رفتن به محتوای اصلی

چگونگی گذار از ناسیونالیسم به انترناسیونالیسم

چگونگی گذار از ناسیونالیسم به انترناسیونالیسم
با نگاهی به تقابل ناسیونالیسم با امپریالیسم درکشورهای جهان سوم بویژه افغانستان

آمریکا در سال ۲۰۰۱ حکومت طالبان را ساقط کرد و جرج بوش پیروزی آمریکا در افغانستان را اعلام نمود اما آینده­ای روشن برای افغانستان نرسیم نشد دولت بوش همواره از گرفتاری در افغانستان واهمه داشت جایی که انگلستان و شوروی در آن عملکرد ضعیفی داشتند. افغانستان کانون توجه کاخ سفید بود شواهد و قرائن موجود گویای آن بود که آمریکایی­ها هم در حال نزدیک شدن به جایگاه انگلستان و شوروی بودند در اواخر سال 2001 حامد کرزای به عنوان رئیس جمهور افغانستان با حمایت آمریکا وارد کابل شد. اوضاع امنیتی در افغانستان به علت ضعف دولت مرکزی و ناکارامدی مقامات محلی روز به روز وخیم تر میشد و تغییر موضع امریکا در جهت حمایت از طالبان با اهداف خاص سبب پیچیدگی اوضاع و تنش در این کشور بود. پس از حمله­ی امریکا به افغانستان تصور بر این بود که طالبان و القاعده به بایگانی تاریخ پیوستند اما شرایط به گونه ای دیگر رقم خورد طالبان بار دیگر فعالتر از قبل به صحنه­ی سیاسی بازگشت.

شرایط پرتنش امروز افغانستان حاصلِ حضورِ پیشین امریکا و همکاری­اش با طالبان است. از اهداف آمریکا در افغانستان همواره اختلاف افکنی قومی و مذهبی بوده است چرا که امریکایی ها متوجه افراطِ طالبان در آموزه­های مذهبی بودند که این همواره یکی از عوامل تفرقه و اختلاف و تقویت گروههای شورشی بوده است. اصرار آمریکا بر سیاست­های غلط خود در افغانستان و برخورد ایدئولوژیک آنان با تحولات منظقه به تهدیدات جدی برای بروز ستیزهای نوظهور تبدیل شد افراط گران شورشی و تروریست­هایی که پس از 11 سپتامبر از صحنه­ی افغانستان خارج شده بودند مجددا به این کشور بازگشتند و بر دامنه­ی نفوذ خود بیش از پیش افزودند.

در تعریف و گونه شناسی دولت در افغانستان به ویژه به لحاظ عوارض جغرافیایی و قومیت­ها دولت ضعیف-ملت ضعیف را عنوان می کنند. دولت ضعیف به دلیل فقدان اقتدار مرکزی که مهمترین ضعف ساختاری آن عدم کنترل بر تمامیت ارضی و سرزمینی کشور است و ملت ضعیف نیز به دلیل فقدان استحکام ملی و مقدم بودن وفاداری­های قومی بر وفاداری های ملی ست. Leventis, 2007)).

تاریخ گواه آن است کشورهای اسیر امپریالیسم برای رهایی خود به ناسیونالیسم متوسل شدند: هند و پاکستان از این راه به استقلال رسیدند گرچه درمورد پاکستان اساس مذهبی بر ملیت غلبه یافت. کشورهای خاورمیانه بدین دستاویزاستقلال سیاسی­شان را قوی­تر ساختند.اما میان این ناسیونالیسم یعنی ناسیونالیسم ملت­های اسیر و ناسیونالیسم بورژوایی غرب تفاوت­هایی اساسی وجود دارد:

اینکه ناسیونالیسم غرب متضمن فاشیسم است و وسیله ­ایست برای اثبات برتری غرب بر دیگر کشورها بویژه کشورهای جهان سوم و دستاویزی­ست برای استعمار و استثمار، که البته این ناشی از رشد سرمایه داری در غرب است. در حالی که ناسیونالیسم ملت­های اسیر بیزار از فاشیسم است و وسیله ای برای مبارزه با استعمار و امپریالیسم و سیاست­های نو­استعماری است.

ناسیونالیسم بورژوایی غرب لزوما ضد آرمانِ سوسیالیستی است در حالی که در کشورهای واپس مانده ناسیونالیسم و سوسیالیسم دوش به دوش هم پیش می­رود که البته این همدوشی همیشگی نیست.

ناسیونالیسم بورژوایی غرب جنبه­ی تهاجمی دارد و ابزاری برای تخریب فرهنگ­های دیگر است درحالی که ناسیونالیسم ملت­های اسیر جنبه تدافعی دارد و برای تحصیل استقلال، آزادی و احیای فرهنگ ملی و حق حیات به مردمانِ استعمار زده است.

چنین است که ناسیونالیسم، ملت­های اسیر را از سلطه­ی امپریالیسم می رهاند همانطوری که شعار کاسترو چه ­گوارا در امریکای لاتین "مرگ یا میهن" بود.

حال این پرسش مطرح است که آیا این ناسیونالیسم منافی با سوسیالیسم است؟

مارکسیسم که تا مدتها احساسات ملی و وطنی را دست کم گرفته بود رفته رفته متوجه اشتباه خود شد ( بیشتر در عمل و کمتر در تئوری) و تا حدی در پی جبران برآمد. چنانکه مارکس می­گوید: سالهای مطالعه در مساله ایرلند مرا به این نتیجه رساند که ضربه­ی قطعی بر ضد طبقه­ی حاکم در انگلستان ممکن نیست فرود آید مگر در ایرلند و نه در انگلستان.

یعنی ضربه قطعی به امپریالیسم ممکن نیست فرود آید مگر در کشورهای غارت شده و نه در غرب. چنین است که در این کشورها ملیت و سوسیالیسم بر هم منطبق می­شود و این ضربه ­ی قطعی برای نهضت محرومان سراسر جهان معتبر است. پس همیشه و در هر مورد پرولتاریای صنعتی غرب را پیشرو انقلاب جهانی دانستن استنتاجی­ست نادرست و مهمتر از آن شانه خالی کردن ازبار وظایف است.

لنین می­گوید انقلاب اجتماعی تحقق نمی­پذیرد مگر در دورانی که جنگ داخلی پرولتاریا ضد طبقه­ ی بورژوا، در کشورهای پیشرفته، با رشته­ای از نهضت­های دموکراتیک و انقلابی از جمله نهضت­ های نجات ملی، در کشورهای توسعه نیافته و واپس­مانده و ستم کشیده با هم جمع شود چرا که سرمایه­داری به شیوه ای ناهماهنگ توسعه می­یابد و واقعیت عینی به ما نشان میدهد که در کنار ملت­های سرمایه دارِ بسیار پیشرفته ملت­هایی قرار دارند که از نظر اقتصادی بسیار ضعیف­اند و به هیچ وجه پیشرفت نکرده­اند. و همینطور در رابطه با ملیت می­گوید که طبقه­ی کارگر نمی­تواند رشد یابد و مبارزه­جو شود و شکل بگیرد جز اینکه در چارچوب ملی متشکل شود، جز اینکه ملی باشد (معنای بورژوایی این کلمه به هیچ وجه منظور نیست).

شکی نیست که ناسیونالیسم امروز جهان سوم نیز، فردا کهنه خواهد شد، چرا که نوهای امروز کهنه­های فردا خواهند شد و هیچ قانونی از این قاعده مستثنی نیست. به گفته ­ی فانون: "ناسیونالیسم این سرود زیبا که توده ­ها را بر ضد تجاوزگر برمی­انگیزد، فردای استقلال، همسازی خود را از دست میدهد". آری هدف همواره رسیدن به انترناسیونالیسمی آرمانی است، آرمانی که همه ­ی ملت­ها بطور تساوی حق حیات داشته باشند. برای احراز این حق ابتدا باید ملت را ساخت و وارد تاریخ کرد برای همین باید استعمار را به نفع ملت خواهی سرکوب کرد و بعد وارد جمع بزرگِ انسانی شد.

در این راستا، ناسیونالیسم آنتی تز و سلاح مبارزه با امپریالیسم است شکی نیست که در کشورهای جهان سوم بویژه افغانستان ناسیونالیسم فرا رفتن از مرحله­ ی قبیله­ گرایی و عبور از این واپس­ماندگی­ست چنانچه سلطه­ ی امپریالیسم در این کشور همواره باعث تقویت قبیله ­گرایی و بروز جنگ داخلی شده است که این مانعی جهت خیز برداشتن افغانستان به سوی ناسیونالیسم است. اما همین که ملتی وجودِ خود را در آزادی باز شناخت هنگامی که امپریالیسم و سیاست های نواستعماری را سرکوب کرد نوبت ایجاد سنتز یعنی انترناسیونالیسم است.

Lenentis Evagoras C. (2007), The Waziristan Accord, Vol. 11, No. 4, December.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید