رفتن به محتوای اصلی

پهنه های تنهایی

پهنه های تنهایی

صدایِ باران سکوتِ اتاقم را

می شکند

دراز کشیدم

از این پهلو به آن پهلو

خواب از چشمانم می گریزد

صدایِ تخت بلند میشود

چشمانم،  در کنج اتاق می ماند

هنوز نفهمیدم چه گفت؛

شب صدایش از اتاق گریخت

ابهام بر فضا چنگ انداخت

و  تردید در جانم نشست

آذرخش خطی بر قلبِ آسمان کشید

و آنها آمدند

آمدند و تشنهِ خون بودند

شهری ویرانه

در ساکنانش دفن شد

شهری غرقِ در نِکبت و سیاهی

دست و پا می زند

کبوتری ره گم کرده

بی خود نوک بر پنجره می کوبد

من در پهنهِ هزار تویِ تنهایی

فریادم خاموش می شود

سالهاست در گردِ تاریکی چرخ می زنم

ابرهای متراکم در اتاقم

نگاهم را کور کرده

من از این ستون به آن ستون

فاصلهِ بیهودگی را قدم می زنم

باران آرام گرفته

تخت از صدا افتاده

نزدیک پنجره که می شوم

کبوتر پَر می کشد

و در غروبِ گرگ و میش گم می شود

از سکوت سِمج بیرون میایم

بعد از باران باد میاد

و در میان درختها زوزه می کشد

 

رحمان- ا

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید