در پرسش/ پیشگفتار شمارهی ٤٧ «دو ماهنامه میهن»، موضوع مرکزی به درستی متبلور در دو نکته است: « چیستی مضمون اصلی جنبش زن – زندگی - آزادی» و « وظایف ما». نگارنده نیز با توجه به این واقعیت که هر مورد مطروحه در جنبش جاری و با هر میزان از اهمیت نهایتاً به همین دو محور برمیگردد، تمرکز را بر همین دو فقره قرار میدهد. بعلاوه، نگارنده طی چهار ماه گذشته پیرامون موضوعات مرتبط با جنبش انقلابی جاری و منعکس در همین پیشگفتار، نزدیک به بیست نوشتار و گفتار ارایه داده است و لذا تکرارشان را ضروری نمیبیند.
١. مضمون «زن – زندگی - آزادی» چیست؟
بهرهگیری مبتکرانهی جامعه از شعار «زن – زندگی - آزادی» نشان داد که قلب ایران امروز در کدام ندای رسا میتپد. این ندا، از دلبرخاستهای است فراگیر که توانسته جامعهی بپاخاسته در برابر جمهوری اسلامی را پوشش دهد و حول خود گرد آورد. صدایی زنانه با طنین برابری خواهانه در نظامی زنستیز، و فریاد جوانان باور به زندگی و آرزومند زیستی شاد در برابر حکومتی که حرفهاش پاشیدن گرد مرگ بر ایران است. آوایی که، افشرهی خواست ملی را در «آزادی، آزادی، آآآزادی» سر میدهد. «زن – زندگی - آزادی» گرچه جذابیت خود را از شمولیت عام خود میگیرد، مضمون خاص آن اما بروز در شعائر و عمل سکولاریستی دارد . درونمایه و خصلت اصلی این جنبش، سکولاریسم خواهی است.
«زن – زندگی - آزادی» بیانی روشن از این واقعیت است که ایران بر ریل انقلاب سکولار دمکراسی قرار دارد و مطالبهی دیرینهی آزادی و دمکراسی در کشور، بیش از هر وقت دیگر با سکولارخواهی درآمیخته است. برداشتن روسری از سر همچون «نه!»ی عیان به حجاب اجباری، عمامه پراکنیها، شعار «آخوند بره گم بشه»، هزل «کتاب» زیر چوبهی دار، به سخرهگرفتن فاتحه بر سر مزار جانباخته و رقص و آواز پیکارجویانه جای عزا همگی نشانگر مخالفت ملی با حکومت دینی است. این نمودها اگر هم در حوزهی تاکتیک نیازمند پالایش سنجیدهاند، در تبیین اما بازتاب اصالت سکولاریستی جنبشاند.
حتی در انقلاب مشروطه و پسامدهای آن و نیز دههی جنبشی بیست که عرفیگرایی از سمتگیریها در آنها بود، سکولاریسمخواهی جامعه هرگز چنین برجسته نبود. فوران سکولاریسم در جنبش انقلابی «زن – زندگی - آزادی» را باید واکنشی پخته در بستر زمان نسبت به واپسگرایی استبداد دینی در شکل ولایی دانست. جایی این را نوشتم و تکرار هم بکنم که شاید تنها خدمت تاریخی جمهوری اسلامی ویرانگر و هستی بربادده کشور به سیر تکاملی فرهنگ سیاسی در ایران، این باشد که بیشترین زمینه برای ایجاد و فرآوری آلترناتیو سکولاریستی در قبال هرگونه حکومت دینی را فراهم آورده است!
اما اگر جباریت دینی با زورگوییهای خود و تحمیل سیستماتیک مقررات ولایی طی چهار دهه و اندی بر جامعه، به نحوی شگرف و در شکل واکنشی، موجب روی آوردن عمومی جامعه به فرهنگ و رفتارهای سکولاریستی شده است، در همانحال میباید بر نقش مهم عامل کنشگری و آگاهسازیهای فعال در حوزهی سیاست و تولید فرهنگ سیاسی نیز انگشت نهاد. تاکید بر این موضوع، بخاطر تصریح بر اهمیت تعیین کنندهی گفتمانسازی و نوع آنست. مقایسهی سه دورهی پیشا مشروطیت، پیشا انقلاب ١٣٥٧ و پسا آن، درسهایی گرانبها در این زمینه با خود دارد.
در رنسانس پیشا مشروطه که هدف رسیدن ایران به دولت – ملت قانونمدار و تجدد مد نظر بود، روشنفکران گفتمانساز و نهضتپرور آن توانستند افشاگری نافذ استبداد قجری و نقد کارای تشرع جهالتگستر را همزمان و مکمل هم پیش ببرند. این سمتگیری درخشان اما در دهههای بعدی قسماً و در بازهی زمانی دو دههی پیش از انقلاب ٥٧ به ویژه، دچار کژروی شد و جنبهی یکسویه به خود گرفت. مطالعات تطبیقی به روشنی نشان میدهد که در ادبیات سیاسی تولیدی پیشا انقلاب اسلامی در کشور، ترویج سکولاریسم دمکراتیک نه تنها غایب بود بلکه بگونهی بسیار تراژیک حتی به قدرتگیری حکومت دینی پر و بال هم داد. این نیز در شرایطی که، رژیم پهلوی با مدرنیزاسیون و نه مدرنیته، برای دینبنیادها میدان گفتمانی هموار کرد و با متمرکزشدن بر کوبیدن چپ و ملیون، دست و پای «مسجدی»ها، «حوزه»ها و «هیئت»ها را برای ستیز با سکولاریسم چه در برابر اپوزیسیون سکولار و چه حتی عملاً علیه خود باز گذاشت. در رابطه با حسابرسی بیلان کار اپوزیسیون شاه در این زمینه، شاید اشاراتی کوتاه لازم و مفید باشد.
تکلیف بخش بنیادگرای دینی مخالف با سکولار دیکتاتوری پهلوی در «حوزه» برای استقرار و استقبال از حکومت دینی، مشخص و محرز است. اما میباید بر سهم مسلمانان موسوم به «روشنفکران دینی» شامل «سوسیالیستهای خداپرست»، «نهضت آزادی» و شخصیتهای گفتمانساز آنان هم برای تاسیس حکومت «عدل علی» با نمادسازیهایی همچون «فاطمه ایثارگر» و «حسین عاشورا»ی دکتر علی شریعتی و نیز سازمان رادیکالی مانند «مجاهدین خلق» و ... تاکید کرد. هر کدام اینان از آنجا که به سهم خود نوعی از حکومت دینی شیعی تدارک میدیدند، لذا عملاً و نه الزاماً هم خودخواسته، جاده صاف کن عروج خمینی به ولایت شدند.
ملیون جبهه ملی تبار نیز هر چه از کودتای ٢٨ مرداد بیشتر فاصله گرفتند، فزونتر بر گفتمانسازی معطوف به حکومت دینی چشم بستند و خلاف برآمد اولیهای که همزمان و موازی بر دو رکن استقلال ملی و تداوم سنت مشروطه پای میکوبید، پس از کودتا نتوانستند خود را در حد نیاز بهروز کرده و پرچم سکولار دمکراسی برافرازند. آنان با مسحورماندن در کودتا و انجماد سیاسی در عدم مشروعیت شاه و تقلیل هدف سکولار دمکراسیخواهی به سطح گلایه از اعمال شاه، عملاً از علت وجودی اولیهشان که دمکراسیخواهی در شکل مشروطه بود، دور ماندند و آخرش هم در سمت خمینی ایستادند.
دردآور اینکه تمرکز ترویجی و تبلیغی چپ آتئیست (خداناباور) نیز تماماً بر مبارزه با دیکتاتوری پهلوی قرار گرفت و از گفتمانسازی تکمیلی این مبارزه، یعنی سکولار دمکراسی بکلی غافل ماند. این بسیار عبرتآموز است هرگاه دریابیم که در ادبیات تولیدی چپ طی ٢٥ سال پیش از انقلاب چه توسط حزب توده ایران و چه بعدتر از طرف چپ غیر تودهای و منجمله چریک فدایی خلق، در کل خبری از تولیدات سکولاریستی نیست و ارایه اثر در این زمینه از اندک تعداد حتی تا حد نبود آن، فراتر نمیرود! علت هم اینکه از یکسو سکولاریسم را آنجا که نگاهی خودآگاه به آن داشت امری استقرار یافته و بی بازگشت پنداشت و از سوی دیگر نتیجهی فعالیت «اسلام مبارز» علیه دیکتاتوری را واریز در انبان خود برشمرد و این را ندید که چه بسا مبارزهی فداکارانه خود وی مصداق یار شاطر افتد که افتاد! چپ از درک نادرست خود نسبت به دمکراسی که رکن اساسی آن سکولاریسم است، هم آسیب دید و هم آسیب رساند.
اما در دورهی چند دههای حاکمیت دینی بر کشور، درونمایهی گفتمان مسلط در کشور را خوشبختانه و برعکس، در سکولار دمکراسی مییابیم. از یک سو مواجه هستیم با به خودآمدنهای تاریخی سکولارها بر متن نقد انقلاب بهمن و محصول ولایی آن و از سوی دیگر سرخوردگی از واقعیات گزندهی حکومت دینی را در بخشی از مطابق اصطلاح خودشان «روشنفکران دینی» میبینیم که آنها را رو به سکولاریسم قرار داده است. اگر هم بر عامل گفتمانسازی مداوم روشنگرانه در زمینهی سکولار دمکراسی، نقش بسیار مهم و موثر شبکههای جمعی و ارتباطگیریهای نو جوانان و جوانان با دنیای معاصر را در نظر گرفته و بر آن بیفزاییم، آنگاه باز بیشتر متوجه خواهیم شد که چرا جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی» مضمون و خصلت سکولار دمکراسی دارد و چرا روند انقلابی ایران هر چه پیشتر میرود باز بیشتر در همین مشخصه چهره میکند.
٢. وظایف ما
مسئلهی اصلی، نه تفسیر که تغییر است!
بیشترینهی اپوزیسیون ایران گرچه انفجار کشور در چشم انداز نزدیک را و البته جدا از شکل و دامنهی آن به درجاتی اجتناب ناپذیر اعلام کرده بود، اما وقتی رخداد قتل مهسا سربرآورد و ایران منفجر شد باز هم در تحیر فرورفت! درست بدانگونه که در ٩٦ و ٩٨ به شگفتی دچار آمد! حتی اگر خواستهشود شورش دی ٩٦ غیرمنتظره تبیین گردد، اما در رابطه با خیزش آبان ٩٨ صرفنظر از زمان وقوع و شدت آن، به اندازهی کافی سند سیاسی وجود دارد تا نشان دهد که وقوع آن تکرار مکرر بود و از سوی بسیارانی به روشنی پیشبینی میشد. پیرامون توقع وقوع جنبشی همانند «زن – زندگی – آزادی» چونان حلقهای از روند انقلابی، جای دوری نروم و از خودم مثال بیاورم که رو به انقلاب گذاشتن جامعه را با بیان یقینی خاطر نشان کردم. همانگونه که بسیاری دیگر همانند من بر همین تصور بودند و آن را هم مینوشتند و میگفتند. شمارهی ٤٤ دو ماهنامهی «میهن»، یعنی ٦ ماه پیش از شهریور ١٤٠١ شاهد است که هشدار داده بودم جامعه در «جادهی انقلاب» پیش میرود:
«پیش بینی قطعیت انقلاب و ارایهی شکل آن، البته نه تضمین تقویمی دارد و نه که میتواند حاوی ارایه الگو باشد. اما منطق سیر پروسه برآمدهای اجتماعی در ایران کنونی و به ویژه سیاسی تر شدن هر چه بیشتر آنها و پیوندیابیهایشان با مشابههای خود، به این ریسکپذیری میدان میدهد تا از جاده انقلاب سخن گفت. جادهای که گروهبندیهای اجتماعی تحت فشار، یکی از پی دیگری بسوی آن رواناند. منشاء ازدحام جاده، سیاستهای رژیم است و محمل بحران روند اعتراضات دامنگستر و رو به ژرفا، نوع حاکمیت جمهوری اسلامی و موجودیت آن».
اما نیت از چنین تاکیدی، نه خودستاییهای مرسوم در جامعهی روشنفکری ما مبنی بر اینکه من فلان را گفته و بهمان را پیش بینیکرده بودم، بلکه برعکس بخاطر «یقه گیری» سیاسی از ضمیر «ما» توصیفی در پرسش «میهن» است! منظور این است که اپوزیسیون جمهوری اسلامی، کمتر از نارسایی در تحلیل روندها و یا نقص جدی در تفسیر سیاسی از وضعیت رنج میبرد تا در عدم تبدیل تحلیل به اقدام سیاسی؛ معضل آن، بیشتر در نحوه مواجههی عملی او با نیاز و مطالبهی جنبش و دقیقتر مواجه نشدن درخور با اینهاست. دشواری آن، موقعیتی است که گرفتارش شده و خود نیز با تنیدن تار بر دور خویش، مدام آن را دشوارتر میکند.
اپوزیسیون در صورت پابرجا ماندن بر این رویکرد کمتوان و تداوم موجودیتی اینسان ناهمخوان با نیازهای جنبش، روند زیر سئوال بودن خود را وسیعتر و سریعتر هم خواهد کرد. برعکس ولی، با به خود آمدن است که خواهد توانست نقش خویش را تا سطح پاسخگویی به مطالبهی جنبش ارتقاء دهد. اگر توان موجود اپوزیسیون تاکنون بیشتر به تفسیر روندها و رخدادها گذشته است، اکنون و نیز حتی در این دیر هنگامی، وقت آن است که وظیفهی خود را ابراز اراده و عزم برای تغییر معرفی کند. بر رفع مشکل ناهمخوانی پیشبینیهای درست با ناآمادگیها در قبال روندها و نقاط عطفای برآید که در مسیر مبارزات مردم با حکومت پیش میآیند. کلید گشودن قفل «وظایف ما» را دقیقاً در فهم رمز همین تناقضی بدانیم که همچنان پابرجا در وجود ما است.
پس برای فهم چیستی «وظایف ما»، قبل از همه باید بر چرایی عدم آمادگی لازم در قبال موضوع «چه باید کرد؟» تامل داشت. به دیگر سخن، درنگ بر این واقعیت که ما چرا اصلاً «ما» نمیشویم؟! مراد از ما نیز آن «ما»، که جنبش در جستجوی آدرس مرجع، خود را در آن بیابد. یعنی، ماها خود را با چه هدفی تعریف کنیم تا بتوانیم به «ما»یی فرابروییم که لازمهی عمل نافذ در جنبش است. به همین دلیل، ما مقدمتاً نه با «وظایف» که عمدتاً با تک وظیفهی محوری مواجهیم؛ که همین را اگر پاسخ دهیم، بقیه هم پاسخ خواهند گرفت. وظیفهی ما، تلاش جدی برای «ما» شدن است!
نسبت بین «ما» و «سیاست ما» چیست؟
آیا از طریق سیاست کردن بدل به نیرو میشویم یا به اتکای نیرو باید سیاست پیش برد؟ تقدم با کدام اینهاست؟ پرسشی که بی شباهت به زبانزد مشهور نیست: اول مرغ بود و بعد تخم مرغ یا برعکس؟! پاسخ نگاه دیالکتیکی به این «غامض»، وابسته دیدن این دو در بستر هستی واحد است و پیدایی و رویش هر یک، در پیوند با آن دیگری! سیاست نیرو میسازد و نیرو سیاست؛ اولی نیرو جمع میکند و دومی سیاست را از سطح حرف به تراز مادیت اجتماعی برمیکشد.
اکنون هم که در پرتو جنبش شورانگیز «زن – زندگی – آزادی»، مباحث در اپوزیسیون گرد این موضوع داغ شده است که گذر از جمهوری اسلامی به دمکراسی کدامین راهبرد سیاسی مطلوب را لازم دارد، میباید هشدار داد که مبادا عمل لازم و ممکن جهت تولید نیرو، بخواهد تحت الشعاع گفتگوهای تجریدی قرار گیرد و یا که معطل حل المسایل کتابی شود. نیز مبادا که مشغلهی بیشترمان، امر تحلیل و تفسیر جنبش قرار گیرد تا اقدام و ابراز اراده برای کسب آمادگی در جهت استقبال هدایتگرایانه فاز بعدی این روند انقلابی که در راه است و قطعاً فراخواهد رسید. اینبار حتی سخن نه دیگر از «دیر یا زود» واقعه که از به زودی وقوع است هرگاه که شناخت از روندها عمقی باشد. درسگیری اصلی اینست که چه کنیم تا باز غافلگیر نشویم و از سیکل غفلت مکرر، گام در نقشآفرینی نهیم. برای این نیز، «ما» شدن را میباید از همین حالا پی گرفت. ملاک اکنون، عمل است و اقدام.
لزوم ستاد مرکزی هماهنگی مبارزاتی
نارسایی اصلی روند انقلابی ایران، نبود مرکز هماهنگی مبارزاتی است. مرکزی که، هدایت ستادی مبارزات دمکراتیک مردم علیه جمهوری اسلامی را عهدهدار شود. مرکزی که، با برخورداری از اعتماد ملی قادر به نمایندگی مبارزهی ملی باشد، در موقعیت چالش کلان با نظام حاکم قرار گیرد و برای هدایت روند گذار از جمهوری اسلامی به سکولار دمکراسی احراز صلاحیت نماید. مرکزی که، با رهبری میدانی درون کشوری رابطه اندامواره گیرد تا مجموعه انرژی و تجربهی درونمرز و برونمرز را پوشش دهد. مرکزی که، نماد اتحاد اتحادها جلوه کند، «ما» را در اشتراک سکولار دمکراسی به تعریف بنشیند و رسالت افق گشایی برای انقلاب ایران در سمت سکولار دمکراسی را بر دوش بکشد. شرط شکلگیری و پایداری این «ما» - این تشکل کلان - در گرو استخوانبندی آن با تشکلهای سیاسی است بی آنکه تکمیل خود با امر مهم دربرگیرندگی شخصیتها و سلبریتیهای سیاسی و مدنی را از قلم بیندازد.
«وظایف ما» متبلور در یک وظیفه است و این وظیفه، همانا «ما» شدن ماهاست تا بتوان سیاست گذر از جمهوری اسلامی با نقشهی راه لازم را، به اتکای این اهرم نیرومند مولد پیش برد.
بهزاد کریمی ١١ دی ١٤٠١ برابر با ١ ژانویه ٢٠٢٣
نقل از شمارهی ۴۷ دوماهنامهی میهن
دیدگاهها
درود. برنامه عملی شما ،بله…
درود. برنامه عملی شما ،بله شما (در وحله ی نخست نحلههای مختلف فداییان خلق و حزب چپ) و سپس با هرجریان دمکرت جمهوریخواه سکولار چیست؟ همگرایی راه انداختید عالی! برنامهی اقدام عملی برای نیروهای همسو به هریک از جریانهای نامبرده بالا چیست؟ چگونه ما جمهوری خواهان سکولار،دمکرات وحدت عمل پیدا کنیم. هرکس پراکنده چه در عرصه تبلیغات و...پراکنده کاری میکند اما نا شما ، « ما» نشوید و با اکتهای حتا کوچک اما ملموس و فیزیکی شروع نکنید ان خورشی « ما» ی توانگر وگرما بخش در داخل طلوع نمیکند. برای ما در داخل یک رویا شده که بخشی از نیروها و جریانات نامبرده بالا در یک حرکت جمعی مشترک ،در روز خاصی، در شعارهای مشخص خاصی زیر نام آن نهاد شاخص « ما» حضور داشته باشیم و همه احساس کنیم « ما» شدیم. تا برسد روزی که شعارها و تجمعات و اعتراصهای خیابانی زیر نام وآرم و پرچم مشترک آن «ما» انجام شود. لطفن از تحلیل به عمل با برنامه روی آورید.
واقعاً از داستانسرایی خسته…
واقعاً از داستانسرایی خسته نمیشوید . اولاً که انتقادات بسیاری به نوشته تان وارد است . از سکوت در قبال اینکه چه نیروهایی با چه نیروهایی میتوانند متحد شوند و کدام نیروها اصلا قابلیت اتحاد را ندارند که بگذریم و فرض را بر درستی مطالبتان بگذاریم ، الان تکلیف ما ملت چیست ؟ بیاییم شما پرگوهای کم عمل را متحد کنیم ؟ خوب اگر میتوانید متحد شوید ، بشوید .
افزودن دیدگاه جدید