رفتن به محتوای اصلی

با یک چشم خندان به آن می نگرم، با یک چشم گریان

با یک چشم خندان به آن می نگرم، با یک چشم گریان
(طرح نخست- با تغییرات)

برای همه کار و نان و مسکن می خواستیم
برای همه مسکن هایی مشابه می خواستیم
با یک چشم خندان به آن می نگرم، یا یک چشم گریان

ما آزادی می خواستیم، آزادی اما بیش تر یک وعده بود
ما عدالت می خواستیم، عدالت اما بیش تر تقسیم نداشتن بود

از انسان تنها می هراسیدیم
انسان تنها شاید آغاز انسان بود

دوست ما تا آن جا دوست بود که شبیه ما بود
مخالف خویش را شبیه خویش نمی پنداشتیم
از تفاوت می هراسیدیم
با یک چشم خندان به آن می نگرم، با یک چشم گریان

امیدمان را روی کاغذ نوشتیم، امید ما را ترک کرد
انسانیتمان را با علم مدلل کردیم، انسانیت ما را ترک کرد

شکوه انسان را می خواستنیم
آن شکوهی را که داشت نادیده گرفتیم
خوشبختی انسان را می خواستیم
آن خوشبختی را که  داشت نادیده گرفتیم

جهانی مطلوب برای انسان می خواستیم
از خویش نپرسیدیم که خوب بعد از آن چه؟

از رویاهایی برخوردار بودیم که وجود ما را گرم می کرد
از رویاهای خود فاصله گرفتیم

خدا را تعطیل کردیم
انسان را توانمند می خواستیم
انسان را با درماندگی هایش تنها گذاستیم
آرزو داشتیم شیطان را از بازی حذف کنیم
شیطان زیرکانه در دستانمان لانه کرد
با یک چشم خندان به آن می نگرم، با یک چشم  گریان

نیاکان خویش را بخاطر ضعف هایشان سرزنش کردیم
ضعف های خویش را انکار کردیم
زیبایی های چهره یک انسان کمتر توجه ما را جلب می کرد تا ستم بر او
زیبایی های آن چه را او سر سفره خویش داشت کم تر توجه ما را جلب می کرد تا آن چه را که او نداشت

انسانی نوین می خواستیم، انسان کهن را کم رنگ کردیم
نه ثروت برایمان اهمیت داشت نه شهرت
نه تازیانه های دشنانمان
کوه مانعی بزرگ نبود
هم متعالی بود، هم پست بود
هم لطیف بود، هم مخوف بود
هم درست می نمود، هم کاذب بود
هم رویایی شیرین بود، هم یک کابوس بود
هم پاک بود، هم آلوده بود
هم با شکوه بود، هم ورطه بود
هم وعده بود، هم سراب بود
هم رهایی بود، هم دام بود
هم شفا بود، هم بیماری بود
هم راه حل بود، هم خود مشکل بود
با یک چشم خندان به آن می نگرم، با یک چشم گریان

هم صلح می خواستیم، هم ستایشگر خشونت بودیم
هم برابری می خواستیم، هم خویش را والاتر تلقی می کردیم
چشمانمان را بر بدی خویش بستیم
چشمانمان را بر خوبی »دشمنان« خویش بستیم
جهانی بهتر می خواستیم
چشمانمان را برجهان بهتر در کنار همین جهان بستیم

معنا بود و خود پایان معنا بود،
در پایان تهی از معنا بود
برخاسته از خرد بود و خود خرد گریز بود
برخاسته از امید بود و در پایان شکست امید بود
اتوپیا بود و خود در برابر اتوپیا بود
حسنش بیش تر در اتوپیا بود

تاریخ انسان شاید تاریخ اتوپیاهای انسان باشد
با یک نگاه خندان به آن می نگرم، یا یک نگاه گریان.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید