رفتن به محتوای اصلی

«به بهانه مرگ جانگداز رفقای گرانقدر در حادثه تصادف»

«به بهانه مرگ جانگداز رفقای گرانقدر در حادثه تصادف»

چگونه می توان صفای کوهساران را بی یاد و نام این عزیزان ارج نهاد؟ هر یالی، هر دره ای و هر ستیغی از این کوه های سر به فلک کشیده سرزمین خون و آتش، یادآور قهقهه خنده این دوستان یا زمزمه ترانه ای یا آوازی از آنها می باشد. در زلال چشمه های خنک قره داغ، یاد و خاطره آنها می چکد! چگونه آواز سنگین «قره باغ شکسته سی» برخی از این دوستان را در سراشیبی های نفس بر کوه های مرتفع خودمان از یاد ببرم؟ چگونه در غم فقدان آنها ناباورانه گریه سر ندهم؟
بسیاری از این رفقای گرانقدر در مبارزه با هیولای زمان، در مبارزه با دادگاه های تفتیش عقاید امروزی رژیم از هفت‌خوان رستم گذشته و از پای دار برگشته، علیرغم این همه درد و رنج و نابسامانی به پیمان اولیه خود با زحمتکشان پایبند مانده بودند. شاید در یک چهارم باقیمانده عمر خود، می خواستند بار محنت مردم از پشت برگرفته و با فراغت بال از هستی خود لذت ببرند.
شاید این بار نابسامانی‌های اجتماعی در هئیت جاده های ناامن و وسائط نقلیه ناامن تر در برابر آنها قرار گرفته و غافلگیرانه و دست بسته آنها را در اختیار هیولای مرگ قرار داده است! البته اگر ترفند دیگری در کار نباشد، که متاسفانه در نگاه‌ بعضی ها این تردید موج می زند.
بسیاری از این دوستان، همنوردانم بوده اند در قبل و آستانه انقلاب، با بسیاری درد و رنج‌های مشترکی را زیستیم در فردای انقلاب، با برخی کارهای مشترکی برای بهبودی مردم و برای تحقق رویاهای مان انجام دادیم. حتی با بعضی ها بچه محل و به زندگی هم وارد بودیم.
چگونه در این غربت جانکاه، ناله سوزناک رفقایمان را در مراسم تدفین آنها در ملودی حزن انگیز ترانهء «آی ریلیق» بشنویم و از حزن و اندوه سر در گریبان فرو نبریم و مثل جن زده ها تکان نخوریم؟ افسوس و هزاران افسوس که این گونه نقطه پایان بر زندگی تک تک این جان‌های عزیز و این گوهران تابناک نهاده شد. هنوز شوک شنیدن این خبر هولناک در تنم می لرزد. من هنوز به خود نیامده ام. دو روز است به یکی از دوستانم که می دانستم عضو این گروه کوهنوردی است، تلفن می زنم و در واتساپ می نویسم، جواب نمی دهد. دو روز پیش وقتی اسمش را در بین رفقای فوت شده ندیدم، خیلی خوشحال شدم. امروز یکهو یک نگرانی تازه مثل برق در کله ام جرقه زد: نکند جزء مصدومین باشد؟ مستقیم به یک دوست مشترک در تبریز زنگ زدم. گفت نگران نباش دیروز در مراسم تدفین عزیزان باهم بودیم. هنوز من با مینی بوس به دره سقوط می کنم، هنوز خواب آنها را می بینم، هنوز در شوک حادثه و جدایی و بدبختی قرار دارم.
رفقا ببخشید که دوری اجباری از شما، مانع از آن شد که از وجود و محبت‌های شما مستفیض شوم. واقعاً متاسفم. یاد محبت‌های شما همیشه در دلم شعله ور خواهد بود. هر حرکت موثری و هر اعتراضی به نابسامانی ها و بی‌عدالتی ها در جامعه، قلب تپنده شما را به یاد من خواهد آورد. از این که شما در لحظه پیروزی عشق و مهربانی با ما نخواهید بود، بسیار غمگینم، ولی یاد شما در جدال با تاریکی ها و در انفجار نور و تشعشع آفتاب همواره با ما خواهد بود.
با این همه درد و رنج، بار دیگر این حادثه جانگداز را به بازماندگان این دوستان و به تمامی رفقای عزیز داغدار از صمیم قلب تسلیت می گویم.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید