"ما به این نتیجه رسیدیم: بعضی (یا بسیاری) از سازمانهای سیاسی دست از سیاستسازی کشیدهاند. آنها صرفاً و در بهترین حالت در مواجهه با موضوعات جنجالی و خبرساز خوب عمل میکنند، اما هرچه بیشتر از معرکۀ مواجهه با موضوعات اساسی همچون فقر، بیکاری و نابرابری درمیمانند."
رافائل رونچاگلیولو اوربگوسو، وزیر امورخارجۀ پیشین پرو،
در جمعبندی از پروژۀ "تغییر و تداوم در احزاب سیاسی کشورهای آندی"
چکیده: در جریان مباحث مربوط به "تشکیل تشکل بزرگ چپ"، و مشخصاٌ در بحث زیر عنوان "چه نوع حزبی؟"، ایدۀ حزب برنامهای و لزوم ایجاد حزبی برنامهای به میان آمد. اما این ایده – از جمله به قصور من – در همین سطح باقی ماند و جز هر از گاهی یادآوری مجدد آن مورد کنکاشی قرار نگرفت. این در حالی است که "آسیبشناسی" راه طی شده و نیز راهی که هم اکنون طی میکنیم، به زعم من، در اساس نه در کیفیت عمل این یا آن مؤلفه، بلکه وقوف و توان کلیت نیروهای درگیر "تشکیل تشکل بزرگ چپ" و اکنون "بنیانگذاری تشکل مشترک حزبی" برای ایجاد یک حزب برنامهای نهفته است.
نوشتۀ حاضر تأملی است بر مفهوم حزب برنامهای، چنان که در "نوعشناسی احزاب" به دست داده شده است. این نوشته بخش نخست مطلب مفصلتری است که با نگاهی به چند تجربه از احزاب برنامهای ادامه مییابد و برخی دیگر از جوانب تئوریک این مفهوم را میکاود، تا سرانجام به مسئلۀ امکانات و موانع ایجاد یک حزب برنامهای در جامعۀ سیاسی کنونی ایران برسد.
- مفهوم حزب برنامهای
تقسیمبندی ماکس وبر از انواع اقتدار (آمریت، اتوریته) مشروع، تقسیمبندی شناخته شدهای است. ماکس وبر برحسب بنیانی که اقتدار بر آن استوار است، سه نوع خالص اقتدار مشروع را برمیشمرد: قانونی، سنتی و کاریزمائی (فرهمند).
اقتدار قانونی – عقلانی: این نوع اقتدار مبتنی بر باور محکمی دایر بر قانونیت و اعتبار قواعد و قوانین جاری، و حق معتبر کسانی است که به موجب این قوانین به عنوان اتوریته (مقامات) دست به اعمال این قوانین میزنند. در این حالت اطاعت از نظم مستقر به اعتبار باور به قانونیت آن و اطاعت از اتوریتههای موجود به اعتبار باور به قانونیت و عقلانیت فرامین آنها ست.
اقتدار سنتی: این نوع اقتدار مبتنی بر باور محکمی دایر بر حرمت دیرین سنتها، و مشروعیت کسانی است که به موجب این سنتها دست به اعمال اقتدار میزنند. در این حالت اطاعت از افرادی صورت میگیرد که سنتاً در مقام صاحب اقتدار قرار میگیرند و توسط سنت محدود میشوند.
اقتدار کاریزمائی: این نوع اقتدار مبتنی بر ارادت افراد به قهرمانان استثنائی و شخصیتهای منحصر به فرد، و به الگوهای هنجاری یا فرامین چنین شخصیتهائی است. اطاعت در این نوع اقتدار مدیون یک رهبر کاریزماتیک (فرهمند) به خاطر الهام بخشی، قهرمانی یا قابلیتهای نمونۀ اوست.
چنان که دیده میشود این تقسیمبندی متوجه موضوع اقتدار مشروع و مناسبات بین اقتدار و کسانی است که از آن اطاعت میکنند. ماکس وبر شخصاً این تقسیمبندی را به حیطۀ مناسبات بین احزاب و شهروندان و به ویژه به حیطۀ نوعشناسی احزاب سیاسی بسط نداده است. اما "نوعشناسی احزاب" (به عنوان شاخهای از علوم سیاسی و از این پس "نوعشناسی...") قرابتهای زیادی را بین انواع حزب و انواع اقتدار تشخیص داده است و با محور قراردادن تعامل بین یک حزب و "نیروی اجتماعی" آن، تقسیمبندی وبر را به حیطۀ نوعشناسی احزاب وارد، و از این قرار سه نوع حزب را متمایز کرده است: حزب برنامهای، حزب کلینتالیستی (معامله گر)، حزب کاریزمائی.
حزب برنامهای: نوعی از احزاب که غالباً در دموکراسیهای پیشرفته حضور دارند و از جوهری قانونی – عقلانی برخوردارند. این احزاب اهداف مادی معینی را که به روشنی در یک برنامه تعریف شدهاند، تعقیب میکنند و با مقررات و قوانین داخلی رسمی و اجرائی روشنی اداره میشوند که اتوریتۀ فردی اعضا را در مقام حزبیای که به آن برگزیده یا برگمارده میشوند، تعریف و تحدید کردهاند.
حزب کلینتالیستی: این نوع احزاب، بر خلاف احزاب برنامهای، غالباً احزابی سنتیاند و حول ارتباطات شخصی با رهبری احزاب شکل گرفتهاند. ادامۀ حیات این نوع احزاب با تأمین انواع مزایا و رانت به هواداران وفادار حزب میسر میشود.
حزب کاریزمائی: این نوع حزب، احزابی را شامل میشود که حول یک رهبر "استثنائی و منحصر به فرد" و به یمن قابلیتهای شخص او شکل میگیرند. از همین روست که احزاب کاریزمائی غالباً احزاب کم عمریاند.
"تعریف" فوق از حزب برنامهای، که در متون "نوعشناسی ..." نامرسوم نیست، میتواند موجب برداشتهای اشتباه متعددی در بارۀ این نوع از احزاب گردد؛ و به نظر میرسد چنین نیز شده است. مثلاً این قید که احزاب برنامهای "غالباً در دموکراسیهای پیشرفته حضور دارند" میتواند به انحصار حزب برنامهای به جامعههای با دموکراسی پیشرفته برداشت شود؛ یا داشتن برنامه شرط لازم و کافی برای تعلق یک حزب به این نوع از احزاب تلقی گردد. مهمتر از همه این که محور این تقسیمبندی، چنان که اشاره شد، تعامل بین یک حزب و نیروی اجتماعی[1] آن است. در این صورت برنامه نهایتاً ابزار یا محملی است که تعامل حزب و نیروی اجتماعی آن، بر آن استوار میگردد. به تصریح باید گفت که اولاً حزب برنامهای نوعی از حزبیت منحصر به دموکراسیهای پیشرفته نیست و در دموکراسیهای نوبنیان نیز میتوان حزب برنامهای داشت. حزب کارگران برزیل، نه تنها نمونه بلکه نمونۀ شامخی از یک حزب برنامهای در یک دموکراسی نوبنیان است. ثانیاً داشتن برنامه ابداً شرط کافی برای آن که حزب معینی با برخورداری از آن یک حزب برنامهای به شمار آید، نیست. ثالثاً اهمیت برنامه در یک حزب برنامهای، مطلقاً داشتن برنامه به نفس برنامه نیست، بلکه برنامه به جهت گشودن زبان معینی برای داد و ستد با نیروی اجتماعی است که اهمیت مییابد. از این رو مکثی بر مفهوم حزب برنامهای ضرور مینماید.
برای حزب برنامهای، همچون بسیاری دیگر از مفاهیمی که "نوعشناسی..." با آن سروکار دارد، هنوز یک تعریف "نهائی" وجود ندارد. با این حال خوان پابلو لونا، پژوهشگر صاحب نام شیلیائی در موضوع "حزب"، در جمعبندی از پروژۀ مطالعاتی سه سالهای که با مشارکت بسیاری از رهبران سیاسی و آکادمیسینها از امریکای لاتین و اروپا انجام شد، مینویسد:
یک حزب برنامهای دارای ساختار جاافتاده و تعهدات باثبات برنامهای[2] است، چنان که مبنای لازم را برای 1- پیوند با رأی دهندگان به آن، 2- رقابت انتخاباتی با دیگر احزاب و 3- پیگیری روندهای سیاستسازی[3]، ایجاد میکند. ایدهآل برای این که حزبی برنامهای محسوب شود این است که حزب در هر سه عرصۀ گفته شده رفتاری برنامهای داشته باشد، به این معنا که اولاً از پیوند ساختارمند برنامهای (به جای کلینتالیستی یا کاریزمائی) با رأی دهندگاناش برخوردار باشد؛ ثانیاً برای تحقق برنامهاش – خاصه در زمانی که در قدرت است – تلاش مشخص و سنجیدنی داشته باشد و ثالثاً دارای چنان سازمان درونیای باشد که تدوین، اشاعه و بازتولید پلاتفرمهای برنامهای را ممکن میسازد.
این حالت ایدهآل را میتوان منطبق بر مدلی دانست که علم سیاست در جستجوی طولانی خود برای بهبود کیفیتهای دموکراسی نمایندگی زیر عنوان "حکومت مسئولانۀ حزبی" (Responsible Party Government) عرضه کرده است. مطابق این مدل اولاً امر حکومت، مبتنی بر وجود یک سیستم حزبی است و توسط احزاب جریان مییابد؛ ثانیاً مسئولانه است، به این معنا که مناسبات بین احزاب و شهروندان مستلزم عنصر پاسخگوئی احزاب به شهروندان است و ثالثاً مناسبترین محمل پاسخگوئی، برنامهای است که احزاب نسبت به آن اعلام تعهد میکنند. روشن است که بنابراین مدل "حکومت مسئولانۀ حزبی" همچنین مستلزم مکانیسمی برای پاسخگوئی است، که طی آن احزاب، برحسب کیفیت وفاداری به برنامهشان، توسط شهروندان اجر یا عقوبت خواهند دید. مکانیسم اساسی در این مدل برای پاسخگوئی و "حساب پس دادن" احزاب (و سیاستمداران) به شهروندان همانا انتخابات دورهای است؛ عرصهای که در آن شهروند در مقام رأی دهنده از حزب حساب پس میگیرد.
در تعریف داده شده از حزب برنامهای میتوان سه بعد کلی را تشخیص داد که یکی ناظر بر سازماندهی، دومی ناظر بر سیاستسازی و سومی ناظر بر چگونگی پیوند با نیروی اجتماعی است. تفاوت اصلی در تعریفهای داده شده از حزب برنامهای در وزنی است که هر یک از تعاریف برای این یا آن بعد قائل میشود. مثلاً هربرت کیچلت در تعریف از حزب برنامهای، داشتن یک برنامۀ حزبی را که "معیار اصلی برای شناخت از حزب در کار جذب اعضا و سپردن این یا آن فعالیت به آنان" باشد، یا دارا بودن مجموعهای از مواضع سیاسی را که "به یک برنامۀ سیاسی منسجم، بیتناقض و ساختارمند شکل میدهند و شناسنامۀ حزب را میسازند" دارای اهمیت مضاعف میداند. نامبرده همچنین بر انسجام داخلی حزب و توافق بر سر ردیفی از مواضع سیاسی پایهای برای این که "یک حزب، برنامهای فهمیده شود" تأکید ویژه دارد.
یک نمونۀ دیگر از تفاوتها در تعریف از حزب برنامهای بر سر "تلاش مشخص و سنجیدنی برای تحقق برنامه، خاصه در زمان مشارکت حزب در قدرت است." هستند صاحب نظرانی که به جای "تلاش مشخص و سنجیدنی برای تحقق برنامه"، از "تعهد و توانائی برای تحقق دستکم چند وعدۀ کلیدی برنامهای" میگویند. اگر قید "خاصه در زمان مشارکت حزب در قدرت" را، که میتواند موجب دلآسودگی باشد، کنار بگذاریم و مثلاً توجه کنیم که یکی از اصلیترین معیارهای عملی برای حزب برنامهای سیاست ائتلافی آن با دیگر احزاب است، آن گاه به اهمیت تفاوت بین "تلاش مشخص و سنجیدنی" با "تعهد و توانائی" و فاصلۀ عمیقی که بین این دو میتواند وجود داشته باشد، پی خواهیم برد. تلاش مشخص و سنجیدنی یک حزب برای تحقق برنامهاش طبعاً مبین تعهد آن به برنامه است، اما ابداً مبین توانائی آن برای تحقق برنامه نیست. ترسیم یک نقشۀ منسجم اما آرزومندانه برای تحول جامعۀ معین هنوز به معنای نیل به برنامه نیست.
روشن است که اگر تعریف ایدهآل بالا مبنای تشخیص احزاب برنامهای در واقعیت موجود قرار گیرد، ممکن است تعداد این نوع احزاب از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نکند. در همان نخستین گام، احزابی که در شرایط دیکتاتوری فعالیت میکنند و بنابراین هرگز مجال فعالیت در شرایط دموکراتیک برای برقراری پیوندی سنجیدنی را با نیروی اجتماعیشان – مثلاً به صورت حضور در انتخابات ادواری - نداشتهاند، از دامنۀ شمول این معنا بیرون میافتند. این همان برداشت اشتباهی است که در بالا به آن اشاره شد، دایر بر این که گویا احزاب برنامهای منحصر به دموکراسیهای پیشرفتهاند. پس باید به سنجهای عملی و واقعبینانه از احزاب برنامهای دست یافت. به این منظور مناسب است کیفیتهای مشخصی را به دست داد که سه بعد گفته شده در تعریف حزب برنامهای (سازمانی، سیاستی و نیروی اجتماعی) میتوانند به آن کیفیتها بروز یابند. به عبارت دیگر، به دست داد که شاخصهای رفتار برنامهای یک حزب به صورت ملموس و سنجیدنی در سه عرصۀ گفته شده کداماند.
برخی شاخصهای تلاش حزب برای ایجاد پیوندی برنامهای با نیروی اجتماعیاش را میتوان چنین برشمرد:
- گروهی از چهرههای کلیدی حزب [و ادبیات حزبی] باید به صراحت و مکرراً مقولاتی مستخرج از برنامۀ حزب را که اخذ موضع سیاسی حول مجموعهای از موضوعات عملی سیاسی را میسر میسازند، برجسته کنند و توضیح دهند.
- این گروه از چهرههای کلیدی حزب نباید در تناقض با یکدیگر عمل کنند. به عبارت دیگر مخاطبان آنان باید از مواضع حزب، که از مجاری مختلفی به آنها دست مییابند، برداشتی یکدست و منسجم داشته باشند.
- حزب باید قادر باشد شأن روشن هر مطالبۀ سیاسیاش را بر بنیان برنامهاش آشکار کند و تمایز آن را با مطالبات سیاسی دیگر احزاب به روشنی توضیح دهد. به این ترتیب است که مخاطب او - که فرض بر این است که فردی معقول است و مبتنی بر انگیزههای سیاسی دست به انتخاب میزند - قادر به تمایز بامعنائی بین احزاب مختلف خواهد شد.
- اگرچه ممکن است غریب به نظر آید، اما در مناسبات یک حزب برنامهای با نیروی اجتماعی آن، ضرورت دارد که نیروی اجتماعی نیز درک حتیالامکان روشنی از برنامۀ حزب داشته باشد. اما آیا این شاخصی سنجیدنی است؟ برای دادن پاسخ مثبت به این سؤال کافی است توجه کنیم که امروزه بسیاری از رأی دهندگان "سرگردان" با پاسخ گفتن به چند سؤال ناظر بر برنامههای انتخاباتی این یا آن حزب، به سمت حزبی که بیشترین "نزدیکی برنامهای" را با آن دارند، راهنمائی میشوند.
معیار منعکس در تعریف حزب برنامهای در زمینه سازمانی حاکی از آن است که "حزب برنامهای دارای چنان سازمان درونیای است که تدوین، اشاعه و بازتولید پلاتفرمهای برنامهای را ممکن میسازد". در این صورت شاخصهای اصلی این سازمان درونی در یک حزب برنامهای کداماند؟
- بدیهیتر از همه این که پیوند بین رهبری حزب و اعضای آن پیوندی اساساً برنامهای است و پاسخگوئی مبتنی بر برنامه، از درون حزب آغاز میشود. رهبران حزب بر اساس برنامهای که ارائه میدهند، انتخاب میشوند و در دورههای معین بر همین اساس مورد قضاوت قرار میگیرند.
- تقسیم کار در درون حزب و سپردن مسئولیت و فعالیت اعضا، بر مبنای الزامات ناشی از برنامۀ حزب و پیشبرد آن صورت میگیرد.
- فرهنگ فعالیت برنامهریزی شده در درون حزب تشویق میشود.
- گروههای کار بر پایۀ علائق مشترک حول موضوعات برنامهای تشکیل میشوند و نه بر پایۀ جغرافیای مشترک، محل کار مشترک یا ...
- حزب صاحب برنامه است و برنامۀ مشخصی برای اشاعه و بازتولید آن دارد.
سرانجام در ارتباط با بعد سیاستی میتوان شاخصهای زیر را برشمرد:
- حزب برنامهای انطباقی، محاسبه شده، با اولویتها، مراحل و امکانات تحقق روشن دارد. این برنامه باید امکان ارائۀ تصویر ملموس "آیندۀ تقویمی" را برای حزب فراهم آورد.
- حزب از ظرفیت سرشار "سیاستسازی" برخوردار است و سیاستسازی و پلاتفرمهای حاصل از آن بازتاب روشن وجوه قابل تشخیص برنامهاند.
- مشارکت حزب در یک ائتلاف، مبتنی بر وجوه قابل تشخیص برنامهای است و این مشارکت یا تداوم حضور حزب در آن ائتلاف مستلزم تغییر در برنامه (و سیاست متکی بر آن) نیست.
- حزب به ویژه در کارزارهای انتخاباتی مبتکر "گفتمانهای برنامهای" مشخص و محاسبه شده است.
چنان که دیده میشود برخی از این شاخصها به کار احزابی که زیر تیغ سرکوب و دیکتاتوری، و نبود انتخابات آزاد فعالیت میکنند، نخواهند آمد. اما همچنان دیده میشود که همچون بسیاری از احزاب در هر 5 قاره، با برخورداری از پارهای اساسی از این شاخصها و با داشتن برنامهای برای داشتن یک حزب برنامهای، میتوان به چنین حزبی گذر کرد.
[1]- در متون "نوع شناسی احزاب" از مفهوم نیروی اجتماعی صحبت نمیشود. بلکه تقریباً در تمام موارد از "رأی دهندگان" و ندرتاً هم از "مخاطب" گفته میشود. دلیل روشن است: مطالعات "نوع شناسی..." اساساً در کشورهای با دموکراسی پیشرفته و نظام جاافتادۀ انتخاباتی آغاز شدهاند و اکنون نیز، با فاصلۀ بسیاری از دیگران، در این گروه از کشورها انجام میشوند. بنابراین موضوع مطرح در این کشورها، تعامل احزاب و رأی دهندگان به آنهاست. من در این نوشته از نیروی اجتماعی، رأی دهندگان و مخاطبان احزاب یک معنا را در نظر داشته ام.
[2]- کم نیستند مواردی که تعهد ایدئولوژیک را نیز ، همچون تعهد برنامهای، به عنوان مبنای سه بعد گفته شده در تعریف حزب برنامهای وارد میکنند. اگر تعریف و فهم از حزب برنامهای و تلاش برای ایجاد چنین حزبی در جامعه سیاسی ایران بخواهد در راستای حضور مؤثر نیروهای چپ در این جامعه به کار گرفته شود، تشخیص من این است که، به تعهد برنامهای در تعریف این نوع حزب باید "قناعت" کرد.
[3]- سیاستسازی را به جای policy making به کار بردهام، که به "سیاستورزی" و "سیاستگزاری" نیز ترجمه شده است. "سیاستسازی" کار مرتبط و مشترک با نیروی اجتماعی را، نسبت به آن دو ترجمۀ دیگر، بیشتر به ذهن متبادر میکند.
دیدگاهها
خانم سوسن پورمرادی گرامیبا…
خانم سوسن پورمرادی گرامی
با سلام و تشکر از حسن نظر و دید انتقادی تان به نوشتۀ من.
1- شما به درستی انتظار دارید که نوشته در مقام "انطباق با شرایط خاص" نیز برآید، یعنی به مبحث احزاب سیاسی در جامعۀ کنونی ایران نیز بپردازد.
من در ابتدای نوشته تصریح کرده ام که "این نوشته بخش نخست مطلب مفصلتری است که با نگاهی به چند تجربه از احزاب برنامهای ادامه مییابد و برخی دیگر از جوانب تئوریک این مفهوم را میکاود، تا سرانجام به مسئلۀ امکانات و موانع ایجاد یک حزب برنامهای در جامعۀ سیاسی کنونی ایران برسد."
بنابراین من فراموش نکرده ام که باید به مبحث احزاب و سازمانهای سیاسی در جامعۀ کنونی ایران نیز بپردازم. اما ابتدا می بایست پاره هائی از مفاهیم نظری و دستاوردهای تحقیقی و تجربی در کشورهای دیگر را روشن و ترسیم کنم. آخرین بخش این نوشته به موضوع مورد نظر شما اختصاص خواهد داشت.
2- همچنین اشاره کرده اید که سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) از سال 1361 یک تشکل برنامه ای بوده و در این ارتباط پرسشهائی را با من در میان گذاشته اید.
تقریباً تمام تلاش من در بخش حاضر این است که در کار تعریف از حزب برنامه ای، این نکته را روشن کنم که داشتن برنامه، برای آن که حزبی برنامه ای باشد، لازم است اما کافی نیست. معنای مستتر این نکته این است که برنامه ای بودن یک حزب درجات متفاوتی دارد. نمی توان گفت احزاب یا تماماً برنامه ای اند یا ابداً برنامه ای نیستند. این نکته در مورد سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) هم صادق است. در اینجا مایل ام دو ملاحظه را اضافه کنم:
الف)- سال 1361 سالی است که سازمان، نخستین برنامۀ خود را بر پایۀ دیدگاهی ایدئولوژیک انتشار داد. من در زیرنویس شمارۀ 2 همین بخش نوشته ام: "کم نیستند مواردی که تعهد ایدئولوژیک را نیز، همچون تعهد برنامهای، به عنوان مبنای سه بعد گفته شده در تعریف حزب برنامهای وارد میکنند. اگر تعریف و فهم از حزب برنامهای و تلاش برای ایجاد چنین حزبی در جامعه سیاسی ایران بخواهد در راستای حضور مؤثر نیروهای چپ در این جامعه به کار گرفته شود، تشخیص من این است که، به تعهد برنامهای در تعریف این نوع حزب باید "قناعت" کرد."
می خواهم بگویم که من سال انتشار آن نخستین برنامۀ سازمان را مبدأ برنامه ای شدن آن قرار نمی دهم. تشخیص من از کارکردهای تحقق یافته و ممکنۀ ایدئولوژی در احزاب سیاسی ایران این است، که ایدئولوژی دیگر به حضور مؤثر نیروهای چپ در جامعه کمکی نمی کند و دخالت دادن آن در مفهوم حزب برنامه ای برای احزاب کنونی در ایران مفید نیست.
ب)- من نیز از زمره کسانی ام که به لزوم حضور یک حزب قدرتمند چپ و دموکرات برای پاسخگوئی به نیازهای تحول دموکراتیک جامعۀ ایران باور دارم. این باور مبتنی بر برنامه ای بودن یا نبودن سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) نیست.
با احترام
علی پورنقوی
تشکلهای سیاسی ی خارج از…
تشکلهای سیاسی ی خارج از بستر اجتماعی
"تأملاتی بر حزب برنامه ای" به قلم علی پورنقوی را در نشریه تازه تأسیس "به پیش" خواندم. آنچه در انتها در نظرم آمد؛ ابتدا تقدیر از نویسنده برای پرداختن به موضوعی چنین حساس بود و در مکث بعدی؛ این سوآل به ذهنم آمد:
شناخت اندک من می کوید: آقای پورنقوی سالهاست که عضو شورای مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت است. تا آنجا که حافظه یاری می کند این سازمان از سال 1361 شمسی یک تشکل برنامه ای بوده و هست. اگر من اشتباه می کنم و این تشکل یک تشکل برنامه ای نبوده است، آنگاه آقای پورنقوی بعنوان یک عضو موثر دیرینه سال رهبری این تشکل بایست پاسخگو باشد که برای "برنامه ای" شدن این تشکل چه کرده است؟ و اگر حافظه ی من درست یاری می کند و این تشکل یک تشکل برنامه ایست، آنگاه آقای پورنقوی باید مسئولانه پاسخ گوید؛ چرا سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت با توجه به داشتن "برنامه" فاقد وجاهت برای سیاست ورزی در عرصه ی سیاسی ایران است و باید یک حزب جدید سیاسی با یک برنامه نوین ایجاد گردد؟
"تأملاتی بر حزب برنامه ای" نوشته ای بسیار ساختارمند با منابع متعدد است که هر خواننده ی علاقمندی را مجاب می نماید آنرا تا به پایان بخواند. اگرچه نویسنده همانگونه که خود در انتها می گوید:"چنان که دیده میشود برخی از این شاخصها به کار احزابی که زیر تیغ سرکوب و دیکتاتوری، و نبود انتخابات آزاد فعالیت میکنند، نخواهند آمد. اما همچنان دیده میشود که همچون بسیاری از احزاب در هر 5 قاره، با برخورداری از پارهای اساسی از این شاخصها و با داشتن برنامهای برای داشتن یک حزب برنامهای، میتوان به چنین حزبی گذر کرد." اشراف دارد که نوشته اش در مقام انطباق با شرایط خاص بر دو پای چوبین ایستاده است. او حتی در مقام انطباق، فراموش می کند مبحث احزاب و سازمانهایی را که هیچگونه ارتباط ارگانیکی با پایه اجتماعی خویش (رأی دهندگان) ندارند و کلا ً فاقد امکان دریافت بازخورد سیاستهای خویش در عرصه ی اجتماع اند (منظور احزاب و سازمانهای تبعیدی و یا در تبعید ایجاد شده ی ایران است) را بازگشاید و بگوید این تشکها با توجه به محدودیتها و عوارض ناشی از مهاجرت در تقسیم بندی نوشته ایشان کدام جایگاه را اشغال می نمایند؟ و "برنامه" در اینگونه تشکلات چه محلی از اعراب خواهد داشت؟
با تشکر – سوسن مرادی
افزودن دیدگاه جدید