عصیانِ آبان
عصیانِ قلبهایِ سرخ،
برگی از تاریخ را
ورق می زند
آبان،
واژه ای ست بر پِلک سحر
خون از رگهایش می ترواد
جامهِ سرخِ بر تن دارد
رخساری گلگون
با همان، گلویِ خونین اش
سکوتِ شب را
می شکند
و من در غروبِ پاییز،
خًمود بودم وُ دلتنگ
سر کلافِ اندوهم
گم شده،
بر روی زمین
صدایِ دل انگیزه سِحره ای
بر شاخکِ درختِ همسایه
صبحگاه به یاری ام می آید،
از تالابی سیاه بیرون میایم
به یاد می آوردم؛
شبی که بامداد، نجوا کرد
من درد مشترکم *
و من تمام اشکهایِِ پنهانِ مادران را
از گونه هایم ربودم
و اندوهِ فراقِِ یاران را
از قلبم،
و عشق را فریاد زدم.
----------------------
* شعری از شاملو.
افزودن دیدگاه جدید