رئیسی، برگماشته خامنهای!
در عنوان کسی دست نباید برد مگر اینکه خود وی آن را تهی از شانی کند که در این عنوان نهفته است. رئیسی منصوب خامنهای از این جنس آدمهاست. کسی که مستحیل شدگی در "آقا" را مایه فخر میداند. او در نخستین اظهار نظر بعد "انتخابات" و پیش از نشستن بر کرسی ریاست دولت، از ذوب شدگی تام و تمام در ولایت سخن گفت، افتخار خود را کمربسته بودن در خدمت ولی فقیه اعلام کرد و ابراز داشت که در این مسند نیز، مظهر "آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم" خواهد بود! پس نخستین نکته در مورد این شخص، چاکر منشی وی در رکاب ولی فقیه و بی اختیاری مطلقاش در مقام "ریاست" است.
در روزگار شاه، خبرنگاری حالا یا از سر رندی و یا که ناشی از ناشیگری تا هویدا را شخص دوم مملکت خواند، نخست وزیر فاقد اختیار، دستپاچه از عواقب چنین انتسابی، سریعاً به رفع و رجوع برخاست و گفت: مملکت نفر دوم ندارد؛ فقط یک شخص عالیمقام داریم که اعلیحضرت هستند! اگر هویدا در ترس از دیکتاتور چنین میگفت، رئیسی بارآمده مکتب خامنهای اما فقط و فقط خوی و رفتار مرید و مرادی به نمایش مینهد. او کسب ریاست دولت را نه پاداشی جهت شایستگی در مدیریتی که از آن کمترین بو نبرده است، بلکه مزد خانهزاد بودن خویش در "بیت" میداند و فرمانبری از "آقا".
"جمهوری" را ولایت روبید!
نکته اصلیتر را اما لازم است در پایان یابی حداقل کارکردهای نهاد "انتخابی" و "جمهوری" در این نظام دید. در متن این واقعیت جست که مسند ریاست "جمهوری" بر بستر زیست نظام ولایی و مطابق با منطق درونی این نظام، در طول مسیر و به ناگزیرمیبایست از معنای حداقل خود خالی شود که شد و عملاً و بطور واقعی جنبه نصب پیدا میکرد که کرد. پس هیچ جای تعجب ندارد که جایگاه رئیس "جمهور" هم متناظر با عروج خامنهای ولی فقیه به اقتدار کنونی، در کالبدی بی روح حلول یابد! این، نتیجه تکیدگی و استحاله "جمهوری" در حکومت اسلام محور و حکم قانونمندی ولایت است.
نهاد ریاست "جمهوری" در این نظام گرچه از همان آغاز زیر سایه سنگین اعمال قدرت از سوی ولایت فقیه نفس کشیده و دامنه اختیاراتش در هر دوره نیز بیش از پیش فروکاهیدهاست، در اکنون خود اما از نفس افتادهای بیش نیست. در واقع، تحقق عملی "سیستم پارلمانی" در کادر نظام ولایی و "رئیسی" گماشته بر بالای آن نیز، رئیس همان "دولت اسلامی" موعود که در منشور "گام دوم انقلاب" آمده است. دولتی مجری منویات ولایت با ماموریت کلید زدن فاز چهارم برشمرده در همان منشورکه ایجاد "جامعه اسلامی" نام دارد! و این، دومین نکته در تبیین وضعیت در رابطه با ریاست "جمهوری" رئیسی.
ایستگاهی در مسیر!
این "انتخابات" نه آغاز جدیدی برای نظام بود و نه نقطه پایانی بر رفتار قدیم آن. ایستگاهی است در وسط راهی که "بیت" ولایی، سودای پیمودن تام و تمام آن را در سر دارد. نقطه عطفی در نقشهای از پیش چیده شده برای ایجاد حکومتی یکدست در نظامی نوعاً تمامیت خواه. همانی که مدتهاست شاهد پیاده شدنش هستیم. نظامی که شرط نمیپذیرد؛ چون اگر تن به مشروطه دهد دچار بیگانگی با علت وجودی خویش میشود و چرا که با تمکین به شرط و شروط، ولایت دیگر همانی نخواهد بود که هست. رضایت دادن به انتخابات واقعی، برای ولایت اولی الامر، پذیرش انقراض است!
هم از اینرو، ولایت شرط بقاء خود را انقباض هرچه بیشتر در حلقه ذوب شدگانش میداند و لازمه آن را بیرون راندن هر "ناخالصی" از جرگه خودی. این، اقتضاء معماری آمرانه "جامعه اسلامی" برای زمینه سازیها جهت ورود آن به "تمدن اسلامی" است. جای شگفتی ندارد اگر از ذهن دستگاه ولایت، تز زنجیره انقلاب اسلامی – نظام اسلامی – دولت اسلامی – جامعه اسلامی – تمدن اسلامی بیرون بزند. تمرکز همه قدرت دست رهبر اسلامی برای دخالتگری مطلق او در هر موضوع و هر جایی از نظام، تئوریزه شدن را نیاز دارد. تمامیت گرایی و اقتدارطلبی محض، محتوم حکومت ولایی است.
شتاب گرفتن برنامهای از دیرباز!
برنامه ولایت اگر در سالهای دور با رعایت ملاحظاتی به اجرا در میآمد، در چند سال اخیر اما خود را در شتابگیری برای تسخیر باقی سنگرها نشان میدهد. برنامه چینش متضمن مقصود نقشه "رهبر" در نهادهای انتصابی و تمهیدات برای نشاندن "خودیترین"ها بر بالای نهادهای "انتخابی"، که در شکل دهی به مجلسی با ترکیب غالب "پایداری" – پاسدار– "ایثارگر" بروز یافت. در جاانداختن و میدان دادن به "مدیریت جهادی"، جوان کردن بدنه حکومت و تمرکز بر تصمیم گیریهای کلان با ایجاد "شورای سران سه قوه" زیر نظر مستقیم "رهبر" که در نهایت به ماجرای "انتخاب" - نصب رئیسی رسیده است.
ولی فقیه در کنار سازماندهیهای ناظر بر بازسازی ساختار قدرت موجود، چگونگی دوره پسا خود را هم مد نظر دارد. در این رابطه، هم حل موضوع جایگزینی و کیستی ولی فقیه سوم در دستور کار است و هم تمهیدات ساختاری همچون حذف سیستم "ریاستی". بنا به شواهد، خامنهای در پی تثبیت ولایتعهدی مجتبی است و میخواهد ولی فقیه شدن او پیش از مرگش را تضمین شده بیابد. این امر برای او از این نظر نیز حائز اهمیت است که وی اطمینان به تداوم مشی "دشمن محوری" را لازم دارد و مشی بسط "ام القراء" به "تمدن اسلامی" جهت ظهور مهدی را بیش از همه و شاید هم فقط در پسرش مییابد.
نقشهای که باور نمیشد!
برخلاف "بیت" رهبری که نه بی نقشه حرکت کرده و نه زیر جلکی کار میکند، اما طیفی از سرگشتههای سیاسی مسحور جمهوری اسلامی عمر را در روزمرهگی سیاسی گذرانده و نتیجتاً رو به تحلیلرفتگی گذاشتهاند. ولایت، همانگونه که شمشیر را از رو بسته، بازی را هم روباز پیش میبرد. متوهمها اما از مشکل عدم تشخیص همپیوندی وقایع و فهم ماهیت واقعی روندها رنج بردهاند. شگفتزدگی هربار آنان در قبال هر اقدام حاکمیت از اینجاست که نسبت بین "جمهوری" و ولایت در این ساختار را، مطابق با رویاهای خود پروردهاند و نه که در آن واقعیتی ببینند که واقعاً برقرار است.
اگر در جریان تصفیه فلهای "انتخابات" مجلس یازدهم حیرت کردند، در "انتخابات" ریاست جمهوری سیزدهم اما دچار آچمز شدند. ولی با اینهمه آنها را هم "حادثه" یافتند و نه الزام اقتدار ولایی. در روند این "انتخابات"، خطر را اول در "کودتای" سپاه دیدند اما تا موج خودفریبی خوابید با "فرصت" نامیدن "انتخابات" و سپر انداختن در برابر تیغکشیهای ولایت، مشی مشارکت در آن را در پیش گرفتند. پشت هر تاکتیکی که رفتند چیزی جز ناکامی نیافتند، اما علیرغم شکستهای پیدرپی باز هم متیقن نیستند که بذر در این لم یزرع به گل نمیرسد. ناباوری آنان ناشی از ضعف اراده در انها برای رهایی از وسوسه اصلاح پذیری این نظام است و نتیجه نگاه به بالا به جای دیدن جامعه.
اجرای نقشه با چه امکاناتی؟
حکومت اما وامانده است و دیگر نمی تواند! قادر به حکمرانی دراز مدت نیست و در درجه نخست به این دلیل که مشکل پول دارد. بودجه امسال آن فقط در نصف و نیمهاش تامین شدنی است. امید به آزاد شدن صد میلیارد دلار بلوکه تا منفذی بگشاید برای رویکردهای درون و برونیاش، عین سراب میماند. بلندپروازیهای ولایت "دشمن محور"، تناسبی با صندوق ته کشیده آن ندارد. حکومت بیش از همه زمینگیر درماندگی در عرصه اقتصاد است و وخامت اقتصادی است که سرانجام آن را زمین خواهد زد. پیامد هر وصله پینه در این تنگنا، سربرآوردن بحران تازه و دیگری است: همان کلاف بحران!
از خامنهای در تاریخ به این عنوان نیز یاد خواهد شد که با کنار گذاشتن مرحله به مرحله بیشترینه متعلقان به جمهوری اسلامی از کانون قدرت، آنها را به حاشیه راند و حذف کرد. بهای اقتدار او، خونریزی بافتاری نظام و نازایی آنست. با در نظرداشت تواتر زمانی شاید اشاره به اینها بس: حبس عملی منتظری، خانه نشین کردن موسوی اردبیلی - صانعی، قهر و بعدها حصر مهندس موسوی، "بی بصیرت" شمردن رفسنجانی، زدن اصلاح طلبان، طرد احمدینژاد، و اینک وداع با روحانی و لاریجانی. تجسد نظام در مریدان محض خامنهای، نه قوت جمهوری اسلامی که مبین سستی آنست.
خیزشهای مردمی، کابوس نظام!
لاغر شدگی نظام از درون و خالی شدن جیب آن، عوامل عمده انحطاطش به شمار میروند. پیامدها را اما باید از سوی جامعهای شنید که به انواع نشانه، نظام را پس میزند. اکثریت مردم سیستم را نمیخواهد و حاضر نیست وضع را برتابد. این جامعه دیگر همانی نیست که تا دو و سه دهه پیش در بیشترینه خود پذیرای مشروعیت نظام بود و پشتوانهای برای آن. اکثریت قاطع ایران امروز، در وجود دو نسل متولد و یا بزرگ شده در جمهوری اسلامی، اعتراض جوشان علیه آن را نمایندگی میکنند. جامعه، با صف آرایی دو ایران برابر هم روبروست: "ام القراء" رو به نزول و فردای آزاد رو به تکوین.
دگرگونی ایران را در خیزشهای مردمی آن طی بازههای زمانی کوتاه میتوان دید و در اعتراضات خرد و کلانی سراغ گرفت که سراسری یا منطقهایاند. دی ۹۶، مرداد ۹٧، آبان ۹٨، تحرکات بی وقفه طول سال ۹۹، و تا همینجای ١٤٠٠ برآمد کارکنان نفت در خرداد ماه و خوزستان بی آب به تیر ماه. انواع اعتصابات کارگران به عظمت هفت تپه و فولاد تا آموزگاران و دانشجویان. در تجمعات اعتراضی بازنشستگان، مالباختگان و نمودهایی چون دختران خیابان انقلاب و دراویش. در اعلام همبستگیهای متنوع گروههای اجتماعی از همدیگر. در بلوچستان، کردستان، خوزستان و جابجای جغرافیای کشور.
زوالزوال زوال یکی و بلوغ دیگری!
چه نمادی صریحتر از ریاست رئیسی برای نمایاندن بنبست این نظام؟ جنایتکاری نوکر مآب و بیسواد که بیانیه ریاست را هم نتوانست بی غلط بخواند. "تنفیذ" این فرد معذب از محرومیت در بوسیدن دست "آقا" و "تحلیف" آنچنانی وی، نشانه مشرف به موت بودن سیستمیاند که در تمجید "سردار گاز انبری" قالیباف از مشروطهستیز مشهور شیخ فضل الله نوری بازتعریف مییابد! سیستمی که در این مراسم سوگند، خبری از قانون اساسی خود نظام نشد و سخن فقط از "گام دوم انقلاب" رفت. ترکیب وزراء هم که بی نیاز از تفسیر است؛ معاون اول، بفرموده "رهبر" و اعضای کابینه، حزب اللهی خالص!
این نقطه عطف، اگر در ارتباط با حکومت نشانگر درماندگی و در خود فرورفتن نظام است، در حیات ملی مردم ایران اما حکایت از چرخشی نوین دارد. تحریم "انتخابات" در مقیاسی چنین گسترده، رخداد سادهای نبود؛ نقطه عطفی شد در معنای صفآرایی آشکار مردم با حرکتی آگاهانه و متحد علیه نظامی در سراشیب زوال. آنچه در ایران امروز محوریت دارد، فروریزی ترس مردم است. اگر تحریم "انتخابات" را ادامه خیزشهای دی ٩۶ و آبان ۹٨ برشمریم، اعتصاب ۶٠ هزار کارگر صنعت نفت و حرکت دو هفتهای خوزستان مکملهای آنند. ایران دیگری در پیش است. نهضت ادامه دارد!
--------------
* این نوشتار بنا به درخواست "دو ماهنامه میهن" تهیه شد که در شماره 41 آن درج گردیده است.
افزودن دیدگاه جدید