجهی نشان نمیدهند و به جریاناتی که هویت تاریخی خود رااز واقعه سیاهکل می دانند حمله میکنندکه چرا برنامههایی برای بزرگداشت ١٩ بهمن که برای گرامیداشت صدها فدائی خلق که با پیگیری، پایداری و فداکاریهایشان، جان شیفته خود را فدای آرمانها و ارزشهای انسانی کردند برگزار میکنند. دلیل این حملات چیست؟ چرا این جریانات علیه حق برگزاری بزرگداشتهای احزاب سیاسی ایران چنین ناجوانمردانه و خشمگینانه میتازند؟
رقیه دانشگری- همیشه چنین بوده. از زمانی که اندیشهی عدالتخواهی و آزادی و برابریخواهی در ایران ریشه دواند و به عرصهی مبارزات سیاسی پا گذاشت، تلاش صاحبان زر و زور و طرفداران و مدافعان آنها، بر ضد این اندیشه و باورمندان به آن و از جمله فداییان عمل کرده است. بررسی و نقد رویکرد و اقدامات چریکهای فدایی و هر جریان تاریخی دیگر ضروری و برای انتخاب راه در حال و آینده بسیار پرفایده است. اما ضدیت با آنها اهرمی است جهت نابودی اندیشهی چپ در ایران که فداییان با آن هویت یافتهاند و مدافع و مروج آن اندیشه هستند. هرچه که نقد سازنده است، عناد و نفرتپراکنی و نفی و ضدیت، ویرانگر است. اینان برای از میان برداشتن اندیشهی چپِ متعهد، برخی رخدادها و از آن جمله سالگردها و بزرگداشتهای مربوط به تأسیس سازمانهای آنها را بهانه قرار میدهند تا اساس باورهای آنها را بکوبند. اما اندیشه از بین نمیرود. هرگز چنین نبوده و چنین نیز نخواهد شد. اندیشهی احزاب و سازمانهای سیاسی – عقیدتی همگی از جامعه نشأت میگیرند و ریشه در جامعه دارند. اندیشهی سوسیالیستی که باورمندان به آن به چپ معروف شدهاند، از خواست و آرزو و آرمان کارگران و زحمتکشان زاده شده و نامیرا است. آرزوی عدالت و برابری و آزادی و صلح چیزی نیست که بتوان از مردم گرفت. فداییان سخنگویان و مدافعان صادق این آرزوهای نیک هستند. از همین رو مانند ققنوس از خاکستر زمان و زمانه سر بر میآورند و پرچم مبارزه و امید را از دست نسلی به نسل دیگر میسپارند.
*فصلنامه ی مُروا- اگر امروز به فعالیتهای دوران دهه 40 و 50 برگردید چه تغییری در نوع فعالیت سیاسی خود انجام میدهید که متمایز از فعالیتهای آن دوره است؟
رقیه دانشگری- زمان را نمیتوان به عقب برگرداند. اما ذهن را که به عقب برگردانیم، خواهم گفت من همان آرمان فداییان را که جز ایراندوستی، مردمباوری، تبعیضزدایی، صلح و عدالت و آزادیخواهی برای مردم ایران و جهان نبوده و نیست، بر میگزیدم. اما هرگز شیوهی مبارزه را مسلحانه انتخاب نمیکردم. این شیوه با شرایط جامعهی ما همخوانی نداشت. به همین دلیل ما تا پیش از انقلاب 57 به آرزوی خود که پیوند تودهها با مبارزات ما بود، دست نیافتیم. کشور ما در آن سالها نه وابسته به روستا بود که نیروی شورشی دهقانان را در خود پرورانده باشد -مانند کوبا- و نه درگیر جنگ ضد استعماری بود -مانند ویتنام- که مساعد برای جنگهای پارتیزانی و مسلحانه باشد و نه مردم ایران هنوز به مرحلهای رسیده بودند که نخواهند و حکومت نتواند. یعنی برخلاف تئوری مسعود احمدزاده هروی در کتاب خود «مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک» شرایط عینی انقلاب در سالهای جنبش چریکی، فراهم نبود.
هیچ نمیدانم اگر در سال 1357 انقلاب نمیشد، ما چه سرنوشتی پیدا میکردیم. اما اقبال مردم از فداییان در همان روزهای انقلاب نشان داد که مردم فرزندان انقلابی خود را دوست میدارند و به مبارزات آنها ارج میگذارند.
افزودن دیدگاه جدید