پرداختن به مسئله خشونت و خشونت پرهيزی در مباحث گذار و سرنگونی به دلايل زير از اهميت زيادی برخوردار است و جا دارد که وجوه محتلف آن شکافته شود و نقش آن در تحولات سياسی روشن گردد:
۱. در جامعه ما گره گاه شکاف های متعدد و متقاطع، شکاف بين استبداد حاکم ( جمهوری اسلامی) و دموکراسی است. شرط توسعه کشور، حل بحران های درهم تنيده، رفع انواع تبعيض ها و تامين عدالت اجتماعی، استقرار دموکراسی در کشور است. هدف حزب ما هم استقرار حاکميت سکولار و دموکراتيک در شکل جمهوری است. تجربه نشان می دهد که در گذار خشونت پرهيز امکانات به مراتب بيشتری برای استقرار دموکراسی نسبت به سرنگونی قهرآميز وجود دارد. مقايسه انقلابات قهرآميز قرن بيستم (انقلاب اکتبر، انقلاب چين، انقلاب کوبا، انقلاب ايران و ........) با گذار مسالمت آميز از اقتدارگرائی به دموکراسی در تعداد زيادی از کشورها در دهه های اواخر قرن بيستم و دهه اول قرن بيستم و يکم، به وضوح اين نظر را تائيد می کند.
۲. مبارزه خشونت پرهيز توان بسيج سياسی به مراتب بيشتری از مبارزه قهرآميز دارد.
۳. هزينه مبارزه خشونت پرهيز به مراتب کمتر از مبارزه قهر آميز است.
۴. در مرحله تثبيت و تحکيم دموکراسی بعد از جابجائی قدرت، گذار خشونت پرهيز نقش مهمی دارد.
۵. يکی از تمايزات اصلی بين استراتژی سياسی گذار با استراتژی سياسی سرنگونی در کاربرد و عدم کاربرد خشونت است.
البته کاربرد خشونت با دفاع مشروع مردم در مقابل تهاجمات رژيم متفاوت است که در سند مصوب کنگره سوم هم آمده است. حزب ما تاکنون هم خشونت حکومت و هم اقدامات مسلحانه گروه "جيش العدل" و کشتار مرزبانان را محکوم کرده است.
گرايش های موجود نسبت به کاربرد خشونت
خشونت جزو مفروضات سرنگونی است. برخی منکر جنبه خشونت آميز سرنگونی هستند. اما وقتی پرسيده می شود که پس مفهوم سرنگونی چيست؟ سئوال را بی پاسخ می گذارند. جالب است برخی که خواهان جايگزينی سرنگونی به جای گذار هستند، می گويند ما مخالف خشونت هستيم. ولی توضيح نمی دهند چرا بر کاربرد سرنگونی اصرار دارند؟ بنظر می رسد که برای اين دسته يا تنها واژه سرنگونی مطرح است و يا اينکه سرنگونی را برای نشان دادن همراهی با جريان های سرنگون طلب در خيابان های اروپا، کانادا و امريکا می خواهند. برخی ديگر از يک طرف می گويند: "اتهام خشونت وصلە ناچسب بە طرفداران انقلاب است". ولی از طرف ديگر بر اين نظر هستند که خشونت را رژیم به اپوزیسیون و جنبش تحمیل می کند. برخی ديگر به مبارزه مسلحانه و تسليح مردم معتقدند، ولی حاضر نيستند که با صراحت اعلام و از آن دفاع کنند و جويده جويده آن را مطرح می کنند. و برخی ديگر صراحتأ از مبارزه مسلحانه دفاع می کنند. سرانجام برخی رفقا سرنگونی را در مفهوم عام آن يعنی برکناری حکومت، ساقط کردن حکومت، پايان دادن به حکومت، فروپاشی حکومت و ....می فهمند و برای آن بار معينی قائل نيستند.
مشخص است که در ميان مدافعان سرنگونی نسبت به خشونت گرايش های متعدد و متفاوتی وجود دارد که جمع شدنی نیستند. نمی توان گرايش مخالف خشونت را با گرايش معتقد به کاربرد خشونت، یکجا جمع کرد. ضروری است که حساب باورمندان به خشونت را از مخالفان کاربرد خشونت جدا کرد و به مخالفان کاربرد خشونت خاطر نشان کرد که نمی توانند خودشان را سنجاق سرنگونی کنند و بگويند که ما از سرنگونی درک ديگری داريم و با خشونت مخالفيم. ولی صرفنظر از اين برخوردها، چنانچه گفته شد، خشونت جزو مفروضات سرنگونی است. برخی واژه ها، بار تاريخی دارند. سرنگونی هم دارای بار تاريخی است و با انقلاب خشونت آميز در آميخته است. فريدريش انگلس در قرن نوزدهم به وضوح اين رابطه را توضيح می دهد: "انقلاب يقينأ سلطه جويانه ترين چيزی است که وجود دارد، عملی است که به موجب آن بخشی از جمعيت ارادۀ خود را از طريق توپ و تفنگ و سرنيزه يعنی وسائل سلطه جويانه بربخش ديگر تحميل می کند."
منطق مدافعان کاربرد خشونت
منطق مدافعان کاربرد خشونت، يک فرمول است. اينکه رژيم، اعتراضات مسالمت آميز و جنبش های اجتماعی را با توسل به خشونت سرکوب می کند و نمی گذارد که اعتراضات تداوم يابد، به بسيج عمومی فرارويد تا خيابان ها از مردم پرشوند و شرايط برای پايان دادن به حيات حکومت فراهم گردد. با اين مقدمه چينی که واقعی است، نتيجه می گيرند که راهی جز کاربرد خشونت نيست.
اين فرمول با تجارب کشورهائی که بدون کاربرد خشونت از استبداد گذار کرده و به دموکراسی دست يافتند، هم خوانی ندارد. بعلاوه درک از کاربرد خشونت در مقابل خشونت حکومت بايد روشن شود. اگر غير از سازماندهی مبارزه مسلحانه است، بايد مشخص شود منظور از خشونت چيست؟ و اگر مبارزه مسلحانه است لازم است روشن کنند که چگونه مبارزه مسلحانه را بايد سازمان داد؟ لازمه مبارزه مسلحانه يا تشکيل ارتش آزادی بخش است و يا مبارزه چريکی. سازمان مجاهدين هر دو را به کار گرفت. در سال ۶۰ به ترورهای گسترده مسئولين حکومتی دست زد. ولی هزاران عضو خود را ازدست داد و آنچنان ضربه خورد که مجبور به مهاجرت گرديد. زندان ها از مجاهدين پر شد و هزاران مجاهد اعدام شدند. سازمان مجاهدين گرچه در آن سال به حکومت ضربه زد ولی شکست سختی خورد. در آنزمان هنوز سپاه آنچنان قوی نبود و ارگان های قدرتمند اطلاعاتی ـ امنيتی وجود نداشت. رهبری مجاهدين از کشور خارج شد و در عراق ارتش آزادی بخش را تشکيل داد و از عراق به ايران حمله کرد. باز هم شکست خورد و صدها مجاهد را به دم تيغ سپرد.
در جريان جنبش مهسا عده ای از جوانان که دست به خشونت زدند، اقدامشان سازمان يافته نبود و به عنوان سازمان عمل نکردند. حکومت آن ها را شناسائی و دستگير کرد و تا کنون تعدادی از آن ها را اعدام کرده است. حملات نظامی در بلوچستان و کشتار مرزبانان نه تنها پايه های حکومت را متزلزل نکرده، بلکه به حکومت بهانه داده تا هر بيشتر منطقه را نظامی و نيروهای بيشتری را در منطقه مستقر و تعداد بيشتری از مردم معترض را دستگير کند.
بلوچستان نمونه بارز مقایسه برای کاربرد دو شکل مبارزه است: اقدامات مسلحانه "گروه جيش العدل" و مبارزه مدنی مولوی عبدالحميد. کدام يک از اين دو توانسته است حمايت گسترده مردم بلوچستان را جلب کند؟ اولی و يا دومی؟ کداميک در فضای سياسی کشور و در تداوم جنبش مهسا تاثير گذار بوده و است؟ انتخاب ما کدام است اولی و يا دومی؟ آنچه مشخص است آندو جمع شدنی نيستند و نمی توان هم اين را تائيد و هم آن را.
در جمعه خونين زاهدان، سرکوبگران نزديک ۱۰۰ تن را کشتند. در اين منطقه امکان دسترسی مردم به اسلحه وجود دارد. با اين کشتار می توانست حمام خون در بلوچستان راه بيافتد. ولی مولوی عبدالحميد دعوت به مبارزه مسالمت آميز کرد و تا کنون مردم با دست خالی در اعتراضات هفتگی در روزهای جمعه شرکت می کنند. در کردستان هم احزاب کردستان ايران عليرغم تحت فشار بودن و حملات رژيم به مقرهای آن ها در اقليم کردستان عراق، مسئولانه عمل کردند و به مبارزه مسلحانه روی نيآوردند و برمبارزه مدنی پای فشردند.
با اين توصيفات مدافعين سرنگونی بايد مشخص کنند آيا معتقد به کاربرد خشونت هستند يا به خشونت پرهيزی باور دارند؟ خشونت پرهيزی جزو مفروضات سرنگونی نيست. اگر به خشونت اعتقاد ندارند، در چه رابطه و با چه درکی سرنگونی را مطرح می کنند؟
افزودن دیدگاه جدید