رفتن به محتوای اصلی

شوقِ دیدارها

شوقِ دیدارها

روزی آخر

همه‌ چیز به پایان می رسد

مثلِ نجوا در تاریکی

و تنپوشِ سیاه

مثلِ خواندن هُوره مادران

برای زخمهایِ آرمیده در قلب زمین

مثلِ هولِ بیگاهِ شبانه

و تردید  میانِ  ماندن و رفتن

و تنهایی

به پایان می رسد،   رها می شویم

از بختکهای بی چهره  

از ملالِ دوریِ رفیق

که سالها دلتنگش بودیم

 

روزی آخر

همه چیز تمام می شود

کلمه ها،

در دهانها شکوفه می بندد

سرودها طنین می اندازد

در خیابان‌ها و...کوچه ها

و چیزهایی همیشه می مانند

مانند خاطره ها،

مانند بویِ پیراهنِ مادر  در فاصله کودکی

بویِ گندمزارها

که باد موج برمی دارد در گیسوانش

مانند خاکِ آغشته به عطر آلاله ها

و گفت‌وگوهای فراموش شده

 

شانه های زخمین

و دستان تاول وُ... رُخسارهای زرد

تمام می شود

بوسه‌ها، لبخندها

و اشگِ شوقِ دیدارها می ماند

 

همه‌چیز می‌گذرد!

تمام می شود

اما...تنها عشق ماندگار است

و راز جاودانگی-اش را

همواره در گوش ما می خواند.

 

حسن جلالی  ۸ / ۱ / ۱۴۰۳

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید