رفتن به محتوای اصلی

بشارت

بشارت

من که هستم..؟

خانه ای ویران در برهوتِ سرزمینم!

یا روحی سرگردان

در میان خوشه هایِ بی شمارِ ستاره گان

سَر تا پایم را خلاصه کنند!

می شوم مشتی از این خاک،

 

من که هستم؟

همنشینِ خانه ای

مردی خسته از تراشه جان،

درغروبی که خورشید نشسته

بر آفاق نگاهش 

چایش را سر کشیده

تهِ سیگارش در استخوانهایم

خاموش می شود

 

شاید، در زلالِ آب و آینه

نوشخندِ دختری باشم

نشسته بر چشمان عاشقی‌

دلباخته،

ترنم نغمه هایش 

بوی بهار را به یاد می آورد

 

و یا جدارهِ صخره ای باشم

در دلِ کوه

جا-

پایِ کوهنوردی 

سودایِ فتحِ قله در سر دارم

 

شاید سنگ ریزه های

کف رودی باشم

ماهیِ سرخِ کوچکی 

در فراسویِ نگاهِ صمد 

هنوز خواب دریا را می بینم

 

شاید خاکی از گلدانم

گل سرخی در من، 

شکوفه می بندد

که دستانم

بشارت باغ سبز را می دهد

فردا...

 

رحمان- ا 

  ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۱

 

   

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید