پیش بینی گلدمن ساکس به ما می گوید که اقتصاد چین در سال ۲۰۲٥ تقریبا به بزرگی اقتصاد امریکا، در سال ۲۰٥۰ دو برابر اقتصاد امریکا، و اقتصاد هند نیز تقریباً به همان اندازه اقتصاد امریکا خواهد شد.
در اینجا باید توجه کنیم که این پیش بینیها قبل از بحران اقتصادی غرب یعنی در ۲۰۱۰ صورت گرفتهاند.
چین می رود که جهان را در دو بعد اساسی تغییر دهد:
اول اینکه چین یک کشوربزرک در حال توسعه است؛ چین با جمعیتی ۱،۳ میلیارد نفری، کشوری است که بیش از ۳۰ سال است که در مسیر رشد قرار گرفته، و با نرخ ۱۰ در صد در سال، در طی دهه آتی به بزرگترین قدرت اقتصادی دنیا تبدیل خواهد شد. تا کنون، هیچگاه در دنیای مدرن، یک کشور در حال توسعه امکان تبدیل شدن به بزرگترین اقتصاد جان را نداشته است.
دوم - برای اولین بار در دنیای مدرن، چین قدرت اقتصادی اول خواهد بود و نه غرب. من می دانم که تصور عمومی در غرب این است که کشورهائی که مدرنیزه می شوند از جمله چین، تمدن غربی را می پذیرند. این یک توهم است؛ این یک تصور اشتباهی است که فکر شود مدرن بودن تنها محصولی از رقابت بازارها و تکنولوزی است؛ در حالی که اینطور نیست. تاریخ و فرهنگ یک کشور به همان اندازه در شکل دادن به آن نقش دارند؛ چین مانند غرب نیست و مانند غرب نخواهد شد و در بسیاری از اصول بنیادی با غرب متفاوت است و متفاوت خواهد بود.
حال پرسش اساسی این است که ما چه برداشتی از چین داریم؟
ما چگونه سعی می کنیم بفهمیم که چین چه کشوری است؟ کلاً بزرگترین مشکلی که اینک ما در غرب داریم این است که سعی می کنیم با روشهای مرسوم قدیمی و با اصطلاحات و مفاهیم غربی، چین را مورد ارزیابی قرار دهیم، به همین دلیل نیز، توان درک آنچه در چین پیش میرود را نداریم.
می خواهم به شما سه ساختار زیربنایی معرفی کنم تا بفهمیم چین چگونه کشوریست؛ فقط به عنوان شروع .
درس اول - چین در واقع یک کشور با دولت ملی نیست؛ بله، آنها خودشان را یک دولت ملی نامیده اند، اما اندک مطالعه در مورد چین، کافی است که متوجه شویم که چین کشوری است بسیار کهن. این قدمت از چند صد سال نیز فراتر است. در پایان نزاع میان حکومت های محلی بر سر حکومت مرکزی، امپراطوری هان (HAN) شکل گرفت؛ که بخش عظیمی ازآن را ما چین شرقی می گوییم. جایی که اکثریت جمعیت چین در آن زمان در آن زندگی می کردند و اکنون نیز همچنان زندگی می کنند.
نکته ای که شگفت آوراست و لازم است به آن توجه کرد، چیزی است که به چین معنی و به چینیها حس چینی بودن میدهد؛ و ان چیزی است که از تمدن قدیم خود دارد، نه این که در صد سال اخیر و یا از دوران دولت ملی چین بدست آورده است.
به بیان دیگر، چین بر خلاف کشورهای غربی و بیشتر کشورهای دنیا، بر اساس مفهموم تمدنش شکل گرفته است از قبیل – خانواده ، ارتباطات اجتماعی، ارزش های کنفوسیوسی و غیره. اینها همه مواردی هستند که از دوران تمدن کشور چین باستان به جا مانده اند نه از یک کشور با دولت ملی.
یک موضوع دیگر که می توان به آن افزود این است که چین از لحاظ جمعیت و وسعت، گسترده و بزرگ است؛ با جمعیتی بالع بر ۱،۳میلیارد نفر . چیزی که ما عموماً نسبت به آن اگاه نیستیم.
این واقعیتی است که چین بسیار گوناگون و متنوع است و بسیار جمع گرا و در بسیار جنبه ها بسیار غیر متمرکز. شما نمی توانید محدوده ای به این بزرگی را به سادگی تنها از پکن اداره کنید. هر چند که ما فکر می کنیم ساده است و دارد اتفاق می افتد. هیچوقت اینگونه نبوده است؛ پس چین یک مملکت بر پایه تمدن است تا یک مملکتی با دولت ملی. این به چه معناست؟
من در اینجا به دو مورد بطور خلاصه اشاره می کنم:
نخست آ ن که مهمترین ارزش سیاسی چینیها در اتحاد آنها و نگهداشتن تمدن و فرهنک چینی است. می دانید ۲۰۰۰ سال قبل اروپا تجزیه شد. امپراطوری مقدس رم (امپراطوری رم)تقسیم شد و همچنان تقسیم شده باقی ماند. چین در همین دوره زمانی دقیقاً بر خلاف آن حرکت کرد و با سختی تلاش کرد تمدن و فرهنگ بزرک چینی را حفظ کند و این کشور باقی ماند.
دوم آن که ممکن است عادی بنظر برسد و آن همان هنگ کنگ است. آیا بارگردانده شدن هنگ کنگ به چین در سال ۱۹۹۷ را به خاطر دارید؟ ممکن است بخاطر داشته باشید که پیش نویس قانون اساسی چین چه بود؟ یک کشور دو سیستم .
من حاضرم شرط ببندم که به سختی کسی در غرب آن ها را باور می کرد . ۱۳سال می گذرد؛ سیستم سیاسی و قانونی در هنگ کنگ به همان اندازه که در سال ۱۹۹۷ متفاوت بود همچنان متفاوت است. ما اشتباه می کردیم . چرا اشتباه می کردیم. به اتحاد آلمان فکر کنید . سال ۱۹۹۰ چه اتفاقی افتاد؟
خوب در عمل، "شرق" آلمان توسط "غرب" آلمان بلعیده شد. یک مملکت یک سیستم. این تفکر مملکت به عنوان یک کشور است. اما شما نمی توانید یک کشور مانند چین را که یک مملکت بر پایه تمدن است، بر اساس یک تمدن با یک سیستم اداره کنید. این روش کار نمی کند؛ پس پاسخ چین در عمل به مسئله هنگ کنگ و مسئله تایوان یک پاسخ طبیعی بود: یک تمدن، سیستم های متعدد.
اجازه دهید تا به شما یک ساختار زیر بنایی دیگری را نشان دهم. برای شناخت بهتر چین، شاید این به آسانی ساختارهای دیگرنباشد؛ مردم چین دیدگاه بسیار بسیار متفاوتی از نژاد را نسبت به دیگر کشور ها دارند.
آیا می دانید که بیشتر از ۹۰ درصد از ۱،۳ میلیارد چینی، معتقد هستند که متعلق به نژاد «هان» هستند؟ این کاملا با کشورهای پر جمعیت دنیا بسیار متفاوت است . کشور هایی مثل هندوستان، امریکا، اندونزی و برزیل ، همه چند نژادی هستند. چینی ها این احساس را ندارند. در چین چند نژادی به طور واقعی فقط در حاشیه است.
بنابر این این سؤال مطرح است که چرا؟ خوب، دلیلش بر می گردد به مملکت بر پایه یک تمدن ، یک تاریخ و سابقه حد اقل ۲۰۰۰ ساله. این تاریخ از فتح و اشغال در طول زمان، در نهایت منجر به پیدایی نژاد هان شد که حس قدرتمند، و رو به رشد هویت فرهنگی را بوجود آ ورد.
بزرگترین مزیت این تجربه تاریخی، این شد که چین بدون «هان» هرگز نمی توانست اینگونه یکپارچه بماند. هویت هان مانند سیمانی بوده است که کشور را یکپارچه نگهداشت. بزرگترین اشکال آن این بود که سلسله هان ادراک ضعیفی از تفاوت فرهنگی داشته اند. آنها واقعا به برتری خود باور داشتند و انها به کسانی که آز انها نبودند احترام نمی گذاشتند. برای مثال نگرش آنها به اویغورها و تبتیان است .
اجازه دهید تا ساختار زیر بنایی سوم را ارایه کنم.
در چین کنونی، ارتباط بین دولت و مردم بسیار متفاوت ترازغرب است. ما در غرب حداقل دراین روزها، فکر می کنیم که اقتدار و مشروعیت دولت تابعی از دموکراسی است. در چین ابنگونه است که دولت از مشروعیت و اختیارات بیشتری در میان جامعه چینی نسبت به دولتهای غربی برخوردار است.
به نظر من دو دلیل وجود دارد و ربطی هم به دموکراسی ندارد. اولین دلیل این است که دولت چین ار جایگاه ویژه ای برخوردار است و دولت به عنوان نماینده، تبلور و نگهدارنده فرهنگ چینی ،نقش ویژه ای دارد و این تقریباً یک نقش معنوی به دولت چین می دهد.
دومین دلیل این است که در اروپا و امریکای شمالی قدرت دولتها به طور دایمی به چالش کشیده می شود. منظورم این است که دولتها در اروپا به طور سنتی در طول تاریخ در مقابل کلیسا، اشراف و بازرگانان و غیره بوده اند. برای مدت ۱۰۰۰ سال است که قدرت دولت چین به چالش کشیده نشده است و هیچ رقیب جدی نداشته است .
بنابر این می بینید که راهی که قدرت در چین شکل گرفته، با تجربه ما در تاریخ غرب بسیار متفاوت است. در نتیجه چینی ها دیدگاه بسیار متفاوتی درباره دولت دارند. در حالی که ما تمایل داریم آن را به عنوان متجاوز ببینیم؛ و فکر می کنیم که دولت چین یک سازمانی است که قدرتش باید محدود و مشخص شود. چینی ها اصلاً این طور به دولت نگاه نمی کنند. نگاه مردم چین به دولت بعنوان یک محرم است ( در واقع نه فقط محرم بلکه بعنوان یک عضو خانواده که در حقیقت رییس خانواده بزرگ خاندان است).
این نگاه مردم چین به دولت است که با ما بسیار متفاوت است. دولت در جامعه ما به شکل دیگری نهادینه شده است. آنچه که ما در غرب با آن روبرو هستیم از آنچه که درچین می بینیم بسیار متفاوت است.
می دانید که چین معتقد به نقش بازار و دولت است ، چیزی است که آدام اسمیت در قرن هجدهم در مورد آن گفته است.
اقتصاد چین بزرگتر، توسعه یافتهتر و پیچیدهتر از هر اقتصادی در اروپاست. به جز دوره مائو، کم و بیش به همان حالت باقی مانده است. اما این با یک دولت بسیار قوی و فراگیر ترکیب شده است که در همه جا نیز حضور دارد. منظورم این است که شرکتها را رهبری می کند و مالک خیلی از آنهاست. شرکتهای خصوصی هر چقدر هم بزرگ باشند مثلا لنووا LENOVO، توسط دولت برنامه ریزی می شوند و اختیارات دولت در جاهای دیگر نیز جاری است .
اهداف اقتصادی و مواردی مانند آن توسط دولت برنامه ریزی می شود و اختیارات دولت در جاهای دیگر هم جاری است. مثل قانون تک فرزندی. اینها همه سنت قدیمی کشورداریست. اگر شما بخواهید تصویری از آن داشته باشید، دیوار بزرگ چین یکی از انهاست. مورد دیگر کانال بزرگ که برای اولین با در قرن پنجم قبل از میلاد ساخته شد و در قرن هفتم بعد از میلاد تکمیل شد؛ به طول یازده هزار و چهارده مایل که پکن را به هانگ شو و شانگهای مرتبط می کرد.
پس یک سابقه طولانی از پروژه های زیر بنایی دولت در چین وجود دارد که گمان می کنم به ما کمک می کند انچه که امروزه می بینیم را بفهمیم ، و بسیاری پروزه های عظیم دیگر که شایستگی دولت چین را نشان میدهد .
بنابراین ما سه ساختار زیر بنایی داریم. حکومت بر پایه تمدن، مفهوم نژاد و ماهیت دولت و رابطه آن با جامعه. درک این رابطه هاست که به ما کمک می کند به سادگی چین را بفهمیم. اگر می خواهید بدانید چرا ما پیوسته در مورد چین اشتباه می کنیم، علت در این است که ما با استفاده از مفاهیم غربی، با نگاه کردن با آن مفاهیم و با چشمان غربی به چین، آنرا ارزیابی می کنیم.
ما نوعی نگاه متکبرانه نسبت به چین داریم؛ بدین معنی که فکر می کنیم ما بهترین هستیم و معیار سنجش جهان هستیم . این نادانی است. ما واقعاً قبول نمی کنیم که ما متفاوت هستیم .
دراینجا قطعه بسیار جالبی از کتاب پاول کهن PAUl KOHEN مورخ امریکایی وجود دارد با این استدلال که در غرب تصور می کنند خودشان احتماملاً مهمترین فرهنگ بین المللی هستند. اما این درست نیست. از بسیاری جهات این نگاه بسیار کوته نظرانه است. به این دلیل که غرب ۲۰۰ سال بر جهان تسلط داشت و دیگرنیازی به شناخت فرهنگها و تمدن های دیگر نداشتند. درنهایت اینکه در صورت لزوم با استفاده از زور راه خودشان را باز کنند. در حالی که فرهنگ های دیگری وجود داشتند در موقعیت بسیار ضعیف تری نسبت به غرب داشتند مجبور به شناخت فرهنگ غرب شده اند، درحالی که آنها خودشان در زمینه های مختلفی بین المللیتر از غرب هستند.
مثلا شرق آسیا را در نظر بگیرید. شرق آسیا ، ژاپن، کره، چین و غیره که یک سوم جمعیت جهان در آن زندگی می کنند، بزرگترین اقتصاد منطقه ای در جهان هستند.
و من اکنون به شما می گویم شرقی ها، مردم شرق آسیا، دانش بیشتری در مورد غرب دارند، تا غربی ها در باره شرق آسیا . متاسفانه این مسئله مربوط به زمان حال است.
حال چیزی که درحال وقوع است این است که از نظر تاریخی، جهان خیلی سریع هدایت گشته و به آن شکل داده میشود؛ نه با کشورهای غربی و توسعه یافته بلکه با کشورهای در حال توسعه که ما آن را در غالب کشورهای äv,i ۲۰(G20) دیده ایم که خیلی سریع موقعیت کشورهای گروه ۷ (G 7 ) و گروه ٨ G 8 را ربوده است.
این، دو نتیجه در بر دارد. اول غرب خیلی سریع در حال از دست دادن نفوذش درجهان است . در واقع یک تصویر دراماتیک روشن از آن، درکنفرانس تغییرات آب و هوایی کپنهاک در سال گذشته روی داد. اروپا در میز مذاکرات نهایی حضورنداشت. به یاد دارید که چنین موردی آخرین بار چه زمانی این اتفاق افتاد؟ می توانم بگویم احتمالا در حدود ۲۰۰ سال پیش بوده است، و این چیزی است که درآینده می رود که اتفاق بیافتد.
پیامد دوم این است که در نتیجه آن، جهان به طور روزافزونی برای ما نا آشنا میشود. به دلیل اینکه جهان شکل گرفته از فرهنگ و تجربه و تاریخهایی می شود که ما با آنها آشنا نیستیم، و یا به آنها بصیرت نداریم؛ و در نهایت من بسیار متاسفم. اروپا را در نظر بگیرید، امریکا از این نظر کمی متفاوت است. بطور کلی باید بگویم اروپاییان نا اگاه و بی خبر از مدلی هستند که در حال دنیا تغییر است.
من یک دوست انگلیسی در چین دارم که می گفت: این قاره در حال راه رفتن در خواب و به طرف فراموشی است. چه بسا این واقعیت داشته باشد؛ ممکن است این مبالغه آمیز باشد، ولی مشکل دیگری نیز که اروپا دارد این است که این قاره بطور فزاینده ای برای دنیا غیر قابل دسترس می شود، و این یکنوع از دست دادن آینده است. منظورم این است که یک زمانی اروپا به طور قاطع فرمانروایی می کرد. برای مثال نگاهی به قرن نوزدهم بیندازید. ولی دیگر این موضوع در مورد اروپا صادق نیست.
اگر شما می خواهید آینده را درک کنید چین را امتحان کنید. دریک منطقه از چین، ایستگاه راه آهنی برای قطارهای پرسرعت وجود دارد که اصلا مشابه آنرا ندیدهاید. مثل ایستگاه راه اهن گوان شواست. در حال حاضر چین بزرگترین شبکه راه آهن را در مقابسه با سایر کشور های جهان داراست و به زودی بیشتر از مجموع همه جهان را خواهد داشت . در اینجا شما یک اتوبوس دارید که در طبقه بالای ان ۲۰۰۰مسافر را جابجا میکند . این اتوبوس بر روی ریل در یک جاده بیرون شهری حرکت می کند و اتوموبیل ها از زیر آن عبور می کنند، و سرعتی معادل ۱۰۰ مایل در ساعت دارد.
چین مدلی ویژه و متفاوت از اروپا و امریکاست.
چین جمعیت زیادی دارد و وسعت کم . پس این پروژه یک راه حلی برای چین است که در تعداد خیلی زیادی از شهرها - که بیش از ۲۰ میلیون جمعیت دارد - اجرا کند.
رفتار ما در برابر دنیایی که ما ناظر آن هستیم و با سرعت زیادی در حال توسعه است چگونه باید باشد؟
من فکر می کنم چیزهای خوب و چیزهای بدی در مورد آن وجود دارد . اما بالا تر از همه، من می خواهم ادعا کنم که یک تصویر مثبت برای دنیای می بینم. برای ۲۰۰ گذشته سال جهان اساسا توسط بخشی از جمعیت دنیا اداره می شد. این چیزی است که اروپا و آمریکا به نمایش گداشتند.
ورود کشورهایی مانند چین و هند که حدودا ۳٨ در صد جمعیت دنیا را دارند و دیگر کشورها مانند اندونزی، برزیل و غیره، نمایانگر مهمترین رفتار دموکراتیک ۲۰۰سال گذشته است . فرهنک ها و تمدن هایی که نادیده گرفته شده اند و هیچ صدایی نداشته اند؛به انها گوش فرا داده نشده است و شناخته نشده اند، اکنون نمایش متفاوتی نشان خواهند داد.
ما به عنوان یک انسانگرا، مطمئناً باید به این دگرگونی خوش آمد بگوییم .
ما باید از این تمدنها یاد بگیریم.
این کشتی بزرگ در این جا همان است که توسط ژنگ ها- -Zheng-He در قرن پانزدهم در سفرهای بزرگش به اطراف جنوب دریای چین، شرق دریای چین و در سراسر اقیانوس هند به سمت شرق آفریقا استفاده شد. این کشتی کوچک که در جلوی آن قرار دارد، همان بود که 80 سال بعد، کریستئف کلمب اقیانوس اطلبس را با آن طی کرد.
یا به دقت نگاه کنید به چرخ ابریشم بافی که توسط ژو ژو – ZHU-ZHOU - درسال ۱۳۶٨ میلادی ساخته شد.
به آینده خوش آمدید .
متشکرم .
------------------------------
*-مارتین جاکوئر - Martin Jacques استاد دانشگاه در لندن، چین ، ژاپن وسنگاپور . سخنرانی در سال ۲۰۱۰ .
تنظیم متن: مرضیه شفیع (شمسی)
دیدگاهها
تمام رشد چین دردنیای سرمایه…
تمام رشد چین دردنیای سرمایه بدین دلیل است که مانندیک شرکت بزرگ درحدیک کشوربزگ وپرجمعیت وهزاران شرکت وابسته به آن بایک مدیریت واحدبه اسم حکومت یا همان حزب کمونیست عمل میکند.درآمریکا هرسرکتی بسته به منافع خودعمل میکندودرچین فقط یک شرکت به اسم چین وجوددارد
افزودن دیدگاه جدید